ز گیتی برآمد سراسر خروش
به آذر بد این جشن روز سروش .
فردوسی
—-شعرهای جشن سروشگان —-
روز سروش است که گوید سروش
باده خور و نغمه ٔ مطرب نیوش .
مسعودسعد.
—-شعرهای جشن سروشگان —-
زدریا برآمد یکى اسب خنگ
سرین گرد چون گور و کوتاه لنگ
دوان و چو شیر ژیان پر زخشم
بلند و سیه خایه و زاغ چشم
—-شعرهای جشن سروشگان —-
بغرید و یک جفته زد بر سرش
به خاک اندر آمد سر و افسرش
چو او کشته شد، اسب آبى چو گرد
بیامد بدان چشمه لاژورد
به آب اندرون شد تنش ناپدید
کس اندر جهان این شگفتى ندید.
—-شعرهای جشن سروشگان —-
هاتف آن روز به من مژده ی این دولت داد
که بر آن جور و جفا ، صبر و ثباتم دادند
—-شعرهای جشن سروشگان —-
سحرزهاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است ، می دلیر بنوش
—-شعرهای جشن سروشگان —-
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت : ببخشند گنه ، می بنوش
—-شعرهای جشن سروشگان —-
چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب
سروش عالم غیبم ، چه مژده ها داده است
—-شعرهای جشن سروشگان —-
عفو الهی بکند کار خویش
مژده ی رحمت برساند سروش
—-شعرهای جشن سروشگان —-
بیار باده که دوشم سروش عالم غیب
نوید داد که عام است فیض رحمت او
منبع:mida