دسته‌ها
دسته‌بندی نشده ضرب المثل

داستان ضرب المثل از این نبود سر علم

 

 

از این که نبود سر علم،ضرب المثل, خیاط،علم, ضرب المثل, خیاط, داستان ضرب المثل, توبه کردن, صحرای محشر, ضرب المثل ها, ضرب المثل ایرانی, داستان های ضرب المثل, راه توبه کردن

وقتی کسی کار ناصواب خود را توجیه کند ، این مثل آورده می شود .
آورده اند که …
حکایت کنند شبی خیاطی در خواب دید که صحرای محشر بر پاست و علمی از آتش سوزان بر بالای سرش نگه داشته اند که شدت حرارتش تا اعماق استخوانهای بدنش اثر می کند . همین که سر بلند کرد ، دید پارچه آن علم ، مرکب از هزاران قطعه پارچه هایی است که در موقع بریدن لباسهای مردم زیاد آورده است و همگی را برای خود برداشته است .
از مشاهدهٔ این منظره هولناک بر خود لرزید و بیدار شد و همان موقع توبه کرد و تصمیم گرفت که از آن پس دست تصرف در پارچه های ارباب رجوع دراز نکند .
وقتی سرد وارد دکان شد ، بدون اینکه به داستان خواب خویش ، اشاره ای بکند به شاگردان خود دستور داد که هر وقت پارچه ای را برش می دهد آنها بگویند ، علم ! ( مقصود اینکه استاد ، علم را فراموش مکن یا علم را بخاطر داشته باش .
شاگردانش انگشت اطاعت بر دیدهٔ قبول نهاده ، هر موقع استاد ، سرگرم برش لباس میشد بنابر دستور او رفتار می کردند و خیاط هم از تصرف در قطعات پارچه و یا کم و کسر بریدن آن خودداری می کرد . تا اینکه روزی شخصی طاقهٔ شال بسیار اعلایی را نزد استاد آورد تا لباس مناسبی برای او تربیت دهد . چون طاقهٔ شال خیلی قیمتی بود ، اوستا نتوانست از کیش رفتن آن دریغ کند و به همین خیال تا پاگردانش بر حسب معمول گفتند : استاد علم ! علم !
خیاط سخت خشمگین شد و در جواب آنان فریاد زد : درد و ورم ، از این که نبود سر علم
منبع:shamimm.ir

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *