دسته‌ها
ضرب المثل

ریش و قیچی به دست کسی سپردن ضرب المثل برای اعتماد کردن

 

 

ضرب المثل, ریش, آرایشگر, داستان ضرب المثل،ریش و قیچی به دست کسی سپردن ضرب المثل برای اعتماد کردن

این عبارت را موقعی بکار می برند که طرف مقابل از هر جهت مورد اعتماد و اطمینان کامل باشد .
آورده اند که …
در قرون و اعصار گذشته مخصوصاً بعد از اسلام و با توجه به دستور فرمان پیامبر اکرم ( ص ) که فرموده اند ( ریش ها را بلند و سبیل ها را به اندازهٔ کافی کوتاه کنید ) ، برای صاحبان ریش هیچ بلا و مصیبتی بالاتر از این نبود که کسی از باب دشمنی ، ریشش را به زور بتراشند و او را که از افراد مومن و متقی شناخته می شد محروم دارند ، اگر از غصه دق نمی کرد ، مسلماً از عامل عمل ، انتقام وحشتناکی می گرفت وای بسا که سرها بر ریش به باد فنا و نیستی می رفت ، زیرا وقتی که یک تار موی ریش تا آن اندازه ارج و اعتبار داشته باشد که به گرو گذاشته شود ، بدیهی است قدر و منطلت تمامی و همگی محاسن را چه پایه و مایه خواهد بود . به همین جهت از عبارت ریش و قیچی به دست کسی سپردن که در موقع اصلاح سر و صورت از طرف سلمانی و آرایشگر انجام می گرفت ، این معنی مجازی افاده می شود که صاحب ریش ، همانطور که به سلمانی و آرایشگر اعتماد کامل دارد و مطمئن است که ریش را در حد آرایش نه از بیخ و بن با قیچی کوتاه می کند اعتماد کننده نیز به طرف مورد اعتماد تا اندازه ای اطمینان دارد که می داند حیثیت و آبرویش را محفوظ داشته در حفظ نگاهداشت امانت و احترام به قول و قرار صادق و راسخ خواهد بود .
منبع:shamimm.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است

,ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است, داستان ضرب المثل, ضرب المثل ایرانی,ضرب المثل، معنی ضرب المثل، ضرب المثل های ایرانی، ضرب المثل انگلیسی

ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است,داستان ضرب المثل,ضرب المثل ایرانی,ریش,ریشه تاریخی ضرب المثل,آدم کلاه بردار,آن تار مو غیر این چپه است,ضرب المثل قدیمی,ریش و قیچی

ریش گرو گذاشتن
اگر شخصی بخواهد پولی از کسی قرض کند و چیزی گرو بگذارد و قول سود کلانی بدهد؛ اما قصد فریب داشته باشد، مثل فوق را در موردش به کار می برند.

قصه ی آن چنین است: روزی مردی روستایی ناشناس در دکان یک حاجی می رود و از او تقاضای مقداری پول به عنوان قرض می کند. حاجی می گوید: « ای بابا، من که تو را نمی شناسم چطوری پولم را به تو بدهم؟ آخر یک گرویی، یک چیزی باید بسپاری. »

مرد می گوید: « حاجی، ریشم را گرو می گذارم.» حاجی قبول می کند. مرد روستایی اطراف را نگاه می کند و در نهایت ناراحتی و با دل نگرانی دست می برد و یک تار از موی ریشش را می کند و به حاجی می دهد. حاجی هم تار مو را با نهایت احتیاط در کاغذی می پیچد و کاغذ را در صندوق می گذارد و دو دستی، پول را تقدیم مرد می کند.

تصادفاً یک آدم کلاه بردار و حقه باز در آن حوالی بود؛ همین که این معامله را دید پیش خودش فکر کرد: « عجب معامله ی خوبی است! چه بهتر من هم فردا صبح پیش حاجی بیایم و با دادن چند تار موی ریشم پول بگیرم. مردک حقه باز فردا صبح زود با قیافه ی حق به جانب در دکان حاجی می رود و می گوید: « حاجی آقا، مقداری جنسم در راه است و احتیاج به صد تومان پول دارم. اگر لطف بفرمایید، فردا همین وقت ده تومان هم رویش می گذارم و تقدیم می کنم.»

حاجی می گوید:« آخر بابا جان، من که شما را ندیده ام و نمی شناسم. آخر یک گرویی باید بسپاری که من صد تومان پول به تو بدهم.» مردک کلاه بردار خنده ای می کند و می گوید: « حاجی آقا، ریش، ریشم را امانت می گذارم و قول می دهم فردا صبح پول را بیاورم تقدیمت کنم.»

حاجی  فکری می کند و می گوید: « بسیار خوب، قبول دارم.» که یک مرتبه مردک بی آنکه توجهی به اطراف بیندازد دست می برد و یک چپه مو، از ریشش می کند و به طرف حاجی دراز می کند. حاجی می بیند به اندازه یک سیر مو از ریشش کنده. خوب نگاه می کند و می گوید: « بابا جان، آن یک تار مو غیر این یک چپه است! »
ضرب المثل- معنی ضرب المثل – sampadcity.com