دسته‌ها
ضرب المثل

داستان ضرب المثل خانخانی

رسانه ۷ –

داستان ضرب المثل خانخانی

 

انواع ضرب المثل, سلسله مغول

هرگاه قدرت مرکزی به ضعف و سستی گراید و حکام و عمال و صاحبان نفوذ و قدرت از تشتت و پراکندگی هیئت حاکمه سو استفاده کرده به حقوق دیگران تجاوز و تعدی نمایند اصطلاح خانخانی را به عنوان ضرب المثل وتکیه کلام به کار می برند واز آن برای ادای مطلب به منظور تعریف وتوصیف از ضعف و بی حالی دولت و هیئت حاکمه مرکزی اصطلاح واستناد می کنند.

اما ریشه تاریخی این مثل سائر و مصطلح :
لقب خان و خان خانان پس از سلسله مغول در ایران متداول شده قبل از آن به این شکل مطلقا دیده نمی شود.

توضیح آنکه هر یک از قبایل ترک حاکم و پیشوایی داشت که به نام خان موسم بود و همه خانها یا خوانین تحت امر و اطاعت خان بزرگ یا خان خانان بودند.
اصطلاح خانخانی یکی از معانی و مفاهیم ملوک الطوایفی است که بر اثر ضعف سلاطین هر سلسله وتجزیه مملکت و فقدان مرکزیت به وجود می آید و از آن به صورت آشفتگی و هرج و مرج هم تا بیر کرده اند.

در تاریخ ایران قبل از اسلام مقصود از ملوک الطوایفی همان بی مرکزی و تفکیک اصل مسئولیت اداره و توزیع آن میان شاهنشاه و شاهان جز بوده اند که شاهنشاه را ملکان ملکا و هر کدام از شاهان جز را ملکا می گفتند.

نظر اجمالی به تاریخ نشان می دهد که از سال ۱۹۸هجری تا آغاز فتنه مغول نه سلسله بزرگ طاهریان وصفاریان وعلویان وسامانیان و آل زیار وال بویه وغزنویان و سلجوقیان وخوارزمشاهیان در ایران تاسیس گردید که هر سلسله در گوشه ای از مملکت حکومت کرده برای خود پایتخت و تشکیلات مجزا و متمایز داشتند .ایران بود و چندین پایتخت .ایران بود وچندین دربار وتشکیلات به طور کلی کشور ایران عرصه تصادم وزور آزمایی سلاطین وسرداران مختلف بود که به حدود و ثغور و قلمرو یکدیگر تجاوز میکردند و مرکز ثابت واحدی برای تمشیت امور و تمرکز قوا وجود نداشت.

حمله مغول در اواخر قرن هفتم هجری تنها نفوس و بلاد را قتل عام نکرد بلکه بساط ملوک الطوایفی را نیز تقریبا بر چید ومخصوصا در زمان ایلخانان مغول که از سلطنت ابا قا خان فرزند هولاکو ۶۶۳ه.ق.شروع می شود حکومت ایران و بسیاری از ممالک خاورمیانه و نزدیک یک پارچه شده کلیه امرا وخوانین تحت امر و قدرت ایلخان بزرگ بوده اند ولی موضوع مرکزیت بیش از پنجاه سال دوام نیافت چه از ابتدای سلطنت ابو سعید بهادر ۷۱۶ ه.ق ضعف و سستی در دستگاه خاندان ایلخانی بروز کرد و علاوه بر آنکه ملوک شبانکاره و اتابکان لرستان و آل کرت و آل مظفر و سربداران وچوپانیان وایلکانیان وجز اینها به تناوب یا توامان در گوشه و کنار مملکت پرچم استقلال و سلطنت برافراشته اند مضافا خانان زیر دست نیز حکومت قلمرو خویش را ظاهرا به نام ایلخان بزرگ ولی به مسئولیت مستقیم خود اداره میکردند فعال ما یشا بودند وهر چه خاطر خواه آنها بود انجام میدادند .

جان و مال و نوامیس مردم در اختیار آنان بود و بدون ترس و بیم از قدرت مرکزی و خان بزرگ حکومت میکردند .خلاصه دوره خانخانی بود و تجزیه وآشفتگی و فقدان مرکزیت که همه به اصطلاح خانخانی تعبیر شده وتا ظهور امیر تیمور گورگانی ۷۷۰ه.ق. ادامه داشت در سراسر مملکت حکمفرما بوده است .
منبع:www.100100.ir

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل نه آجیل می دهم، نه آجیل می گیرم

رسانه ۷ –

ضرب المثل نه آجیل می دهم، نه آجیل می گیرم

ناصرالدین شاه قاجار, ریشه تاریخی ضرب المثل

از ممیزات پاکمردان عالم این است که انعطاف نمی پذیرند و انحراف نمی جویند. هنگام قدرت و توانایی تحت تأثیر و تطمیع واقع نمی شوند. هنگام تنگدستی با نان جوین خو می کنند تا خوان گسترده صاحبان مکنت و ثروت ذائقه آنان را تحریک نکند.

ارباب توقعات نامشروع به این زمره از مردم روزگار هرگز مراجعه نمی کنند و در مورد آنها به حربه تهدید و تطمیع متوسل نمی شوند زیرا خود بهتر می دانند که آزادمردان وارسته نه آجیل می دهند و نه آجیل می گیرند، معتکف می شوند ولی منحرف نمی شوند. از قدرت و مقام ظاهری چشم می پوشند ولی به خواهشهای نابجا ترتیب اثر نمی دهند.

باری، بحث بر سر آجیل بود. اکنون باید دید که این آجیل چیست و چگونه در صف مشکل گشایان جای گرفت که از آن به صورت ضرب المثل استفاده می کنند.

از جمله مشاغلی که تا پایان سلسله قاجاریه نوعی درجه به شمار می آمد استیفا بود که شاغل آن را مستوفی می گفتند. مستوفیان هر کدام در قسمتی از مملکت به کار اشتغال داشته اند. و دخل و خرج و وصول و ایصال عواید کشور را نظارت می کرده اند. امور استیفا به تعبیر امروزی همان وزارت دارایی است و وزیر دارایی در آن عصر و زمان لقب مستوفی الممالک داشت.

اجداد مرحوم حسن مستوفی الممالک از اوایل سلطنت قاجاریه سمت مستوفی گری داشته اند تا آنکه در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار این لقب به میرزا یوسف و فرزندش میرزا حسن رسید.

میرزا یوسف مستوفی الممالک صدراعظم ناصرالدین شاه بود که منطقه یوسف آباد واقع در شمال غربی تهران به نام او نامگذاری شده است زیرا منطقه مزبور قبلاً به صورت قلعه و مزرعه از طرف مرحوم میرزا یوسف مستوفی الممالک آباد شده بود. میرزا یوسف از رجال و درباریانی بود که ناصرالدین شاه او را جناب آقا خطاب می کرد.

می گویند روزی یکی از وزرای آن دوره حاضر شد مبلغ کلانی به شاه پیشکش بدهد و به جای میرزا یوسف مستوفی مشغول کار شود. ناصرالدین شاه در جواب نوشت:

ما یوسف خود نمی فروشیم
تو سیم سپید خود نگهدار

اگرچه ناصرالدین شاه ذوق شعری داشت و گاهگاهی طبع آزمایی می کرد ولی باید دانست که شعر بالا از او نیست بلکه از بایسنقر شاهزاده تیموری است که در وصف خواننده محبوبش خواجه یوسف اندکانی و در پاسخ برادرش ابراهیم میرزا تیموری که خواجه یوسف را از او مطالبه کرده بود سروده است.

یک بار هم حاجی میرزا حسن خان سپسالار به ناصرالدین شاه نوشت که میرزا یوسف و دوستعلی خان معیرالممالک مبالغی به خزانه دولت بدهکارند و چون با مسالمت و مدارا حاضر به تصفیه دیون خود نیستند صلاح در این است که برای وصول منال دیوان شدت عمل به خرج داده شود.

ناصرالدین شاه در جواب او به این شعر از سعدی شیرازی اکتفا کرد:

دوست به دنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود

حسن مستوفی الممالک که چهارراه حسن آباد در تهران به نام او نامگذاری شده از رجال نامدار و شریف ایران است که به علت کمال امانت و صداقت و وطنخواهی به نام آقا معروف بوده و حتی سر سلسله دودمان پهلوی نیز هنگام سلطنت و زمامداری او را آقا خطاب می کرده است.

مرحوم حسن مستوفی الممالک اهل آشتیان بود و در زمینه نوعدوستی و توجه به ارقاب و بستگان از خود می گذشت ولی بستگان و نیازمندان را از نظر دور نمی داشت.
دوست دانشمندم آقای علی اکبر کوثری که خود اهل آشتیان است برای نگارنده حکایت کرد که چون مرحوم آقا در اواخر عمر و هنگام گوشه نشینی در مضیقه مالی قرار گرفت چند نفر از خاصان و نزدیکان خود را که از آن جمله مرحوم علی اکبر داور بود مأمور کرد بودجه معتدلی منطبق با درآمد حاصله برای زندگی داخلی او تنظیم نمایند.

افراد مزبور پس از مدتی مطالعه و مداقه مبلغ معتنابهی از مقرری و نان خانه را که مرحوم مستوفی الممالک همه ساله به خویشان و نیازمندان می داد از ستون خرج حذف کردند و بودجه تعدیلی را به نظر آقا رسانیدند. مرحوم مستوفی الممالک پس از مطالعه بودجه تعدیلی لبخندی زد و گفت:«این کار را خودم هم می توانستم بکنم، مقصود من این بود که کاری بکنید حتی الامکان مقرری و نان خانه خویشان و بستگانم قطع نشود.»

مرحوم مستوفی الممالک از اردیبهشت ۱۲۸۶ تا اردیبهشت ۱۲۸۸ هجری شمسی در شش کابینه سمت وزارت جنگ و مالیه را داشت و از سال ۱۲۸۹ تا خرداد ۱۳۰۶ هجری شمسی ده بار نخست وزیر شد که سه کابینه اخیر را در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی تشکیل داده بود.

باری، پس از آنکه کابینه قوام السلطنه در پنجم خرداد سال ۱۳۰۱ هجری شمسی استعفا کرد مستوفی الممالک با رأی اکثریت مجلس چهارم و جلب نظر احمدشاه قاجار و رضا خان سردار سپه دولت خود را به شرح زیر به مجلس معرفی کرد:
مستوفی الممالک رئیس الوزرا و وزیر داخله، سردار سپه وزیر جنگ، حاج محتشم السلطنه وزیر معارف، ممتازالممالک وزیر عدلیه، ذکاء الملک فروغی وزیر خارجه، نصرالملک وزیر مالیه، حاج مخبرالسلطنه وزیر فواید عامه.

در اواخر مجلس بر اثر اختلافات شدیدی که بین نمایندگان مجلس و اعضای دولت پیش آمد- که البته بر محور انتخابات دوره پنجم مجلس دور می زد- نامه ای مبنی بر عدم اعتماد نسبت به دولت به امضای چهل و پنج نفر از نمایندگان مجلس رسید تا دولت مجبور به استعفا شود ولی مرحوم مستوفی الممالک که به ریشل اختلاف و بازیهای پشت پرده کاملاً واقف بود مطلقاً زیربار استعفا نرفت و حرفش این بود که:«باید استیضاح کنند و من جواب بگویم. اگر رأی اعتماد به حد کافی نداشتم کنار بروم زیرا من میل ندارم مثل قوام السلطنه به صرف رؤیت ورقه امضا شده استعفا بدهم.»

کار این محاوره و مشاجره به درازا کشید و بالاخره مرحوم مدرس و عده ای از رفقایش که در صف مخالفان بودند اجباراً ورقه استیضاح را که مربوط به رویه دولت نسبت به سیاست خارجی بود توسط رییس مجلس به دولت ابلاغ کردند و قرار بر این شد که روز شنبه بیست و یکم خرداد سال ۱۳۰۲ شمسی استیضاح به عمل آید.
روز مزبور از طرف ناطقین دو طرف که مهمترین آنها مدرس و فروغی وزیر خارجه بودند بیانات شدیداللحنی در لفافه تعریض و کنایه ولی با کمال احتیاط رد و بدل شد.

عاقبت مرحوم مستوفی الممالک که دامن خویش را از هر گونه آلودگی منزه می دانست با کمال ناراحتی پشت تریبون رفت و ضمن نطق تاریخی خویش چنین گفت:«از چندی به این طرف مشتری زیاد برای صحت عمل و اجرای قانون و پاکدامنی نمی بینم. هیچ وقت برای رسیدن به مقام تلاش نکرده ام. خوشوقتم که در این موقع آقای مدرس بیش از قصور نسبتی به کابینه نداد و با اطمینان می گویم که کابینه اندک قصوری هم در وظیفه نکرده است.

مطالب روشن شد وضعیات امروز طوری است که مداخله امثال من پیشرفت ندارد. اشخاصی می خواهند که آجیلها بخورند و آجیلها بدهند. ایام غیبت مجلس هم ایام بره کشی است. معده من ضعیف است. برای حفظ احترام اکثریت می روم و استعفای خودم را خدمت اعلیحضرت می دهم.» و از مجلس خارج شدند و مشیرالدوله مأمور تشکیل کابینه شد.

باری، عبارت نه آجیل می دهم و نه آجیل می گیرم از آن تاریخ ضرب المثل گردیده است.
منبع:iketab.com

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل زینب زیادی

رسانه ۷ –

ضرب المثل زینب زیادی

ریشه تاریخی ضرب المثل, ناصرالدین شاه

عبارت بالا از امثله سائره عامیانه است و در مواردی به کار می رود که در جمعی برای تمام افراد جمعیت جز یک نفر سهم و نصیبی قایل شوند و آن یک نفر را به حساب نیاورند. در این موقع زبان حال آن یک نفر محروم و بی نصیب این خواهد بود که: مگر من زینب زیادیم؟

این ضرب المثل در مورد زن و مرد فرق نمی کند و هر دو جنس مخالف از آن در موارد مقتضی استفاده و تمثل می کنند.اکنون ببینیم این زینب کیست و چرا زیادی شده که به صورت ضرب المثل درآمده است.موضوع شبیه سازی و تعزیه خوانی معلوم نیست از چه وقت در ایران معمول و مرسوم شده، ولی قدر مسلم این است که در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار که به قول شادروان عبدالله مستوفی:«از همه چیز وسیله تفریح می تراشید» و از هر فرصتی برای تفنن و تنوع استفاده می کرد به اوج کمال و تفصیل رسید.

ناصرالدین شاه یکی از افراد مطلع و زیرک را با عنوان و سمت معین البکاء مأمور کرد که در تکیه دولت بساط تعزیه خوانی راه بیندازد و این اپرای تراژیک را با جلال و شکوه هر چه تمامتر در دهه اول ماه محرم نمایش دهد.یکی از تعزیه ها به نام تعزیه بازار شام بود که در تکیه دولت تهران با تشریفات مفصل برگزار می شد. این تعزیه در واقع نمایش ورود خاندان رسالت به دمشق و مجلس یزید بود که اهل بیت سوار بر شترها باید وارد تکیه شوند و از مقابل بارگاه یزید که جبه اطلس سرخ فام پولک دوزی شده بر تن و عمامه سرخ زربفت بر سر داشت عبور کنند.

در بارگاه یزید سفیر فوق العاده دربار روم شرقی بیزانس و چند تن از اصحاب پیغمبر اکرم (ص) که تا آن وقت زنده بودند حضور داشتند.برنامه تعزیه این بود که شبیه های حضرت سجاد (ع) و حضرت زینب (ع) و حضرت کلئوم (ع) و حضرت فاطمه بنت الحسین (ع) ضمن عبور از مقابل بارگاه یزید هر یک خطبه فصیحی- البته به نظم فارسی- باید بخوانند و مخصوصاً خطبه غرای حضرت زینب کبری علیهاسلام با آن جمله مشهور و تاریخی: امن العدل یابن الطلقاء؟ باید چنان اثر کوبنده ای داشته باشد که به قول مستوفی:«استخوان خلیفه جور را نرم کند.» و حاضران بارگاه یزید مخصوصاً سفیر روم و اصحاب پیغمبر (ص) بر این اعمال و رفتار غیرانسانی غاملانش اعتراض کنند.

باری، در یکی از سنوات و عاشورای محرم روزی که تعزیه بازار شام در تکیه دولت تهران برپا بود موقعی که در راهروی پشت تکیه که دایره وار گرداگرد تکیه می گشت شترها را خوابانیده بودند که شبیه های اسرا سوار شده به نوبت وارد تکیه شوند. یک زن چادر نمازی که به واسطه نداشتن چادر و چاقچور نگذاشته اند وارد تکیه شوند برای آنکه دست خالی به خانه باز نگردد در داخل راهروی پشت تکیه به تماشای بارو و بنه و اثاثیه و بازیکنان تعزیه ایستاده بود.

در این موقع دستور می رسد که شبیه خوانها سوار شتر شوند و متناوباً از مقابل بارگاه یزید عبور کنند. زن چادر نمازی چون یکی از شتران را خالی و بدون راکب دید بدون ترس و واهمه بر روی آن سوار می شود. ساربانان به تصور اینکه او هم یکی از شبیه خوانهاست ممانعت نمی کنند و شتر مرکوب زن چادر نمازی البته بعد از شترهای شبیه خوانان واقعی به قطار افتاده داخل تکیه می شود.

تعزیه گردان و سایر متصدیان تعزیه هم در آن گیرودار که به پس و پیش کردن بارهای مفرش و یخدان و سوارهای لشکر مخالف که شبیه سرهای شهدا را بالای نیزه کرده از جلو و عقب می کشیدند مشغول بودند متوجه جریان قضیه و سوار شدن زن چادر نمازی نشدند. ماحصل کلام آنکه شبیه های واقعی یکی پس از دیگری چون جلوی غرفه شاه رسیدند. ساربانی که زمام شتر را در دست داشتند شتران را به نوبت نگاه داشتند و شبیه خوانها در حالی که توجهشان به بارگاه یزید بود نقش خود را ایفا کردند تا اینکه نوبت به زن چادر نمازی رسید.

ساربان به حساب اینکه او هم نقشی دارد زمام شتر را نگاه داشت.
جلوییها و عقبیها طبعاً از حرکت باز ایستادند و زن چادر نمازی که قبلاً دو شعر عامیانه را سر هم کرده بود اشعار خود را با همان آهنگی که اسرای جلوتر از او خوانده بودند به شرح زیر می خواند:

من زینب زیادیم
عروس ملا هادیم
اومدم پول بسونم
چادر و چاقچور بسونم

پیداست که ابهت و احترام حضور شاه مانع از خنده و هو و جنجال چند هزار نفر تماشاچیان مجلس شد. ناصرالدین شاه که از جسارت و موقع شناسی زن چادر نمازی خوشش آمده بود به جای آنکه مؤاخذه اش کند دستور داد یک توپ چادر و چاقچور و مقداری پول به آن زن دادند و عبارت زینت زیادی از آن روز به بعد در افواه عامه به صورت ضرب المثل درآمد.
منبع:iketab.com

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل پل آنقدر دور بود که هنوز هم نرسیده بود؟

رسانه ۷ –

ضرب المثل پل آنقدر دور بود که هنوز هم نرسیده بود؟

رودخانه, ضرب المثل ایرانی

وقتی که بخواهند ضرر و زیان عجله و شتاب را نشان بدهند این مثل را می‌گویند.
برای یک نفر کار واجبی پیش آمد که برای انجام آن مجبور بود از آبادی خودشان به یک آبادی دیگر که در چند فرسخی آنجا برود. میان دو آبادی رودخانه‌ای بود که یک پل روش زده بودند و کمی از آبادی دور بود و کسانی که می‌خواستند به ده دیگر بروند باید مقداری پیاده می‌رفتند تا به پل می‌رسیدند. اما او آدم عجولی بود خواست میان‌بر بزند تا راهش نزدیکتر بشود به همین خاطر خیال کرد که از میان آب رودخانه رد بشود تا زودتر برسد همین کار را هم کرد ولی آب رودخانه زیاد بود و او را غرق کرد.

همولایتی‌هاش که خبر شدند گفتند پل آنقدر دور بود که هنوز نرسیده بود؟

روایت دوم
پسری از مادرش پرسید: «مادر! مگه من پدر نداشتم؟» مادر جواب داد: «چرا پسرم» پسر پرسید: «پس پدرم کجاست؟» مادر گفت: «پسرم، چند سال پیش پدرت زد به آب رودخانه و آب رودخانه او را برد» پسر پرسید: «مادر مگه رودخانه پل نداشت؟» مادر گفت: «چرا رودخانه پل داشت ولی پل دور بود». پسر در جواب مادر گفت: «اگه پدرم از پل رفته بود یعنی تا حالا هم نیامده بود؟»
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل خر بیار باقلا بار کن

رسانه ۷ –

ضرب المثل خر بیار باقلا بار کن

ضرب المثل ایرانی, خر بیار باقلا بار کن

این مثل در موقعی گفته می شود که یک نفر از طرف آدم پرزور و قوی تر از خود ظلمی می بیند و چون زورش به او نمی رسد ناچار حکم او را می پذیرد.

مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش . صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد. با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم. صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت: حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقلا بار کن .
منبع:khorasannews.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل زدیم ولی نگرفت

رسانه ۷ –

ضرب المثل زدیم ولی نگرفت

شاه عباس دوم, ریشه تاریخی ضرب المثل

این عبارت مثلی هنگامی به کار می رود که شخص در انجام کاری کمال سعی و اهتمام را معمول دارد، تمام موانع را از پیش پای مقصود بردارد، با وجود این همه تلاش و فعالیت سرانجام با بن بستی مواجه شود که اجابت مسئول را دشوار کند.

در این مورد و نظایر آن اگر استعلام نتیجه شود عامل شکست خورده پاسخ می دهد:
زدیم ولی نگرفت.

اما ریشه تاریخی این ضرب المثل:
به طوری که در کتب تاریخی آمده است شاه عباس دوم که پادشاهی مهربان و غمخوار رعیت بود روزی هنگام زمستان که آبها یخ بسته بود حسب المعمول با تنی چند از خاصان و وزیرانش به بازار اصفهان رفت و پیری پاره دوز را که آثار فقیر و مسکنت توأم با پیری و کهولت از ناصیه اش هویدا بود مشاهده کرد که مشته ای در دست لرزان داشته ولی بر اثر شدت سرما و برودت هوا یارای کوبیدن مشته بر کفش و تکه های چرم را نداشته است.

شاه عباس را دل بر وی بسوخت و غفلتاً فکری بخاطرش رسیده پیرمرد را نزدیک خواند و گفت:«پیرمرد، مگر ۳ را به ۹ نزدی که به این روز افتادی؟»

پیر روشن ضمیر مرتجلاً جواب داد:«چرا، مرشد کامل (مرشد کامل یکی از القاب سلاطین صفوی بود). زدیم اما نگرفت زیرا سی نگذاشت.»

شاه عباس را از فراست و حاضر جوابی پیر پاره دوز خوش آمد و گفت:«هرگاه مرغی فرستم توانی پر او کندن؟» جواب داد:«به اقبال خداوندی از بیخ پر کنم.» شاه گفت:«بسیار خوب، ولی ارزان مفروش.»
چون چند قدمی دور شدند شاه عباس دوم یکی از وزیران ملتزم رکاب را مخاطب قرار داد و گفت:
«از سؤال و جواب من و آن پیر پاره دوز چه فهمیدی؟»
وزیر عرض کرد:«معمایی بود که به خطاب و جواب منتقل نشدم.»
شاه عباس با تغیر و خشونت گفت:«عجب احمق بی شعوری هستی که درک و تشخیص تو از یک پیرمرد عامی کمتر است. سه روز به تو مهلت می دهم که این معما را کشف کنی و به سمع ما برسانی اگر تا سه روز دیگر این نکته نیافتی هر آینه ترا از وزارت معزول کنم.»

بیچاره وزیر از حضور سلطان مرخص شد و به دنبال معما رفت ولی از هر کس استفسار کرد پاسخ صحیح و قانع کننده ای نشنید، مدت دو روز بدین منوال گذشت و فقط یک روز به ضرب الاجل باقی مانده بود که دوست و ناصح مشفقی از جریان قضیه مستحضر شده به وزیر گفت:«به جای آنکه از این و آن سؤال کنی به سراغ همان پیر پاره دوز برو و کشف معما را از او بخواه، زیرا گمان می کنم مقصود مرشد کامل از طرح این معمای پیچیده این بوده است که پیرمرد سالخورده از این رهگذر به نوایی برسد.
وزیر موصوف نظر و گمان دوست ناصح را صحیح و معقول تشخیص داده شتابان به خانه محقر پیر پاره دوز رفت و در دامنش آویخت. پیرمرد گفت:
«اگر افشای معما خالی از اشکال بود حرفی نداشتم ولی خود شاهد بودی که مرشدی کامل در پایان سخن به من نهیب زد و گفت«ارزان مفروش.» وزیر گفت:«اگر مقصود این است که ترا از مال دنیا راضی و خشنود کنم حرفی ندارم و در اختیار تو هستم.»

پیر پاره دوز صد اشرفی گرفت و جواب داد:
«آنجا که مرشد کامل از من سؤال کرد:«مگر ۳ را بر ۹ نزدی که به این روز افتادی؟» مقصودش این بود که در سه ماه تابستان و فصل کشت و زرع چرا کار نکردی تا ۹ ماه دیگر آسوده خاطر باشی؟ یا به قول دیگر، چرا برگ سه ماه زمستان را از ۹ ماه پیشین پس انداز نکردی که به این روز افتادی؟

من هم در جواب سلطان عرض کردم:«زدیم اما نگرفت زیرا ۳۰ نگذاشت. یعنی ۹ ماه بهار و تابستان و پاییز را کار کردم اما ۳۰ که مراد از ۳۰ عدد دندان است نگذاشت پس انداز شود. در اینجا مراد از ۳۰ عدد دندان اصطلاحاً کثرت عائله است که هر کدام ۳۰ عدد دندان دارند و هر چه به دست می آورم برای اعاشه و ارتزاق آنان صرف می شود که در این صورت چیزی باقی نمی ماند تا پس انداز شود.»

وزیر را از فراست و تیزهوشی پیر پاره دوز بی نهایت خوش آمد و مبلغی دیگر در دامنش ریخته شتابان به خدمت مرشد کامل رفت و آنچه گذشت به حضورش معروض داشت. در هر صورت عبارت بالا از آن تاریخ به صورت ضرب المثل درآمده است.
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل زر دادم و دردسر خریدم

رسانه ۷ – ضرب المثل زر دادم و دردسر خریدم
داستان ضرب المثل, ریشه تاریخی ضرب المثل
ضرب المثل

هر کسی بدون مطالعه و مداقه کاری انجام دهد و از رهگذر آن عمل ناسنجیده متحمل زیان و ضرر، و بلکه مزاحمت و دردسر شود در پاسخ ملامتگو از مصراع مثلی بالا استفاده می کند تا موجب تنبه و عبرت دیگران گردد و نیندیشیده تصمیمی نگیرند.

جلال الدین محمداکبر شاه (۱۰۱۴-۹۶۳ هجری) از سلاطین گورکانیه هند است که سلسله مزبور بالغ بر سیصد سال (۱۲۶۴-۹۳۲ هجری( در هندوستان فرمانروایی کرده اند. اکبرشاه همان کسی است که برای ایجاد یک سلطنت ملی و رفع اختلافات فرق و ملل و نحل در سال ۹۷۵ هجری مذهب صلح کل را بنیاد نهاده آن را مذهب الهی نامگذاری کرد، و مقرر داشت که در هر شب جمعه علما و مشایخ اسلام از شیعه و سنی و کشیشان ژروئیت نصاری و احبار یهود و مؤبدان زردشتی و برهمنان هنود و حتی ملحدان و دهری مذهبان با کمال آزادی چهار ایوانی که برای نیت در قصر خود بنا کرده بود انجمن ساخته مباحثه و احتجاج نمایند و خود تحت عنوان ملکه اجتهاد و ظل الله به سخنان ایشان گوش فرا داده قضاوت می کرد.

اکبرشاه «در فهم و دانش و همت و بینش و رأی و تدبیر و عدل و داد بی نظیر بوده معاصر شاه عباس ماضی صفوی است و با یکدیگر مراوده ای تمام داشته اند.»
اکبرشاه طبع شعر داشت و گهگاه به فارسی شعر نیکو می سرود. گویند شبی فارغ از قیل و قال سلطنت و کشورداری، مجلس بزمی آراست و در شرب خمر و میگساری افراط کرد.

بامدادان به سر درد شدیدی مبتلا گردید و در پاسخ ندیمان و آشنایان که به عیادتش رفته بودند مرتجلاً گفت :

دوشینه زکوی می فروشان
پیمانه می به زر خریدم
اکنون ز خمار سر گرانم
زر دادم و دردسر خریدم

منبع:malekmehr.persianblog.ir

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل هرگز از کف دست مویی نمی روید

رسانه ۷ –

ضرب المثل هرگز از کف دست مویی نمی روید

پادشاه ایران, ریشه ضرب المثل

وقتی که کسی مورد تهدید قرار گیرد و بخواهد متقابلاً جواب دندان شکنی به تهدید کننده بدهد تا طرف مقابل، او را آدمی عاجز و زبون تصور نکند غالباً کف دستش را به او نشان می دهد و عبارت مثلی بالا را بر زبان می آورد.

در سال ۵۶ و ۵۷ قبل از میلاد مسیح ارد اشک سیزدهم به تخت سلطنت ایران نشست. ارد نخستین پادشاه ایران است که در زمان سلطنش دولت ایران مجبور گردید با امپراطوری مقتدر روم دست و پنجه دلیرانه نرم کند.

در عهد سلطنت ارد سه تن از سرداران بزرگ روم به نامهای پومپه و ژولیوس سزار و مارکوس کراسوس زمامدار قلمرو وسیع امپراطوری روم گردیده اند. سزار در این وقت کشور گالیا یا گالیها یعنی کشور فرانسه امروز را فتح کرد و حکومت آن منطقه با فرماندهی قسمتی از سپاهیان روم را بر عهده داشت.

پومپه حکمرانی اسپانیا را با سمت سردار از مجلس سنا گرفت. کراسوس به حکمرانی سوریه و سرداری سپاهی که می باید به آن مملکت برود مامون گردید ولی سناتورها اجازه ندادند که در این سمت و ماموریت با دولت اشکانی پارت جنگ کند.
کراسوس که مردی خسیس و طماع بود پس از استقرار در سوریه به منظور فتح ایران و هند عازم خاور شد و بر روی شط فرات پلی ساخت و چند شهر بین النهرین را تصرف کرد.

آن گاه به علت فرارسیدن فصل زمستان به سوریه بازگشت تا در فصل بهار با آمادگی کامل به جنگ پادشاه اشکانی برود. چون موعد مقرر فرا رسید دستور داد سپاهیان را از قشلاقها جمع کنند و منتظر فرمان باشند.

در این وقت سفیرانی از طرف ارد اشک سیزدهم رسید و با کلماتی موجز و قاطع موضوع ماموریت خود را به کراسوس بیان کردند. پیام آنان قریب به این مضمون بود:

اگر این لشکر را رومیها فرستادند پادشاه ما با آن جنگ خواهد کردو به کسی امان نخواهد داد ولی اگر چنان که به ما گفته اند بر خلاف اراده و نیت دولت روم است و شما صرفاً برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتی ها شده شهرهای ما را تصرف کرده اید ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است که به ضعف و پیری شما رحم کند و به سپاهیان رومی که در شهرهای ما هستند اجازه بدهد از خاک ما بیرون بروند، زیرا پادشاه ما این رومیها را زندانیان خود می داند نه ساخلوی شهرها.

کراسوس با تکبر و خود پسندی تمام جواب داد: « قصد و نیتم را در سلوکیه به شما اعلام خواهم کرد!» ویزیگس معمرترین سفیر ایرانی چون سخن نیشدار کراسوس را شنید پوزخندی زد و کف دستش را نشان کراسوس داده گفت: « کراسوس، اگر از کف دست من مویی روییده شود تو هم سلوکیه راخواهی دید »
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل همه راهها به رم ختم می شوند

رسانه ۷ –

ضرب المثل همه راهها به رم ختم می شوند

داستان ضرب المثل, انواع ضرب المثل

عبارت بالا را باید از امثله سائره در قاره اروپا دانست که در رابطه با افراد قادر و توانا در کلیه شئون و مسائل مهمه به کار می رود و در این گونه موارد مختلفه امتحان حل مشکلات داده باشد اصطلاحاً گفته می شود: به خود زحمت ندهید و مغز و فکرتان را خسته نکنید همه راهها به رم ختم می شوند. یعنی: فلانی را ببینید تا مشکلات شما را فیصله دهد.

بنابر یک ضرب المثل قدیمی همه راهها به رم ختم می شوند. راه تاریخ و راه بشر نیز به رم می انجامد. در آن زمان کشور به جایی اطلاق می شد که یک رود و چند کوه آن را احاطه کرده باشد. اعتلای رم از آن زمان آغاز شد که دیگر کوه و دریا ورود شاخص مرزهای یک کشور نبودند و حتی رشته کوههای آلپ در ایتالیا تا شمال ادامه داشت در برابر گسترش روزافزون رم، مرز به حساب نمی آمد.

نخست مرزهایش را تا آن حد توسعه داد که همه ایتالیا را در بر گرفت. آن گاه از رشته کوههای آلپ در گذشت و به بیشه های انبوه کشور گالیا و جنوب سیسیل رسید. از شمال تا راین، از غرب تا اسپانیا و از شرق تا بوزانتیوم. وقتی جاده ای به رودخانه ای بر می خورد رمیان بر آن رود پلی سنگی می زدند و جاده را ادامه می دادند. پیشروی وقتی قطع می شد که به دریا بر می خوردند.
منبع:iketab.com