رسانه ۷/ اردشیر لارودی؛ انگار که قدرت لجبازى ما هم در حال زیاد شدن است! اینطور خیال مىکنیم که هر روز به دلبستگىهاى دیروزیمان، دلبستهتر مىشویم! اهل کوتاه آمدن هم نیستیم! عزمى براى کم آوردن و تسلیم شدن هم نداریم!
ملوان را به همان شدت قدیم و به همان حدت که در دهه ۴٠ و ۵٠ دوستش مىداشتیم، باز هم دوست مىداریم! حواسمان درست مثل قدیم، پى سپیدرود هم هست! برق شیراز اگر نیست ولى فجرسپاسى را سختجانتر و ماندگارتر از همیشه مىیابیم! با خاطرات دهه ۵٠ و ۶٠ و ٧٠ برق شیراز، حال مى کنیم و لذت مىبریم! در نبودنش هم، بدجورى از دوره «بودنش» لذت مىبریم! دوره شاغلام، قشقایى، نصراللهى، دوام، توتونچى، نادر فریادشیران و.
شیرازىها، الان هم خوبند، اما یک جور دیگرند! ملوان خیلى سال است که دیگر غفور ندارد، نیاکانى ندارد و عزیز اسپندار هم! ملوان میشا ندارد، نصرت ندارد و ناوران هم! ملوان، بهمن ندارد و سیروس هم نمىپروراند و اصول فوتبال شمالى را فراموش کرده است! بلند و باز! متکى به توپزنى و رو کرده به بازى گروهى! ملوان، بىخودى ملوان نشد! ملوان، بىخودى سر در میان آنهمه سرهاى بزرگ، درنیاورد! ملوان، الکى نبود که گل راهیابى به اولین جام جهانى ایران را، آرژانتین ١٩٧٨ را، زد! توسط شیر شمال! غفور، نه با پایش که با تمام وجودش! غفور، نه به تنهایى که با شراکت همه ١٠٠ هزار تماشاگرى که در آزادى، با غفور حملهور شدند به سوى دروازه استرالیا!
ملوان هست، ملوان نیست
حالا ملوان نیست! حالا ملوان هست! حالا ملوان، دیگر آن تیمى که با همه وجودش بازى مىکرد، نیست! دیگر هیچ تیمى، مثل قدیم «دلى» و با «وجود» و با همه جانش بازى نمىکند! حالا همه حرفهاىاند! حالا همه پول مىگیرند و چه زیاد هم مىگیرند! خروجى، کدام خروجى؟ کدام مابهازا؟ کدام جواب و پاسخ؟
باید ملوان دیگرى را دوست داشت! چارهاى جز این نیست! ملوان را، اینطور که هست، باید دوست داشت و ابومسلم را هم در خاطر و در طى خاطرهبازى، باید تصور کرد! برق شیراز و بازى پر شده از دریبلها و لبریز شده از پاسهاى رو به جلو و سریعش، در گذشتهها مانده است! این هم تصورى است که داریم! اینهم تصویرى که باید در خیال، قشنگش انگاشت! درست و مو به مو، شبیه استقلال اهواز که کمترین شباهتى ندارد به تاج اهواز یا تاج آبادان و آقاى واقف و اسماعیل کشتکار که نظیر نداشت و بىمانند بود!
از دیروز گذشته، به امروز نرسیده
تیمهاى جدیدى آمدهاند ولى خبرى از فوتبال تازه و نو، نباید گرفت! انتظار بازى امروزى- نه، غلط گفتم، انتظار بازى دیروزى- نباید داشت! خبرى از فوتبال دلخواه بهمن صالحنیا نگیرید! براى خودتان بهتر است که بازى مطلوب اکبر کیا و حسن اهوازى و لفته سهبرادران و غلام پیروانى و… (آقایان با صفت، جاى اکبر کیا، خانه سالمندان نیست) را فراموش کنید!
روزگار، دیگر شده است! روزگار، عوض شده است! حالا باید حرفهاى بازى کرد! گذشت دوران بازى همهجانبه، گذشت دوران بازى وفادارانه و فداکارانه، گذشت آن ایام که یا سر مىرفت و یا توپ! حالا باید حرفهاى بود و اسباب حرفهاىگرى را، پایید و هواى پایت را باید داشته باشى! چه روز اول باشد که سپیدرود- مس کرمان و یا رایکاى بابل علیه داماش گیلانیان را!
آرزوهاى لامحال
اگر غفور نیست، چرا نزهتى نباشد؟ اگر صالحنیا نیست، چرا احمدزاده درسهاى بهمنخان را تکرار نکند؟! اگر سیروس نیست، چرا پژمان یاد او را زنده نسازد؟
در شیراز هم باید از «شاغلام» هنوز و هنوز و هنوز و باز هم هنوز «بازى» گرفت، بهترین بازیگر و بهترین بازیکنساز شیراز، هنوز هم «شاغلام» است!
ببینیم عنایتى، در لباس مربیگرى، چند مردِ حلاجى مىکند! یا امید روانخواه که به امید رفت و برگشت معروف است، یا سیامک فراهانى که باید پر کند، جاى خالى مردانى، چون صومى و بقیه را!
ملوان را به همان شدت قدیم و به همان حدت که در دهه ۴٠ و ۵٠ دوستش مىداشتیم، باز هم دوست مىداریم! حواسمان درست مثل قدیم، پى سپیدرود هم هست! برق شیراز اگر نیست ولى فجرسپاسى را سختجانتر و ماندگارتر از همیشه مىیابیم! با خاطرات دهه ۵٠ و ۶٠ و ٧٠ برق شیراز، حال مى کنیم و لذت مىبریم! در نبودنش هم، بدجورى از دوره «بودنش» لذت مىبریم! دوره شاغلام، قشقایى، نصراللهى، دوام، توتونچى، نادر فریادشیران و.
شیرازىها، الان هم خوبند، اما یک جور دیگرند! ملوان خیلى سال است که دیگر غفور ندارد، نیاکانى ندارد و عزیز اسپندار هم! ملوان میشا ندارد، نصرت ندارد و ناوران هم! ملوان، بهمن ندارد و سیروس هم نمىپروراند و اصول فوتبال شمالى را فراموش کرده است! بلند و باز! متکى به توپزنى و رو کرده به بازى گروهى! ملوان، بىخودى ملوان نشد! ملوان، بىخودى سر در میان آنهمه سرهاى بزرگ، درنیاورد! ملوان، الکى نبود که گل راهیابى به اولین جام جهانى ایران را، آرژانتین ١٩٧٨ را، زد! توسط شیر شمال! غفور، نه با پایش که با تمام وجودش! غفور، نه به تنهایى که با شراکت همه ١٠٠ هزار تماشاگرى که در آزادى، با غفور حملهور شدند به سوى دروازه استرالیا!
ملوان هست، ملوان نیست
حالا ملوان نیست! حالا ملوان هست! حالا ملوان، دیگر آن تیمى که با همه وجودش بازى مىکرد، نیست! دیگر هیچ تیمى، مثل قدیم «دلى» و با «وجود» و با همه جانش بازى نمىکند! حالا همه حرفهاىاند! حالا همه پول مىگیرند و چه زیاد هم مىگیرند! خروجى، کدام خروجى؟ کدام مابهازا؟ کدام جواب و پاسخ؟
باید ملوان دیگرى را دوست داشت! چارهاى جز این نیست! ملوان را، اینطور که هست، باید دوست داشت و ابومسلم را هم در خاطر و در طى خاطرهبازى، باید تصور کرد! برق شیراز و بازى پر شده از دریبلها و لبریز شده از پاسهاى رو به جلو و سریعش، در گذشتهها مانده است! این هم تصورى است که داریم! اینهم تصویرى که باید در خیال، قشنگش انگاشت! درست و مو به مو، شبیه استقلال اهواز که کمترین شباهتى ندارد به تاج اهواز یا تاج آبادان و آقاى واقف و اسماعیل کشتکار که نظیر نداشت و بىمانند بود!
از دیروز گذشته، به امروز نرسیده
تیمهاى جدیدى آمدهاند ولى خبرى از فوتبال تازه و نو، نباید گرفت! انتظار بازى امروزى- نه، غلط گفتم، انتظار بازى دیروزى- نباید داشت! خبرى از فوتبال دلخواه بهمن صالحنیا نگیرید! براى خودتان بهتر است که بازى مطلوب اکبر کیا و حسن اهوازى و لفته سهبرادران و غلام پیروانى و… (آقایان با صفت، جاى اکبر کیا، خانه سالمندان نیست) را فراموش کنید!
روزگار، دیگر شده است! روزگار، عوض شده است! حالا باید حرفهاى بازى کرد! گذشت دوران بازى همهجانبه، گذشت دوران بازى وفادارانه و فداکارانه، گذشت آن ایام که یا سر مىرفت و یا توپ! حالا باید حرفهاى بود و اسباب حرفهاىگرى را، پایید و هواى پایت را باید داشته باشى! چه روز اول باشد که سپیدرود- مس کرمان و یا رایکاى بابل علیه داماش گیلانیان را!
آرزوهاى لامحال
اگر غفور نیست، چرا نزهتى نباشد؟ اگر صالحنیا نیست، چرا احمدزاده درسهاى بهمنخان را تکرار نکند؟! اگر سیروس نیست، چرا پژمان یاد او را زنده نسازد؟
در شیراز هم باید از «شاغلام» هنوز و هنوز و هنوز و باز هم هنوز «بازى» گرفت، بهترین بازیگر و بهترین بازیکنساز شیراز، هنوز هم «شاغلام» است!
ببینیم عنایتى، در لباس مربیگرى، چند مردِ حلاجى مىکند! یا امید روانخواه که به امید رفت و برگشت معروف است، یا سیامک فراهانى که باید پر کند، جاى خالى مردانى، چون صومى و بقیه را!
منبع خبر: خبر ورزشی
آخرین اخبار روز ایران و جهان را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.