رقیه تنها یک کودک خردسال نیست؛
رقیه تنها یک امامزاده نیست؛
رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛
رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست.
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند تا با سه ساله دخترکى گفتگو کند
آن دخترى که قبله ارباب حاجت است حاجت رواست هر که بدین قبله رو کند
دستهایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگیها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمیدانم!
باشد شبیه مادر خود نافذالکلام این شهر با صدای او، تسخیرمی شود
فریادهای یا ابتایش چو فاطمه در سرزمین کفر چو تکبیر می شود
غم سنگینات و ناله های شبانهات، قدّ کمان شدهات و عمر کوتاهت، یادآور سوگ زهراست که در بهار به خزان نشست. روی نیلی شدهی تو هم رنگ یاس مدینه شده است.
تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست
از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابههای شام مویه میکنم و وسعت رنجت را با کوهها در میان میگذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمیتواند شست.
بر کتیبه های سوخته مینویسمت و وجدانهای بیدار جهان را به قضاوت میطلبم.
همسن و سالهایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی…
با اینکه در خیال نمی گنجد این حدیث اما بزرگ بود قدمهای کوچکت
تو در شناسنامه ات مگر دست برده ای اصلا نمی خورد به سن و سال اندکت
هان ای دختر خورشید! تو خرابهنشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کردهاند.
پای بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمیگنجند. منقّشترین و گسترده ترینِ ایشان را برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند.
شد یقینم کز عطاى ذوالمنن از رقیه این عنایت شد به من
کس نگشت از درگه او نا امید لطف او همواره بر شیعه رسید
سلام بر رقیه!
ای شام! ای پیچیده در حرارت عصیان! محکمتر بزن این تازیانههای پی در پی را که فردا از جای تازیانهها، هزاران بهار جوانه خواهد زد. خرابههایت، آرامگاه ملایکیست که بر دیوارههای ویرانِ شرم سر میکوبند.
مهر رقیه تو دل خسته و بی تاب منه گنبد ناب و کوچولوش قبله و محراب منه
ام ابیهای حسین دختر زیبای حسین یاس کبود شهر شام زینب صغرای حسین
وقتی میان خون و آتش، صدای گریهات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاول زدهات، سختیها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند…
حالا رقیه فهمید بابا دو بخش دارد بخشی به روی نیزه، بخشی به خاک صحرا
تازیانه ها، احترام تورا نگه نداشتند ، کوچههای شقی، انگشتان به خار خلیدهات را نادیده گرفتند ، دهانهای تهمت، از چشمهای معصومت شرم نکردند. دندانهای تیز و گرسنه، روشنای گیسوانت را دریدند، مردان شقاوت، کودکیات را رحم نکردند.
آری! ارکانِ این هنگامه، روزی بر صخرههای تاریخ نوشته خواهد شد.
بیت الاحزان مرا امشب صفا دادى پدر با وصال خویش قلبم را شفا دادى پدر
بر عزاداران خود امشب به ویران سرزدى اجر نیکویى به این صاحب عزا دادى پدر
دستش توان نداشت که سر را بغل کند دستی که وقت خواب علی گاهواره بود
در لابه لای تاول پاهای کوچکش هم جای خار هم اثر سنگ خاره بود
حالا گرسنگی به سراغم که آمده
آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت
آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود
در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت
با گوشواره های خودشان ناز می کنند این دختران که سنگ به ویرانه می زنند
سنگین شده ست گوشم و بهتر که نشنوم حالا که روی قیمت تو چانه می زنند
حتماً عمو نبود که با گریه عمه گفت: دارند حرف تو در خانه می زنند
همه عمرش به خزان بود ولی با این حال اسمش این بود : نهالی که ثمر می آورد
دختر و این همه غم، آه ! سرم درد گرفت آن طرف یک نفر انگار که سر می آورد
قسمت این بود که او یک دفعه خاموش شود آخر او داشت سر از کار تو در می آورد
زن غساله، چه ها دید که با خود می گفت مادرت کاش به جای تو پسر می آورد
سلام بر غمهای بیانتهایت یا رقیه!
اندوهت را میگذاری و میروی. میروی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامیگذاری. اندوهت را بر صورت خرابه میپاشی و میگذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
دانی گلاب مرقد این نازدانه چیست
از عاشقان کربلا اشک دیده است
معمور هست تا به ابد قبر آن عزیز
لیک قبر یزید را بهجهان کس ندیده است
رقیه پیام آوری است برای تمام آنهایی که تاریخ را امروز در غزه تکرار میکنند و رقیهها را بی آنکه بدانند به مسلخ عشق میبرند، و چه خیال خامی؛ که رقیهها همیشه بر تارک تاریخ بهترین راویان حماسه و خوناند…
دستهها
پیامک و اس ام اس شهادت حضرت رقیه علیهاالسلام
من رقیــــه دختر شیرین زبان شــــــــاه دینم غنچه ی پژمرده ی بـــــــاغ امیــــرالمومنینم
هر دو عالم در دعا، محتاج دست کوچک مــــن تا ابد حاجـــت روا گردنــــد از یک آمینم