دسته‌ها
ضرب المثل

قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم

 

قربون بند کیفتم تا پول داری رفیقتم, ضرب المثل ایرانی

در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.
پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.
دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.

 

می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.

 

رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.

 

چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.
می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.
خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.
پسر می گوید قرمساق ها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند و چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.
منبع:forum.gigapars.com

دسته‌ها
دریچه

کلاغ ها برای این کودک هدیه می فرستند

یک دختر ۸ ساله آمریکایی دوستی عجیبی با کلاغ های محله شان دارد به طوریکه کلاغ در ازای محبتی که این کودک به آنها دارد، برایش هدیه می فرستند.

مجله مهر- عطیه همتی: «گابی مان» دختر ۸ ساله آمریکایی در یکی از محله های سیاتل زندگی می کند. این دختر دوستان غیرمعمولی دارد که هر روز برایش هدیه می فرستند تا محبتشان را به وی نشان دهند. از روزی که این دختر غذا دادن به کلاغ ها را آغاز کرد، کلاغ ها نیز برای جبران محبت دوستشان برایش مساعده و هدایایی می فرستند.

رابطه منحصر به فرد گابی با کلاغ ها از سال ۲۰۱۱ وقتی که گابی ۴ ساله بود آغاز شد. گابی غذاهایش را نمی خورد و آنها را به بیرون پرت می کرد. کلاغ ها نیز به امید خوردن تکه ای از غذاهای گابی کنارش صف می کشند و این اتفاق چندین بار تکرار می شود تا اینکه گابی دیگر آگاهانه به کلاغ ها غذا می دهد و گاهی حتی ناهارش را در ایستگاه اتوبوس با کلاغ ها شریک می شود.

gifts-from-crows3-550x326.jpg

در سال ۲۰۱۳ گابی غذا دادن به کلاغ ها را به طور منظم شروع کرد. او هر روز مخزنی در حیاط خلوت را پر از آب تازه می‌کرد و غذاهایی مخصوص پرندگان را کنارش قرار می داد. همین کار گابی باعث شد کلاغ ها به این موضوع عادت کنند و هر روز در آن محل برای خوردن غذا صف ببندند و منتظر گابی باشند.

وقتی این قانون روزانه در خانواده گابی به تصویب رسید این خانواده مهربان شاهد حرکت شگفت انگیزی از سوی کلاغ ها بودند. کلاغ ها برای گابی هدیه هایی از خرده ریزهای براق می فرستادند. خرده ریزهایی مانند گوشواره، سنگ جلا، توپ های کوچک نقره ای، دکمه های روشن و براق، مهره های زرد و کلی خرده ریز دیگر که فکر می کردند می توانند به زبان خودشان از گابی تشکر کنند. گابی نیز تمام هدیه های کوچکی که تاکنون از کلاغ ها برایش فرستاده اند را یادگاری نگه داشته است و این هدایا مانند یک گنجینه برایش پرارزش هستند.

gifts-from-crows2-550x334.jpg

یکی از استادان علوم حیات وحش در دانشگاه واشنگتن نیز در رابطه با این موضوع گفت که هرکسی می تواند چنین رابطه ای با کلاغ ها داشته باشد چون آنها سیگنال های محبت آمیزی که طرف مقابل برایشان می فرستد را به خوبی درک می کنند و می توانند به یکدیگر اعتماد کنند. اما همین استاد دانشگاه می گوید داستان گابی نادر است چون هدیه دادن کلاغ ها به این دختر کوچک بسیار عجیب و باور نکردنی است.

رابطه گابی و دوستان پرنده اش به اینجا ختم نمی شود. «لیسا» مادر گابی می گوید: «چند وقت پیش اتفاق شگفت انگیزی افتاد. گابی در حال عکاسی در حیاط بود که لنز دوربینش را جا گذاشت و گم کرد. چند روز بعد کلاغ ها لنز را برای گابی آوردند. من مطمئن هستم که آنها تمام وقت در حال تماشای ما هستند و حتی به ما فکر می کنند

منبع :مهر