دسته‌ها
ضرب المثل

مرگ می خواهی برو گیلان (ضرب المثل)

مرگ می خواهی برو گیلان

 

در عبارت مثلی بالا که بعضی گیلان و برخی کیلان از توابع شهرستان دماوند تلفظ می کنند کلمۀ گیلان که همان استان یکم باشد صحیح و ضرب المثل بالا مربوط به آن منطقه است. موقع و مورد استفاده از این ضرب المثل هنگامی است که شخص از لحاظ تأمین و تدارک زندگی کاملاً آسوده خاطر باشد. تمام وسائل و موجبات یک زندگانی مرفه و خالی از دغدغه و نگرانی برایش فراهم باشد و هیچ گونه نقص یا نقیصه ای در امور مادی یا معنوی احساس نکند.

در چنین موقع اگر باز هم شکر نعمت نگوید و حس زیاده طلبی خود را نتواند اقناع و ارضا کند دوستان و آشنایان از باب طنز یا تعریض می گویند: مرگ می خواهی برو گیلان. یعنی با این همه تنعمات و امکانات، دیگر عیب و نقصی در زندگانی دنیوی تو وجود ندارد تا جای گله باقی بماند مگر موضوع مرگ، مرگ بی زحمت، مرگی که بازماندگانت را دچار کمترین زحمت و دردسر نکند. حصول چنین مرگ مطلوب و خالی از اشکال و دشواری تنها در منطقۀ گیلان میسر است، آن هم به دلیلی که ذیلاً خواهد آمد:

به طوری که بعض افراد موجه و مطلع به نگارنده اظهار داشته اند سابقاً در منطقۀ گیلان معمول بود که اگر شخصی دیده از جهان فرو می بست به خلاف روش و سنتی که در سایر مناطق ایران متداول است برای مدت یک هفته تمام تسهیلات زندگی را برای بازماندگان متوفی تدارک می دیدند تا از این رهگذر تصدیع و مزاحمتی مزید بر تألمات روحی و سوگ عزیز از دست رفته احساس نکنند، بدین ترتیب که همسایگان و بستگان متوفی متناوباً شام و ناهار تهیه دیده به خانۀ عزادار می فرستادند و به فراخور شأن و مقام متوفی از تسلیت گویندگان و عزاداران پذیرایی می کردند.

خلاصه مدت یک هفته در خانۀ عزاداران و داغدیدگان به اصطلاح محلی برنج خیس نمی شد و دودی از آشپزخانۀ آنها متصاعد
نمی گردید.

نمی دانم گیلانی های عزیز ما، اکنون نیز بر آن روال و رویه هستند یا نه؟ در هر صورت راه و رسمی نیکو و شیوه ای مرضیه بوده است زیرا اخلاقاً صحیح نیست که پس از وقوع مرگ و مصیبتی، آحاد و افراد مردم تحت عنوان تسلیت و همدردی همه روزه به خانۀ متوفی بروند و عرصه را آن چنان بر ماتم زدگان تنگ کنند که غم مرده را فراموش کرده در مقام التیام جراحتی که از ناحیۀ دوستان غافل و نادان وارد آمده است برآیند. تسلیت یک بار، همدردی هم یک بار. تردد و رفت و آمد روزان و شبان جز آنکه برای عزاداران مزید بر علت شود موردی ندارد، علاجی باید کرد که از دلهایشان خون نیاید نه آنکه قوزی بالای قوز و غمی بر غمها علاوه شود. گیلانی ها جداً رسم و سنت خوبی داشتند. امید است در حال حاضر مشمول تجددخواهی واقع نشده آن شیوۀ نیکو را به دست فراموشی نسپرده باشند.

باری، غرض این است که چون این گونه عزاداری برای مردگان مورد توجه سکنۀ سایر مناطق ایران قرار گرفته بود لذا به کسانی که با وجود زندگی مرفه و سعادتمند باز هم ناسپاسی کنند در لفافۀ هزل یا جد می گویند:”مرگ می خواهی برو گیلان.”

منبع:sarapoem.persiangig.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

قاپ کسی را دزدیدن (ضرب المثل) دنیای ضرب المثل

 

مغز استخوان, ضرب المثل فارسی, ضرب المثل, گوسفند

 

عبارت مثلی بالا کنایه از این است که کسی را به لطایف الحیل تحت تاثیر قرار دهند و آنچنان نظر مساعدش را به خود جلب کنند که :« هر چه از او بخواهند بکند و هرحرفی به او بگویند باور نماید و مخصوصا در مورد قسمت دوم بیشتر موقع استعمال دارد .»

قاپ به معنی : استخوانی خرد در پارچه گوسفند و غیره آمده وآن را قاپ مورد نظر استخوان پاشنه و سر زانوی گوسفند است که با آن قاپ بازی میکنند . این بازی اختصاص به افراد و جوانان طبقه سوم دارد و با آن چند نوع بازی می کنند که اهم آنها عبارت از قاپ سرپا که به دوطریقه تیلی و پئی که امروزه رواج چندانی ندارد ، و سه قاپ وچهارقاپ و جز اینهاست .

بازی سه قاپ همان طوری که از اسمش پیداست ازسه قاپ تشکیل شده وراجع به طرز و کیفیت این نوع بازی در مقاله نقش آوردن به تفضیل بحث شده است . قاپ بازی به این ترتیب است که مقداری قاپ معمولی را در وسط دایره ای به شکل افقی میچینند . هر یک از بازیکنان یک شاه قاپ در میان دو انگشت دست دارند و در خارج دایره متناوبا و پشت سر هم با شاه قاپها به قاپهای وسط دایره میزنند . هر کس توانست قاپهای بیشتری را بزند و از دایره خارج کند برنده شناخته می شود .

مطلب و موضوع مقاله بر سرهمین شاه قاپ است . شاه قاپ بزرگتر از قاپهای معمولی است . و برای آنکه سنگین باشد معمولا قسمت مقعر وفرو رفته آن را که جیک میگویند با سرب پر می کنند و یا به طور کلی آنرا سوراخ کرده درونش را سرب می ریزند تا به علت ثقل وسنگینی بتواند قاپها را از وسط دایره خارج کند . این عمل را بارزدن قاپ و آن قاپ را قاپ پر یا قاپ بارزده می گویند .

به قول دانشمند معاصر مرحوم جمال زاده :« مردم کهنه قالتاق وکاربر و آزموده و ناقلا را نیز میگویند : فلانی قاپش پراست .»

پیداست هرکس قاپش از نظر سنگینی خوشدست و آماده تر باشد در بازی موفقتر است . در بازیهای دیگر هم بعضیها با قاپهای مخصوص خودشان که قبلا آن را پر کرده اند بازی می کنند تا هر نقشی را که بخواهند بر زمین بنشیند . این قاپها در نزد اهل فن خیلی قیمت دارد و اگراین قاپها دزدیده شود سارق و رباینده آن هر چه از صاحب قاپ بخواهد ناچار است تمکین کند و قاپش را پس بگیرد .

درازمنه واعصار گذشته که بازیها و تفریحات سالم به قدر کفایت وجود نداشت قاپ بازی در نزد جوانان وحتی پیران و سالمندان فارغ البال کاملا رایج بوده است .

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

کلکش را کندند (ضرب المثل)

 

ضرب المثل, آهنگری, داستان ضرب المثل, اصطلاحات عامیانه

 

معنی و مفهوم استعاره ای عبارت مثلی بالا موقعی به کار میرود که شخصی را از بین برده یا از موسسه ای که در آن کار می کرده اخراج کرده باشند . در چنین موارد و نظایر آن گفته می شود : بالاخره کلکش را کندند .

 

این ضرب المثل در ازمنه و اعصار گذشته و دوران حکومیت مطلقه هنگامی که یکی از مخالفان و سرکشان دستگاه را سرکوب کرده از بین می بردند نیز به کار برده می شد ولی در حال حاضر ناظر بر کسی است که چون قصد تفتین و سعایت داشته باشد با اتخاذ تدابیر لازم نقشه هایش را بر هم زنند و دفع شر کنند . کلک آتشدان گلی و سفالین است که آهنگران از آن برای سرخ کردن فلزات استفاده می کردند تا بتوانند آهن و فلز گداخته را در روی سندان و زیر چکش به هر شکلی که بخواهند در بیاورند .

 

کلک مزبور به شکل تقریبی گلدانهای معمولی ساخته می شد و در زیر آن سوراخی داشت که لوله دمیدن را از زیر زمین به آن متصل می کردند . آن گاه در داخل مقداری آتش و بر روی آن زغال سنگ یا زغال چوب می ریختند و با تلمبه مخصوصی از زیر کلک به آن می دمیدند تا زغالها کاملاً سرخ شود . سپس آهن مورد نظر را در درون آتش می گذاشتند و باز هم به شدت می دمیدند تا آهن نیز گداخته شده به شکل آتش درآید و از آن تیشه و داس و تبر و بیل و کلنگ و انبر و… بسازند .

 

با وجود آنکه آلات و ابزار الکتریکی موجب شده است که آهنگری از صورت سابق به شکل کارگاههای برقی درآید مع هذا هنوز در غالب شهرهای ایران دستگاه کلک خودنمایی می کند و آهنگران مخصوصاً جوگی های دوره گرد از آن برای ساختن آلات و اشیاء فلزی استفاده می کنند . جوگی ها قبایل سیاری هستند که به صورت چادرنشینی زندگی می کنند و به تناسب فصل به روستاهای ییلاقی و قشلاقی می روند و در خارج از آبادی چادر می زنند . اگرچه هر یک از خانواده های جوگی چند راس اسب و الاغ و گوسفند دارند ولی حرفه اصلی آنها آهنگری است که چون درخارج از آبادی روستاها چادر زدند پس از نصب چادرها اولین کارشان این است که زمین جلوی چادر را کنده کلک را نصب میکنند . در حقیقت کلک اساس کار جوگی ها و آهنگرهاست تا بدان وسیله به ساختن احتیاجات فلزی روستائیان بپردازند .

 

وقتی کلک را بکنند یعنی از زمین دربیاورند دال بر این است که می خواهند ازآن منطقه کوچ کنند و به جای دیگر بروند . شبها که هوا تاریک میشود وسکنه دهات و روستاها در خانه های خویش خوابیده اند در دل شب به همان روستاها و روستاهای مجاور می روند و دستبرد می زنند . مردان جوگی هم برخی اسب و گاو می دزدند و شبانه به وسیله ایادی خویش حیوانات مسروقه را به نقاط دور دست می فرستند و به قیمت نازل می فروشند . همین مسائل موجب می شود که بعضی مواقع بین روستاییان و جوگی ها اختلاف بروز می کند و گهگاه به منازعه و زد و خورد منتهی می شود .

 

در این موقع کشاورزان قبل از هر کاری جلوی چادر جوگی می روند و کلکش را میکنند و به دور می اندازند . وقتی کلک کنده شد جوگی مجبور می شود اثاث و زندگی را جمع وبه جای دیگر کوچ کند . با این توصیف اجمالی معلوم گردید کلک را کندن یعنی دفع و رفع مزاحمت کردن است که در ادوار گذشته به علت بی نظمی و نابسامانی کشور و عدم وجود امنیت بیشتر مورد استعمال داشت و به همین جهت در اصطلاحات عامیانه به صورت ضرب المثل درآمده است .

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل حکم حکم نادر و مرگ مفاجات

 

شاعر, نادرشاه, سلطنت, داستان ضرب المثل, سلسله صفویه

 

عبارت مثلی بالا در موارد صدور احکام صد در صد لازم الاجرا به کار می رود تا مجریان و محصلان امور بدانند که تخطی و تساهل در اجرای چنین امر و فرمان مجازاتی بس شدید و هولناک دارد و سهل انگاری و چشمپوشی در این مقام و موقعیت ، مسموع و مقبول نخواهد بود زیرا حکم حکم نادر و مرگ مفاجات است .

 

اکنون ببینیم این نادر کیست و احکام و فرامینش تا چه اندازه هول انگیز بوده که به صورت ضرب المثل درآمده است .

این نادر همان نادر قلی و طهماسبقلی سابق و نادرشاه لاحق سرسلسله پادشاهان بدفرجام افشار در قرن دوازدهم هجری است که از نظر نبوغ نظامی و سرعت عمل در امور لشکرکشی و غافلگیری به لقب ناپلئون شرق ملقب گردیده است .

 

نادر دوران ضعف و فترت سلسله صفویه که افغان ها به سرکردگی محمود افغان و سپس اشرف افغان در سلطه هفت ساله خود خاک شرق و جنوب و مرکز ایران را به توبره کشیده و ترکان عثمانی گرجستان و ارمنستان و قسمتی از داغستان و شیروان و قسمت اعظم عراق و تمامی کردستان و همدان و کرمانشاهان را در تصرف داشته اند زمام امورکشور را در دست گرفت و با تاکتیکهای دقیق و حملات و هجومهای برق آسا همه را بر جای خود نشانید و در سرزمین زرخیز هندوستان تا دهلی نیز پیش رفت و پس از تاجبخشی با صدها میلیون تومان غنایم نفیسه از سیم و زر و احجار کریمه من جمله دو قطعه الماس مشهور دریای نور و کوه نور به ایران بازگشت و ملت ایران را به شکرانه این توفیق برای مدت سه سال از پرداخت مالیات معاف گردانید .

 

تا اینجای قضیه روشن است و بحثی بر آن نیست زیرا نادرشاه در اوایل زمامداری خود علاوه بر لشکرکشیها و محاربات بی امان دست به اصلاحات اساسی و رفع بی نظمیها زده بود . به درددل مردم می رسید ، به شکایات از حکام و روسای شهری و قضات رسیدگی می کرد و حتی برای آنکه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود بیشتر جلب کند روزهایی را که فراغت داشت تمام ساعات را به دور شهر می گشت و :

« از وحدت تجار گرفته تا تزیین شهر یا تسکین خانواده های فقیر و ورشکست شده پرس و جو می کرد و… از اول قدغن کرد که هیچ یک از ایالات به هیچ وجه ورودش را جشن نگیرند .» و مخارج بیهوده بر عهده مردم نگذارند و آنها را درمانده نکنند . نادرشاه بدون شک سردار بزرگی بود و اقدامات مشعشعانه و اصلاح طلبانه او راهی به جایی می برد و وی را در ردیف شخصیتهای نامدار تاریخ قرار می دهد .

 

اما تبهکاریها و فجایع و جنایاتی که از سال ۱۱۵۴ هجری به بعد یعنی از تاریخ تیر خوردن در جنگل سواد کوه مازندران تا پایان شش سال اخیر سلطنتش مرتکب گردیده به قدری هول انگیز است که جداً روی چنگیز و آتیلا را سفید کرده اهل تحقیق را در دوراهی عجیبی قرار داده است تا جایی که میرزا مهدیخان منشی صدراعظم نادر و صاحب دو کتاب پرطمطراق دوره نادره و جهانگشای نادری در تعریف و توصیف اختصاری جنایات و احکام بی رحمانه او می گوید :

« تا کسی زنجیر احتساب او را نبیند عدل نوشیروان را نداند که چیست .» آن مثل لری در اینجا صدق می کند که گفته اند : ببین چقدر شور بود که خان هم فهمید ! باری ، نادرشاه پس از فتح هندوستان و با وجود آن همه غنایم و جواهر نفیسی که با خود آورده در حصن حصین کلات نادری انباشته بود مع هذا حرص و ولع و خست و لثامت عجیبی بر مزاجش مستولی شده مال و ثروت را جز برای خودش نمی خواست و در موارد دیگر به قول کشیش بازن صاحب کتاب نامه های طبیب نادرشاه معتقد بود که :

« در مملکت من برای هر پنج خانواده یک دیگ کافی است !» نادرشاه قبل از هر کاری مالیات سه ساله را به شکرانه فتح هندوستان بخشیده بود به عنف و شکنجه از رعایای بیچاره ستانده آنچه جواهر در خانه مردم بود به بهانه اینکه در دهلی دزدیده شد ! به زور از آنها گرفت و به کلات فرستاد .

 

از مخترعات محاسبات نادرشاه در اواخر سلطنتش این بود که در موقع رسیدگی به حساب مامورین و محصلین ، رقم الف را که معادل پنج هزار تومان ایران بود واحد وصول قرار می داد و به رقمی کمتر از الف زبان نمی گشود و « از عمالی که به پای میز محاکمه حساب می آورد ، ده الف و بیست الف مطالبه می کرد و اگر آن جماعت وجهی در حساب نداشتند ایشان را به چوب می بست ، گوش و بینی می برید تا از راه اضطرار به نام خود هر چه را پادشاه بی رحم خواسته بنویسند و قبض بدهند . « سپس به فرمان نادر جماعت مزبور را به عنوان معرفی اعوان و دستیاران چوب می زدند و آن گروه بخت برگشته از ترس جان هر که را می شناختند یا دیده یا اسمشان را از کسی شنیده بودند نام می بردند و ماموران غلاظ و شداد نادری به دستگیری ایشان روانه می شدند و اسم هرکس که نامی از او برده شده یا دیگری به خطا ، یا به غرض او را همدست قلمداد کرده بود چندین الف حواله صادر می گردید و عمال شاهی به وصول آن می رفتند و حکم حکم نادر است را به رخ می کشیدند.

 

بدیهی است هر که قدرت آن را نداشت در زیر شکنجه جان می سپرد و حواله به ورثه او ، و در صورت ناداری و بی چیزی ورثه به همسایه ، و از همسایه به محله ، و از محله به شهرها و ولایات منتقل و وجه آن به سختی مطالبه می شد تا حکم نادر بلااثر و حواله او لاوصول نمانده باشد ». در کتب تاریخی آمده ، موقعی که نادرشاه از اصفهان به کرمان می رفت دویست نفر از ماموران و محصلان مالیاتی فارس را که در پرداخت مال دیوانی تعلل کرده بودند کور کرده هفتاد و دو تن از آنها را به نسقچی باشی سپرده بود که پس از صدور حکم و فرمان از سرهایشان مناره بسازد ، ولی چون اکثر از این جماعت فرار کرده بودند نسقچی باشی از ترس نادر هر که را در مسیر راه می یافت بدون هیچ علت و پرسش در جمع آن بی گناهان داخل می کرد تا شماره و تعداد مقرر ۷۲ تن کمتر نشده کله مناره ناقص نماند و نادرشاه او را به جای آنان نگیرد .

 

خاندانقلی بیک نایب الحکومه کرمان را که به سیورسات مفصل تا بلوک انار پیشواز آمده بود بدون هیچ گونه بهانه به دست نسقچی باشی سپرد و فرمان داد بر دیوار باغی نزدیک سراپرده شاهی سوراخ تنگی تعبیه کردند و آن گاه سر خاندانقلی بیک را از آن سوراخ بیرون آورده طناب محکمی برآن بستند و سر دیگر طناب را بر دو گاو زورمند و قوی هیکل بسته گاوها که با نوک درفش از پیش رانده می شدند با تلاشهای خارق العاده طناب را می کشیدند و نتیجتاً سر خاندانقلی بیک بیچاره با بیشتر اعصاب و عروق آن کنده شد و قبل از آنکه بمیرد به مقدار هزار مرگ عذاب و شکنجه کشید .

 

شب نهم ربیع الاول سال ۱۱۶۰ هجری که از کرمان به طرف خراسان حرکت کرد فرمان داد دوهزار و سیصد نفر از متمولین شهر و بلوک را سیاهه کرده برای اخذ تنخواه شکنجه کنند که از آن جمله مبلغی به اسم خواجه شفیع بردسیری نوشته بودند که هرچه نقد و جنس بود از او و منسوبانش گرفتند و هنوز کلی باقی بود .

 

بیچاره دیگر چیزی در بساط نداشت که بپردازد . اتفاقاً در آن موقع چند نفر تاجر ماوراء النهری در کرمان بودند که اگر کسی پسر یا دختر مقبولی داشت و اضطراراً حاضر به فروش می شد آنها را می خریدند و در عوض آن پول می دادند . خواجه محمد شفیع بردسیری برای تامین کسری تنخواهی که برعهده اش نوشته بودند لابد و ناچار دو دختر معصومش را چادر کرده به همراه عمله سیاست به منزل ترکمان ماوراء النهری برد شاید بخرد و نیمه جانی که از او باقی مانده از این شکنجه و عذاب جانکاه خلاص شود تاجر ترکمان آن دو دختر را که لابد مقبول و زیبا نبودند نپسندید و گفت :« نمی خواهم » ماموری که همراه بود رو به خواجه کرد و گفت :« خواجه محمد شفیع ، تاجر ترکمان نپسندید ، فکر پول کن که حکم حکم نادر است .» خواجه بیچاره دست به آسمان بلند کرد و گفت :« خدایا ، تاجر ترکمان نپسندید تو هم مپسند …»!!

 

از عجایب و شگفتیهای روزگار آنکه همان شب چند نفر از تفگچیان کرمانی که در اردوی نادر در فتح آباد خبوشان قوچان بودند خبر آوردند که نادرشاه در شامگاه دوم جمادی الثانی سال ۱۱۶۰ هجری دو ساعت پس از نیمه شب در حالی که در خیمه و بستر خواب با محبوبه عزیزش شوقی آرمیده بود به دست چند تن از امرای افشار و قاجار کشته شد و سری که بر همه سرها سروری داشت از تن جدا گردیده در یک لحظه خط بطلانی به تمام جنگها و جدالها و سعی و کوششها کشیده شده است . شاعری در آن باب گفت :

سر شب قتل و تاراج داشت

سحر گه نه تن سر، نه سر تاج داشت

به یک گردش چرخ نیلوفری

نه نادر بجا ماند و نه نادری

به گفته آقای احمد سهیلی این دو بیتی از محمد علی فردوسی ثانی صاحب شاهنامه نادری است.

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل جعفرخان از فرنگ برگشته

 

 داستان ضرب المثل, جعفرخان از فرنگ برگشته،ضرب المثل جعفرخان از فرنگ برگشته

 

عبارت مثلی بالا به افراد کم مایه ای اطلاق می شود که گمان می کنند چیزی می دانند و در مقام فضل فروشی چند واژه خارجی را چاشنی کلام کنند . بعضی از جوانان کم سواد چند صباح که به خارج از کشور سفر کرده باشند با مغلق گویی و استعمال کلمه بیگانه و تلفیق رطب ویابس هم عرض و آبروی خویش می برند و هم سامعه شنونده را آزار می دهند .

به این دسته افراد از باب طنز وتعریض گفته می شود : جعفرخان از فرنگ برگشته یا به عبارت دیگر: جعفرخان از فرنگ آمده ، یعنی خوستایی می کند در حالیکه چیزی بارش نیست .

 

حسن مقدم فرزند محمد تقی احتساب الملک (شمسی۱۲۷۷ ۱۳۰۴ ) در نگارش داستانهای کوتاه و مناظره های نمایشی و مزاح و نیشخند در فولکورایران و گردآوری امثال و حکم و افسانه ها زحمت زیادی کشیده و آثار خود را به زبانهای فارسی و فرانسه می نوشت .

حسن مقدم نویسنده ای توانا و شیرین قلم بود و با مقالات و نوشته های خود به زبان فرانسه در محافل ادبی جهان شهرت و معروفیت پیدا کرده بود و با بزرگان و دانشمندانی چون آندره ژید و مازاریک سیاستمدار و نخستین رییس جمهور چکسلواکی و رومن رولان و هانری ماسه و ماسینیون دوستی و مکاتبه داشت .

 

حسن مقدم نیز که تازه از اروپا به ایران بازگشته بود در کنفرانسهایی در باره تئاتر و تاریخ تئاترسخنرانی هایی ایراد کرد و پس از چندی نمایشنامه معروف خود به نام جعفرخان از فرنگ آمده را نوشت وخود نیز در نمایش آن که شب هشتم فروردین ۱۳۰۱ شمسی در سالن گراند هتل تهران داده شده بود بازی کرد .

این نمایشنامه ی کمدی یک پرده ای است که در آن از طرز رفتار و گفتار جوانان از فرنگ برگشته و همچنین از خرافات و تعصبات بیجای ایرانیان محافظه کار انتقاد شده است .

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل نوشدارو بعد از مرگ سهراب

نوشدارو بعد از مرگ سهراب,ضرب المثل نوشدارو بعد از مرگ سهراب,سرگرمی

 

گاهی اتفاق می افتد که آدمی برای جلوگیری از خطری عظیم و یا زیانبخش به هر دری می زند و از اقدام به هر عملی برای حصول مقصودش کوتاهی نمی کند.
خلاصه همه گونه سعی و تلاش را حتی خارج از حدود مقدرات و امکان انجام می دهد ولی توفیق حاصل نمی کند و متحمل زیان و ضرر فاحش می شود.
اگر در این هنگام که همه چیز به ناکامی و نامرادی گراییده آمال و آرزوها یکسره بر باد رفته است غفلتاً راه فرج و گشایشی پیدا شود و امکان حصول مقصود فراهم آید، چون دیگر نفع و فایدتی بر آن مترتب نیست در چنین موقع و موردی عبارت مثلی بالا را به کار می برند و از آن برای بیان مقصود استشهاد و تمثیل می کنند.

● اما ریشه این ضرب المثل:
ضرب المثل بالا مربوط به داستان رستم و سهراب است که ایرانیان علی الاکثر به جریان نبرد تن به تن این پدر و پسر که تا آن موقع یکدیگر را ندیده و اصلاً نمی شناختند کاملاً واقف هستند. این داستان تاریخی در واقع نبردی است میان تدبیر آدمی و تقدیر ایزدی.
چون شاهکارها و ریزه کاریهای سلطان ادب وملیت ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی در توصیف این داستان شیرین و دل انگیز منعکس است بی مناسبت نیست که ما وقع را توأم با گزیده ای از اشعار فردوسی که در ضمن بیان داستان خواهد آمد کما هو حقه شرح دهد تا شیوه بیان و طنین سخن فردوسی در نوشتن این داستان ملی و تاریخی محفوظ بماند.
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

تیری به تاریکی رها کردن ضرب المثل درباره شتابزدگی

 

 

ضرب المثل, تیراندازی،تیری به تاریکی رها کردن ضرب المثل درباره شتابزدگی

عبارت مثلی بالا ، در ارتباط با این زمره از مردم دیر آمده و شتاب زده به کار می رود که از بابت تعرض و کنایه می گویند :
تیری به تاریکی رها کرد ، یعنی کورکورانه عمل کرد . از نظر مالی زیان و خسران دید .
آورده اند که …
عبارت تیری به تاریک رها کرد ، اختصاص به اعراب مصر جاهلیت دارد که البته تا دوران صدر اسلام و بعد از آن هم ادامه پیدا کرده است .
توضیح آنکه کمانداران عرب ، همه ساله مسابقاتی ترتیب می دادند تا کسانیکه در علم کمانداران و تیراندازی بهتر و بیشتر از دیگران ورزیدگی و مهارت دارند برگزیده شدند .
طریق و روش مسابقه تیراندازی انواع و اقسام مختلف داشت .
یکی از آنها روش تیری به تاریک رها کردن بود ، به این ترتیب که سپر پولادین را به دیوار نصب می کردند و داوطلبان مسابقه در فاصله معینی از دیوار مزبور قبل از غروب آفتاب می ایستادند و سپر مقابل را کاملاً از مد نظر می گذراندند سپس تأمل می کردند تا هوا کاملاً تاریک شود و سپر مقابل مطلقاً دیده نشود . در آن موقع هر یک از داوطلبان با سابقه ذهنی که از محل و موقعیت خود و سپر مقابل داشت سه تیر پیاپی به سوی هدف سپر ، رها می کرد . اگر صدا بر می خواست معلوم بود که تیر به هدف خورده و گرنه به خطا رفته است در واقع عبارت تیری در تاریکی رها کردن مأخوذ از این نوع مسابقه تیراندازی اعراب است که بعدها بصورت ضرب المثل درآمده است .
منبع:shamimm.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل حاشیه رفتن

 

 

عبارت مثلی, حاشیه رفتن, خواجه نصیر

عبارت مثلی بالا کنایه از بیان مطلبی است که با موضوع مناسب باشد ولی لازم و ضروری به نظرنرسد . اهل ادب و اصطلاح این ضرب المثل را به شکل معترضه گویی هم استعمال می کنند که مقصود این است راجع به موضوعی بیش از حد لزوم و ضرورت بحث کرده موجبات تصدیع و مزاحمت شنونده یا خواننده را فراهم کنند . در چنین مواردی گفته می شود : فلانی حاشیه می رود .

باید دید این حاشیه چیست که متن را تحت الشعاع قرار داده به صورت ضرب المثل درآمده است . به طوری که می دانیم لغت حاشیه از حشو و به معنی زاید آمده است . سابقاً که صنعت چاپ اختراع نشده بود دانشمندان و محققان وقتی کتابی را مطالعه می کردند نظرات و عقاید خویش را در تلو عبارتی مختصر و مغلق در حاشیه همان کتاب می نوشتند .

حاشیه بر متن نوشتن که آن را به اصطلاح دیگر تحشیه یا حاشیه نویسی می گویند چون کاری ساده و آسانتر از تالیف بوده است لذا این عمل از قدیم تعمیم پیدا کرد و صاحب نظران از این رهگذر برای اظهار نظر در رد یا تکمیل نظر مولف کتاب بیشتراستفاده می کردند . (بر حاشیه کتاب چون نقطه ی شک ، بیکار نیم اگرچه در کار نیم )

برای آنکه تاریخچه و کیفیت حاشیه نویسی کاملاً روشن شود بهتر دانستیم از لغتنامه دهخدا که وافی به مقصود است در این مورد استفاده کنیم .
ازآنجا که حاشیه نویسی بر کتب و اظهار نظر در تالیف دیگران آسانتر از تالیف است ، از قدیم عمومیت بسیار یافته است ولیکن پیش ازمائه دهم اکتفا می کردند و حاشیه های این دوره ها عموماً واضح و روشنتر از متن می باشد . برعکس در دوره صفوی و قاجاریه که می توان آن را حاشیه نویسی نامید عده حاشیه ها بسیار است و عبارات حاشیه از متن مغلقتر و پیچیده تر شده است و هر قدر در تاریخ پیش آییم این خاصیت آشکارتر گردد و حاشیئی که در این دوره نوشته شده بر سه قسمت است .

۱- حاشیه بر کتب ادبی . و بخصوص کتابهای درسی که تعداد زیادی حواشی بر آنها تعلیق شده و این حواشی بیشتر جنبه شرح و توضیح و تعلیل و استدلالات بیجا به نفع نویسنده متن کتاب است و کمتر به انتقاد صحیح پرداخته اند .

۲- حواشی بر کتب دینی . وآنها یا شامل مسایل اصولی و کلامی است و یا مسایل عملی و فروع دین است . حواشی اصولی و کلامی بیشتر مشتمل بر توضیحات و استدلالات عقلی برای ماتن است نه اظهار عقیده . و کتب ردود و معارضات را کمتر به صورت حاشیه می نوشتند بلکه آنها را مستقلاً تالیف می کردند و در آنها بدون توجه به غث و سمین کلام طرف را ابطال می کردند و بیشتر حواشی کتب فروع دین و مسایل عملی مختصر و فتوایی است که مجتهدان استنباطات خود را در احکام مذهبی بدان وسیله اظهار کنند و این حاشیه برای مدت زندگانی نویسنده آن که مرجع تقلید است مورد استفاده و پس از او ره کلی بی ارزش است . در این حواشی مفتی یا محشی دلیل خود را ذکر نکند و فقط به رای و فتوی اکتفا ورزد و از زمانی که صنعت چاپ رایج شده مفتیان و مراجع تقلید به جای اینکه این حاشیه ها را در کناره صفحات رساله عملیه اسلاف خود نویسند آنها را به صورت غلطنامه مانند یک کتابچه جداگانه چاپ می کنند .

۳- حاشیه های کتب معقول . چون در اواخر عهد تیموری نهضتی مختصر در افکار فلسفی و عرفانی آغاز شده و دانشمندان تا اندازه ای حق اظهار نظر در این مطالب را داشتند در دوره حاشیه نویسی بدین مسایل بیشتر توجه می شد چنان که مولفی رساله فلسفی می نوشت و آن رساله در زمان حیات مولف مورد حاشیه نویسی قرار می گرفت به طوری که خود یا طرفداران او مجبور می شدند برآن حواشی حاشیه نویسند و چه بسا که حاشیه ها که در درجات بعد به عنوان محاکمات میان دو حاشیه سابق نوشته می شد . برای مثال تجرید خواجه طوسی را می بینیم که قوشچی آن را شرح کرده و ملا جلال دوانی اول آن را حاشیه نوشته و به حاشیه قدیمه دوانیه معروف است و چون کسانی بر آن حاشیه نوشتند دوانی دوباره حاشیه ای به عنوان حاشیه جدید نوشته و برای مرتبه سوم نیز حاشیه به عنوان حاشیه اخیره یا حاشیه اجد بر آن کتاب نوشت و پس از فوت او غیاث الدین منصور دشتکی مکرراً حاشیه ها بر حاشیه های دوانی نوشته است و همچنین دوانی حاشیه ای برتهذیب المنطق تفتازانی نوشته و ابوالفتح شریفی حاشیه ای بر حاشیه شریفی نوشته و شیروانی حاشیه بر حاشیه غیاثی نوشته است .
این حاشیه ها برخی مدون و به صورت کتاب مستقل درآمده و برخی به همان گونه در کنار صفحات محشی علیه باقی مانده است .

نتیجه ای که از این شروح و حواشی و حاشیه بر حاشیه نویسیها به دست می آید به عقیده مستشرق نامدار انگلیسی ادوارد براون خیلی شبیه است به عبارت خواجه نصیرالدین افندی که ترکی زیرک بوده و می گوید :« این آب آبگوشت خرگوش است » یعنی غذایی عاری از طعم و قوت که به کلی مواد اصلیه در آن مستهلک شده و نمی توان ترکیب اصلی آن را دریافت کرد .

منبع:avaxnet.com

دسته‌ها
ضرب المثل

به خاک سیاه نشاندن

 

به خاک سیاه نشاندن, عبارت مثلی, داستان ضرب المثل

عبارت مثلی بالا کنایه از بدبختی و بیچارگی است که در وضعی غیر متقربه دامنگیر شود و آدمی را از اوج عزت و شرافت به حضیض مذلت و افلاس و مسکنت سرنگون کند و مال و منال و دار و ندار را یکسره به زوال و نیستی کشاند. در چنین موردی تنها عبارتی که می تواند وافی به مقصود و مبین حال آن فلک زده واقع شود این است که اصطلاحا گفته شود:« فلانی به خاک سیاه نشسته» و یا به عبارت دیگر:« فلانی را به خاک سیاه نشانده اند.»
در این مقاله بحث بر سر خاک سیاه است که دانسته شود این خاک چیست و چه عاملی آن را به صورت ضرب المثل در آورده است.
به طوری که صاحب معجم البلدان نقل کرده، در نزدیکی بیت المقدس و شش میلی شهر رمله کوره ای است به نام عمواس که:« طاعون معروف سال هیجدهم هجری در روزگار خلافت عمر در این ناحیه پدید آمده بود و از آنجا به دیگر نواحی شام سرایت کرد. تعداد تلفات این طاعون را بیست و پنج هزار تن نوشته اند.»

 

در این طاعون که به نام عمواس خوانده شده جمعی از اصحاب پیغمبر (ص) به اسامی ابو عبیده جراح و معاذبن جبل و یزیدبن ابی سفیان نیز هلاک شدند ولی عمر عاص آن داهی محیل و دور اندیش عرب چون وضع را وخیم دید با بسیاری از متعبان خویش از منطقه عمواس گریخته جام سالم به در بردند.

 

مطلب مورد بحث ما این است که سام مزبور را عام الرماد، یعنی: سال خاکستر هم نام نهادند و در این زمینه صاحب کتاب عجایب المخلوقات می نویسد:
« … و بعد از آن عام الرماد. در آن سال خاک سیاه ببارید و بیست و پنج هزار آدمی درین سال بمرد. و این خاک در صحرا و در خانها و حجر ها ببارید، تا مرد از جامه خواب بر خاستی بر خاک سیاه بودی. آن را عام الرماد گفتند.»

منبع:avaxnet.com