|
برچسب: داستان
مامان من کجاست ؟ |
|
در مزرعه ای کوچک کوچولویی از بیرون آمد |
|
او از خودش پرسید : من کجاست ؟ |
|
ا کوچولو در مزرعه گشت تا اینکه را دید |
|
از پرسید : تو مرا ندیدی ؟ |
|
و گفت : نه ، ولی به تو کمک می کنم تا او را پیدا کنی ا |
|
و ا گفت : متشکرم |
|
ا کوچولو در مزرعه به راه افتاد تا به رسید از پرسید: تو مرا ندیدی ؟ | |
ن گفت : نه من تو را ندیدیم | |
دوباره کوچولو رفت تا به یک مهربان رسید از پرسید : تو مرا ندیدی ؟ | |
و مهربان جواب داد : نه من تو را ندیدیم | |
ولی کوچولو باز هم رفت تا به رسید | |
از پرسید : تو مرا ندیدی ؟ | |
و گفت : نه من تو را ندیدم | |
دوباره کوچولو به راه افتاد تا به آقای رسید | |
از آقای پرسید : تو مرا ندیدی ؟ | |
آقای گفت : من تو را ندیدم | |
جوجه کوچولو خیلی غمگین بود و دلش برای مادرش تنگ شده بود | |
یکدفعه کوچولو صدای را شنید | |
آقا فریاد کشید : من تو را پیدا کردم | |
جوجه کوچولو گفت : آقای از شما متشکرم | |
جوجه به طرف دوید | |
با صدای بلند گفت : دوستت دارم | |
و هم گفت : من هم تو را دوست دارم عزیزم |
|
داستان پندآموز تعبیر خواب
داستان پندآموز تعبیر خواب
مردی داشت در جنگلهای آفریقا قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید.به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر که از گرسنگی تورفتگی شکمش کاملا به چشم میزد داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود.
سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند.مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه
شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند. مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد.
خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید.خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد و نزد عالمی رفت که تعبیر خواب میکرد و آن عالم به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است:
شیری که دنبالت میکرد ملک الموت(عزراییل) بوده… چاهی که در آن اژدها بود همان قبرت است… طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است… و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان شب و روز هستند که عمر تو را میگیرند.مرد گفت: ای شیخ پس جریان عسل چیست؟گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردهای… .
منبع:http://danestaniha.net