دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل حرفش را به کرسی نشاند

 

 

حرفش را به کرسی نشاند

 

هرگاه کسی در اثبات مقصود خویش پافشاری کند و سخنش را به دیگری یا دیگران تحمیل نماید مجازاً عبارت بالا را به کار می برند و می گویند :” بالاخره فلانی حرفش را به کرسی می نشاند ” که باید دید واژه کرسی در این ضرب المثل چرا و به چه جهت به کارگرفته شده است .
ریشه تاریخی ضرب المثل بالا را در جریان عروسیهای ایران در ازمنه و اعصار گذشته باید جستجو کرد .
توضیح آنکه سابقاً در ایران معمول بود پس از انجام مراسم خواستگاری و بله بران و برگزاری جشن شیرینی خوری و انگشتر زدن به فاصله چند ماه برنامه عقدکنان و عروسی اجرا می شد .
امروزه برای آنکه پسرو دختر پس از بله بران مدتی با یکدیگر معاشرت کنند و از اخلاق و روحیات و طبابع و سلیقه های همدیگر در کلیه امور و شئون زندگی آشنایی حاصل کنند مراسم برگزاری عقد را جلو می اندازند تا از نظر حفظ شعایر مذهبی و رعایت آداب و سنن خانوادگی در زمینه معاشرت آنان خدشه و اشکالی رخ ندهد و آزادانه بتوانند سروش عشق زندگی را در گوش یکدیگر زمزمه و ترنم کنند .

در حال حاضر فاصله عقد و عروسی به علل و جهات مالی یا تحصیلی دختر و پسر ازیک تا چند سال هم ممکن است ادامه پیدا کند و از طرف خانواده عروس و داماد ابراز مخالفت نشود زیرا پسر و دختر شرعاً وعرفاً بر یکدیگر حلال هستند و نزدیکی آنان تا به حد تصرف هم مانع قانونی نخواهد داشت ولی در زمانهای قدیم چنین نبود و رسوم و سنن معمول و متعارف ایجاب می کرد که بین بله بران تا عقد و عروسی اقلاً چند ماه فاصله باشد و در خلال این مدت دختر و پسر جز از طریق پنهانی و دور از چشم خانواده عروس با یکدیگر تماس و نزدیکی نداشته باشند .

اما عقد و عروسی فاصله محسوسی نداشت و مدت آن از یک یا چند روز تجاوز نمی کرد . در عصر حاضرچون مبل و صندلی در خانه ها وجود دارد عروس را چه پس ازبرگزاری عقد و چه هنگام عروسی بر روی صندلی می نشاند تا کلیه بانوان و دوشیزگان محله یا آبادی او را تماشا کنند و اقارب و بستگان نقل و نبات و پول بر روی عروس بپاشند ولی در قرون و اعصار گذشته پس از آن که بین خانواده عروس و داماد راجع به مهریه و زروخرج توافق حاصل می شد و قباله عقد � عقدنامه � را می نوشتند در ظرف چند روز مراسم عروسی را تدارک می دیدند و عروس را بزک کرده بر کرسی می نشاندند و در معرض دید و تماشای همگان قرارمی دادند زیرا در قرون گذشته نه مبل وجود داشت و نه صندلی به شکل و هیئت فعلی ساخته و پرداخته می شد . کرسی بود و چهارپایه که البته مهتران و بزرگان بر کرسی جلوس می کردند و کهتران بر روی چهارپایه می نشستند .

ازآنجا که عروس را هنگامی بر کرسی می نشانیدند که پیشنهادات پدر ومادر عروس مورد قبول خانواده داماد واقع می شود و به کرسی نشانیدن عروس دال بر تسلیم خانواده داماد در مقابل پیشنهادات خانواده عروس بود لذا از آن پس دامنه معنی و مفهوم به کرسی نشانیدن حرف گسترش پیدا کرد و مجازاً در مورد قبولانیدن هرگونه حرف و عقیده و پیشنهاد صحیح یا سقیم به کار رفت و رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد .

منبع:sarapoem.persiangig.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل دست کسی را توی حنا گذاشتن

 

 

ضرب المثل دست کسی را توی حنا گذاشتن

 

این ضرب المثل ناظر بر رفیق نیمه راه است که از وسط راه باز می گردد و دوست را تنها می گذارد. یا به گفتۀ عبدالله مستوفی:”در وسط کار، کار را سر دادن است.”
عامل عمل در چنین موارد نه می تواند پیش برود و نه راه بازگشت دارد. در واقع مانند کسی است که دستش را توی حنا گذاشته باشند.
اما ریشۀ تاریخی این ضرب المثل:
سابقاً که وسایل آرایش و زیبایی گوناگون به کثرت و وفور امروزی وجود نداشت مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و احیاناً جلوگیری از نزله و سردرد استفاده می کرده اند.
طریقۀ حنا بستن به این ترتیب بود که مردان و زنان به حمام می رفته اند و در شاه نشین حمام، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن محل دور هم می نشستند و هر یک به کاری مشغول می شدند حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین و دور از تراوش ترشحات آب به صورت مربع بر زمین می نشستند و دلاک حمام بدواً موی سر و ریش و سبیل آنها را حنا می بست سپس دست و پایشان را توی حنا می گذاشت.
حنا بسته ناگزیر بود مدت چند ساعت در آن گوشۀ شاه نشین تکان نخورد و از جای خود نجنبد تا رنگ بگیرد و دست و پا و موی گیسو و ریش و سبیلش کاملاً خضاب شود و اقلاً تا هفتۀ دیگر که مجدداً به حمام خواهند آمد رنگ حنا دوام بیاورد و زوال نپذیرد.
در خلال مدت چند ساعت که این خانمها یا آقایان دست و پایشان توی حنا بود بدیهی است چون بیکار و محکوم به اقامت چند ساعته در آن گوشۀ شاه نشین بوده اند باب صحبت را باز می کردند و ضمن قلیان کشیدن با اشخاصی که می آمدند و می رفتند و یا کسانی که مثل خودشان دست و پا توی حنا داشته اند از هر دری سخن می گفتند و رویدادهای هفته را با شاخ و برگ و طول و تفصیل در میان می گذاشتند.
با این توصیف اجمالی دانسته شد که حنا بستن چیست و دست در حنا گذاشتن و دست کسی را توی حنا گذاشتن چگونه بوده است و دست حنا بسته البته نمی توانست کاری بکند.
دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن

عبارت مثلی بالا دربارۀ کسی بکار می رود که:”او را در تنگنای کاری یا مشکلی قرار دهند که خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد.”
آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می شود و بر اثر آن دست به کاری می زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشامد غیرمترقب را نکرده بود.
فی المثل شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون مطالعه و دوراندیشی اقدام ولی چنان در بن بست گیر کند که به اصطلاح معروف: نه راه پس داشته باشد و نه راه پیش.
در چنین موارد و نظایر آن است که از باب تمثیل می گویند:”بالاخره دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند.” یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند.
اکنون ببینیم دست و پای آدمی چگونه در پوست گردو جای می گیرد که وضیع و شریف به آن تمثیل می جویند.
گربه این حیوان ملوس و قشنگ و در عین حال محیل و مکار که در غالب خانه ها بر روی بام و دیوار و معدودی هم در آغوش ساکنان خانه ها به سر می برند حیوانی است از رستۀ گوشتخواران که چنگالها و دندانها و دو نیش بسیار تیز دارد.
گربه مانند پلنگ از درختان نیز بالا می رود و مکانیسم بدنش طوری است که از هر جا و از هر طرف به سوی زمین پرتاب می شود با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد.
گربه ها نیمه وحشی در سرقت و دزدی ید طولایی داند و چون صدای پایشان شنیده نمی شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخی می توانند عبور کنند لذا هنگام شب اگر احیاناً یکی از اطاقها در و پنجره اش قدری نیمه باز باشد و یا به هنگام روز که بانوی خانه بیرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه می شود و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می رباید و به سرعت برق از همان راهی که آمده خارج می شود. خدا نکند که حتی یک بار طعم و بوی مأکول مرغ بریان و گوشت سرخ شدۀ آشپزخانه ذائقۀ گربه را نوازش داده باشد در آن صورت گربۀ دزد را یا باید کشت و یا به طریق دیگری دفع شر کرد چه محال است دیگر دست از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم برای دستبرد و سرقت استفاده نکند. برای رفع مزاحمت از این نوع گربه های دزد و مزاحم فکر می کنم نوشتۀ شادروان امیرقلی امینی وافی به مقصود باشد که می نویسد:
“… سابقاً افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ای دزدی زیادی می کرد و چارۀ کارش را نمی توانستند بکنند قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و او را سر می دادند. بیچاره گربه درین حال، هم به زحمت راه می رفت و هم چون صدای پایش به گوش اهل خانه می رسید از ارتکاب دزدی بازمی ماند.”
آری، گربۀ دزد با این حال و روزگاری که پیدا می کرد نه تنها سرقت و دزدی از یادش
می رفت بلکه غم جانکاه بی دست و پایی کافی بود که جانش را به لب برساند و از شدت درد و گرسنگی تلف شود.

دسته‌ها
ضرب المثل

مرگ می خواهی برو گیلان (ضرب المثل)

مرگ می خواهی برو گیلان

 

در عبارت مثلی بالا که بعضی گیلان و برخی کیلان از توابع شهرستان دماوند تلفظ می کنند کلمۀ گیلان که همان استان یکم باشد صحیح و ضرب المثل بالا مربوط به آن منطقه است. موقع و مورد استفاده از این ضرب المثل هنگامی است که شخص از لحاظ تأمین و تدارک زندگی کاملاً آسوده خاطر باشد. تمام وسائل و موجبات یک زندگانی مرفه و خالی از دغدغه و نگرانی برایش فراهم باشد و هیچ گونه نقص یا نقیصه ای در امور مادی یا معنوی احساس نکند.

در چنین موقع اگر باز هم شکر نعمت نگوید و حس زیاده طلبی خود را نتواند اقناع و ارضا کند دوستان و آشنایان از باب طنز یا تعریض می گویند: مرگ می خواهی برو گیلان. یعنی با این همه تنعمات و امکانات، دیگر عیب و نقصی در زندگانی دنیوی تو وجود ندارد تا جای گله باقی بماند مگر موضوع مرگ، مرگ بی زحمت، مرگی که بازماندگانت را دچار کمترین زحمت و دردسر نکند. حصول چنین مرگ مطلوب و خالی از اشکال و دشواری تنها در منطقۀ گیلان میسر است، آن هم به دلیلی که ذیلاً خواهد آمد:

به طوری که بعض افراد موجه و مطلع به نگارنده اظهار داشته اند سابقاً در منطقۀ گیلان معمول بود که اگر شخصی دیده از جهان فرو می بست به خلاف روش و سنتی که در سایر مناطق ایران متداول است برای مدت یک هفته تمام تسهیلات زندگی را برای بازماندگان متوفی تدارک می دیدند تا از این رهگذر تصدیع و مزاحمتی مزید بر تألمات روحی و سوگ عزیز از دست رفته احساس نکنند، بدین ترتیب که همسایگان و بستگان متوفی متناوباً شام و ناهار تهیه دیده به خانۀ عزادار می فرستادند و به فراخور شأن و مقام متوفی از تسلیت گویندگان و عزاداران پذیرایی می کردند.

خلاصه مدت یک هفته در خانۀ عزاداران و داغدیدگان به اصطلاح محلی برنج خیس نمی شد و دودی از آشپزخانۀ آنها متصاعد
نمی گردید.

نمی دانم گیلانی های عزیز ما، اکنون نیز بر آن روال و رویه هستند یا نه؟ در هر صورت راه و رسمی نیکو و شیوه ای مرضیه بوده است زیرا اخلاقاً صحیح نیست که پس از وقوع مرگ و مصیبتی، آحاد و افراد مردم تحت عنوان تسلیت و همدردی همه روزه به خانۀ متوفی بروند و عرصه را آن چنان بر ماتم زدگان تنگ کنند که غم مرده را فراموش کرده در مقام التیام جراحتی که از ناحیۀ دوستان غافل و نادان وارد آمده است برآیند. تسلیت یک بار، همدردی هم یک بار. تردد و رفت و آمد روزان و شبان جز آنکه برای عزاداران مزید بر علت شود موردی ندارد، علاجی باید کرد که از دلهایشان خون نیاید نه آنکه قوزی بالای قوز و غمی بر غمها علاوه شود. گیلانی ها جداً رسم و سنت خوبی داشتند. امید است در حال حاضر مشمول تجددخواهی واقع نشده آن شیوۀ نیکو را به دست فراموشی نسپرده باشند.

باری، غرض این است که چون این گونه عزاداری برای مردگان مورد توجه سکنۀ سایر مناطق ایران قرار گرفته بود لذا به کسانی که با وجود زندگی مرفه و سعادتمند باز هم ناسپاسی کنند در لفافۀ هزل یا جد می گویند:”مرگ می خواهی برو گیلان.”

منبع:sarapoem.persiangig.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی

 

 

یبوست مزاج, ریشه تاریخی ضرب المثل

شغال بیشه مازندران را ندرد جز سگ مازندرانی

این مصراع و مثل غالبا از باب شوخی و هزل گفته می شود نه جد، ولی از آنجا که به صورت ضرب المثل در آمده لابد و ناگزیر بودیم ریشه تاریخی آن را در این مختصر بیاوریم.

میرزا آقاخان نوری ملقب به اعتمادالدوله از شخصیتهای بارز و موثر کشور در عهد سلطنت ناصر الدین شاه قاجار بود. نام اصلیش میرزا نصر الله پسر میرزا اسد الله خان نوری است و نسب خود را به ابی صلت هروی می رساند.

در موقع فوت محمد شاه در اصفهان حسن خدمتی به خرج داد و مورد لطف و عنایت فرزندش واقع شد و در غالب دسایس و توطئه هایی که به تحریک و تقویت مهد علیا مادر ناصر الدین شاه علیه میرزا تقی خان امیر کبیر به عمل می آمد دست داشت. چون در آبان ماه سال ۱۳۳۰ هجری شمسی امیر کبیر از صدارت عزل و به کاشان تبعید شد میرزا آقا خان نوری به صدر اعظمی ایران منصوب گردید ولی به قول شادروان محمود:” برای قبولی مقام صدارت دو شرط مهم نمود:یکی اینکه میرزا تقی خان اتابک اعظم معدوم الاثر شود. دیگر آنکه روزی از میرزا آقا خان خطا و خیانتی دیده شود یا سعایتی به عمل آید او درامان باشد و به هلاکت نرسد.” هنوز سال مرگ امیر نظام، آن مرد بزرگ و تاریخی درست برگزار نشده بود که میرزا آقا خان برای قدردانی از همراهیهای دولت انگلیس قباله هرات را مسجل کرده به آنها واگذار نمود.”

” میرزا آقا خان نوری دچار یبوست مزاج بود و اغلب دچار خشم و بدخلقی هر گاه پیشخدمت صبحها یک ظرف آب آلو به صدر اعظم می داد آن روز کاغذها زودتر امضا و رد می شد و روزهایی که آب آلو مصرف نشده بود اغلب به اوقات تلخی می گذشت. کسانی که فرمان حکومت جایی را می خواستند روز قبل به پیشخدمت او یک هدیه و رشوه ای می دادند که مواظب باشد و صبح روز بعد آب آلو به میرزا آقا خان بدهد . چنان شده بود که اهل توقع هروقت کاری داشتند به همدیگر توصیه می کردند که آب آلو یادت نرود! آیا نمی شود احتمال داد که این آب آلو در تسریع امضای قرار داد پاریس هم موثر بوده باشد؟ ”

منبع:sarapoem.persiangig.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

دوغ و دوشاب یکی است

 

 داستان ضرب المثل, دوشاب, دوغ و دوشاب،دوغ و دوشاب یکی است

وقتی که به زحمات و فداکاریهای افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زیبا در یک کفه قرار گیرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثیل می کنند و یا به عبارت دیگر می گویند: “دوغ و دوشاب پیشش یکی است.”

 

چون اساس کار در این کتاب بر این است که ریشه های واقعی امثال و حکم از لابلای تاریخ و افکار و عقاید مردم این سرزمین بیرون کشیده شود و یکی از آنها ریشۀ همین ضرب المثل است، علی هذا دریغ دانست که از آن سطری نگوییم و سطری نپردازیم.

 

دوغ که متفرع از ماست است و پس از گرفتن کره از ماست باقی می ماند در محیط گله داری بیشتر به مصرف تغذیۀ سگان گله می رسید. دوشاب همان شیره است که با پختن آب انگور به دست می آید.
اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهمیت یکی بر دیگری را در سرزمین لرستان باید جستجو کرد زیرا به قرار تحقیق لرهای گله دار برای دوغ که کره آن گرفته شده ارزش و اهمیتی قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور می ریختند.
دوشاب که به اصطلاح دیگر آن را شیره می گویند چون مواد اولیه و وسایل تهیه و تدارک آن برای گله دارها فراهم نبود بدون تردید عزت و اهمیت بیشتر داشت و هرگز دوغ بی خاصیت در نزد لرها نمی توانست جای دوشاب را بگیرد.
لرهای گله دار و به طور کلی طبقۀ حشم دار، دوشاب را به سبب شیرینی و حلاوتش دوست دارند زیرا علاوه بر آنکه ذائقه را شیرین می کند در سرمای سخت زمستان در کوهستانها بر میزان کالری و حرارت بدن می افزاید.

================================

۱- در مازندران کفی را که با پختن شکر سرخ از نیشکر به دست می آید به گویش مازندرانی دشو می گویند که به فارسی همان دوشاب است.

منبع:sarapoem.persiangig.com