دسته‌ها
شعر و ترانه عكس نوشته

عکس با شعر های ناب

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست

عکس با شعر های ناب

مجله سر گرمی اسکیمو:

بوی خونم چرا تو را بر نمی‌گرداند

کوسه‌ی آب‌های گرم!

لب‌هایت به جان دیگری می‌افتد

دردهایت به شب من
این مشروب‌ها بی‌تو سری را گیج بی‌کسی نمی‌کنند
تو از تمام جمع‌های بی‌من
تا می‌توانی لذت ببر
من به دراکولایی قناعت کرده‌ام که از بی‌کسی
تنها خون خودش را می‌خورد

عمق ِ دریا

چرا دلهره دارد ماهی؟

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف.

روزگاری است که دنبال کلیدند همه

تو ولی

قـفـل‌تر باش مرا.

درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان

تو را کشید و مرا آفتابگردانت

میان حوصله گیج باد سرگردان

همیشه اول هر قصه آن یکی که نبود

نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان

و آن یکی همه ی  قصه بود و در او

هزار و یک شب و صد شهرزاد سرگردان

تمام قصه همین بود راست می گفتی :

تو باد بودی و من در مباد سرگردان

زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان

و من میان تب و انجماد سر گردان

ستاره ها همه شومند و ماه خسته من

میان یک شب بی اعتماد سر گردان

مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست

هزار آینه ی نامراد سرگردان

نماد نام تو بود و نماد ناله من

هزار ناله در این یک نماد سر گردان

…………………………………………

…………………………………………

درخت کوچک تنها به باد عاشق بود

و  باد

بی سرو سامان

و  باد

سر گردان

تمام قصه همین بود، راست می گفتی !

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست

منبع:raghsegandomzar

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *