دسته‌ها
دسته‌بندی نشده

طنز فک و فامیله ما داریم ؟

ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺮﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ‘ ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺑﻨﻮﯾﺲ !!!
ﮐﻞ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺭﻭ ﺑﺴﯿﺞ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ‘ ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ‘ ﻣﻄﻠﺐ ﺟﻤﻊﮐﻨﻦ، ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﻧﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ! ﺍﺻﻼﻫﯿﭻ ﻣﻨﺒﻌﯽ

ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﻦ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﻳﻲ ﮐﻪ ﺑﺎ
ﻇﺮﻳﻒ ﻣﺬﺍﮐﺮﻩ ﻣﻴﮑﻨﻪ ۶۰ ﮐﻴﻠﻮ ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﺮﺍ
ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻦ ۸ ﺗﻦ !؟ :|

 

دیروز رفتم آزمایش دادم پولش شد ۳۵۰ تومن
بابام گفت حالا اگه چیزیت نباشه من میدونم و تو ! :|

 

دیشب مهمون داشتیم ، یه بچه ی ۴-۳ ساله هم داشتن!
بچه که چه عرض کنم ، زلزله هفت ریشتری !
از کله ی سحر دارم پس لرزه هاشو جمع میکنم ، هنوز تموم نشده!
والا ما که بچه بودیم ، همون اول که میرفتیم جایی مامانمون میگفت
“نمیدونین چه بچه ی خوب و آرومیه”!
ما هم گیر میکردیم تو رودرواسی تا آخر مهمونی
میشستیم یه گوشه گلای قالی رو میشمردیم که حرفِ ننه مون زمین نیفته !
اصلا نسلِ بامرامی بودیم ….جزغاله شدیم …حیف

 

 

امروز خسته از سر کار برگشتم خونه خودمو پرت کردم رو مبل،
داداشم پا شد رفت یه لیوان آب برام آورد
با تعجب گفتم چه شده مهربون شدی ؟!
گفت امروز تو کلاس دینی گفتن :
یه نفر به یه سگ خسته آب داده رفته بهشت ! :|

 

وسط گرما تو آفتاب داشتم پیاده میرفتم خونه یهو دیدم یکی داره بوق میزنه ، برگشتم خیابونو نگاه کردم دیدم بابام با ماشین رد
شد و دست تکون داد,رسیدم خونه,از بابام پرسیدم چرا سوارم نکردی ؟؟؟
میگه ماشین تازه خنک شده بود اگه سوار میشدی هوا  گرم میومد تو ! :|

 

مشکل پدر و مادر من اینه که من رو با موفق ترین بچه ى فامیل
و خودشون رو با بدبخت ترین پدر و مادر فامیل مقایسه میکنن

 

گودزیلامون ازکلاس زبان اومد رفت دستشویی
بعدچنددقیقه میگم چیکارمیکنی اون تو ؟
میگه :i am reading

:|

 

از خواب پاشدم دیدم کسی خونه نیست
زنگ زدم به مامانم میبینم صدا جیغ و داد و سوت میاد! میگم : کجایین ؟
مامانم با خوشحالی : ما اومدیم شهر بازی تو مگه باهامون نیستی ؟

 

 

 

مامانم به بابام میگه :
.
.
.
.
.
.
.
ما که بهونه ای برا رفتن به ماه عسل نداریم حداقل پیامک بده ماه عسل بگو یه بچه فلج داریم با گوشیش یه جا نشسته تکونم نمیخوره :|

 

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﻮﻟﺪﻡ ﯾﺪﻭﻧﻪ ﺍﺯﯾﻦ ﭘﻨﮑﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻮﭼﯿﮑﺎ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﺕ ﺗﺒﺮﯾﮑﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺗﻮﻟﺪﺕ
ﻣﺒﺎﺭﮎ . . . . . . . . . . . .
.
.
.
.
ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺪﺍﯼ ﮐﻮﻟﺮ ﻧﻤﯿﺰﻧﯽ

 

 

 

 

بابام صدام زده
گفته پسربیا پایین کاریت دارم.
.
.
.
.
.
.
رفتم پایین پیشش گفتم بله بابا.
گفت برو بالا کلید ماشینو بیار
:|

 

ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﮔﻔﺘﻦ ﺑﺮﻭ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ‘ ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺑﻨﻮﯾﺲ !!!
ﮐﻞ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺭﻭ ﺑﺴﯿﺞ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ‘ ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ‘ ﻣﻄﻠﺐ ﺟﻤﻊﮐﻨﻦ، ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﺎ ﻧﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ! ﺍﺻﻼﻫﯿﭻ ﻣﻨﺒﻌﯽ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭘﺪﺭﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽﺷﺪ.
ﺯﻥ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺗﺤﻘﯿﻘﯽ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯿﺪﯾﻦ ! ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﻩ ﺁﺧﻪ ! ؟ ﻣﺪﯾﺮ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺗﺤﻘﯿﻖ ﺍﺻﻼ ‘ ﻋﻤﻪ ﯼ ﻋﻄﺎﺭ ﻧﺒﻮﺩﻩ ‘ ﺍﺋﻤﻪ ﯼ ﺍﻃﻬﺎﺭ ‘ ﺑﻮﺩﻩ !
یعنى نسل بعدى ما چى بخواد بشه واقعا؟

 

 

به بابام میگم :
.
.
.
.
این گوشی موبایلتو ۳ ساله که داری قدیمی شده بنداز دور،
یکی دیگه بگیر …
میگه : اگه اینجوریه که تو رو هم ۲۰ ساله دارم اول باید تو رو بندازم دور!!
تو زندگیم اینجوری قانع نشده بودم تاحالا |:

 

ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺗﻮ ﺍﺗﺎﻗﻢ ﻣﻴﮕﻪ … ﻫﻤﺶ ﮐﻠﻠﺖ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﺷﻴﻪ
ﺑﻴﺼﺼﺎﺣﺎﺑﺘﻪ
ﺑﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺷﺘﻰ ﺟﺎﻯ ﮔﻮﺷﻰ ﺳﻴﮕﺎﺭ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ
ﺑﻮﺩ ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﺍﺵ ﺍﺯ ﻟﺠﺶ ﺭﻓﺖ ﮐﻮﻟﺮﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ

منبع:sms.irfamily.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *