دسته‌ها
اخبار حوادث

دردسرهای عشق مرد۶۲ساله به زن۲۳ساله / عکس زننده من و او برای همسرم ارسال شد

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:




خیانت,خیانت به همسر

خراسان نوشت:مرد ۶۲ ساله ای که موهای سپیدش از دنیایی تجربه حکایت داشت، در حالی که بیان می کرد با نقشه شوم آن مرد عینک دودی زندگی ام در آستانه فروپاشی قرار دارد درباره چگونگی افتادن در دام یک رابطه خیابانی به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد توضیح داد.

وی گفت: از دوران نوجوانی همواره سعی کردم روی پای خودم بایستم تا به کسی محتاج نشوم به همین دلیل در روزهای تعطیلی مدرسه کار می کردم تا هزینه های خودم را تامین کنم. پدرم مردی با ابهت نظامی گری بود به طوری که با سخت گیری هایش راه هر گونه خلاف و خطا را بر ما بسته بود.

با اتمام تحصیل در مقطع دبیرستان عازم خدمت سربازی شدم، هنوز یک ماه به پایان خدمتم مانده بود که پدرم مرا مجبور به ازدواج با دختر یکی از بستگانش کرد و در حالی که من آمادگی نداشتم با دختر یکی یک دانه فامیل پدرم ازدواج کردم. «شیوا» اگرچه دختری با کمالات بود اما غرور خاصی داشت که هیچ کس نمی توانست در برابر این غرور مقاومت کند. پدرش مردی ثروتمند بود و بسیار از دخترش حمایت می کرد

. ابتدا قرار بود در تجارتخانه پدرزنم مشغول به کار شوم اما به خواست خدا در یکی از ادارات دولتی استخدام شدم و ادامه تحصیل دادم. با این حال هیچ تغییری در رفتارهای سرد و سخت گیرانه همسرم به وجود نیامد. من هم این غرور و خودبزرگ بینی او را تحمل می کردم تا این که فرزندانم بزرگ شدند و اوضاع مالی من نیز روز به روز بهتر شد تا جایی که دیگر در زندگی کمبودی نداشتم و خانواده ام در رفاه و آسایش بودند.

بالاخره هشت سال قبل مُهر بازنشستگی پای ۳۰ سال فعالیت اداری ام خورد و بازنشسته شدم. ابتدا چند ماه را در مسافرت و تفریح خانوادگی گذراندم. بعد از آن برای سپری کردن روزهای بازنشستگی و فرار از تنهایی به پارک ملت مشهد پناه می بردم تا عصرها در کنار دیگر بازنشستگان اوقاتم را با گفت وگو با آن ها بگذرانم.

در این میان مردی با عینک دودی بیشتر از دیگران مرا به سوی خودش جلب می کرد. او بازنشسته خوش برخورد و خوش خنده ای بود که همواره با مزاح و لطیفه گویی ما را به خنده وامی داشت. من هم که کمبود محبت را از همان سال های کودکی در وجودم حس می کردم پایه های یک رفاقت صمیمی را با «ستار» گذاشتم. به طوری که با این آشنایی و دوستی رفت و آمد او به منزل ما آغاز شد.

معاشرت و برخوردهای او به گونه ای بود که همسر مغرور و سرسخت من مدام می گفت: کاش او به جای پدرم بود چرا که پدر همسرم چند سال قبل به رحمت خدا رفت و همسرم دیگر هیچ گاه نمی خندید! خلاصه این رفت و آمدها به جایی رسید که من درباره سرد مزاجی همسرم، با ستار به درد دل پرداختم و سیر تا پیاز زندگی خصوصی ام را برایش بازگو کردم تا این که روزی ستار به آرامی کنار گوشم گفت: تو با این وضعیت مالی خوبی که داری نمی خواهی کمی برای خودت زندگی کنی و غرور همسرت را بشکنی!؟ با این جمله او وسوسه شیطانی بر وجودم غلبه کرد و پیشنهادش را پذیرفتم.

روز بعد ستار زن ۲۳ ساله مطلقه ای را به من معرفی کرد که پر از شور و محبت بود. به همین دلیل رابطه پنهانی من و «مهرانه» شروع شد. او آن قدر به من توجه می کرد و «عزیزجان» می گفت که دیگر همه چیز را در زندگی فراموش کرده بودم. حتی زندگی خصوصی با همسرم را از یاد بردم و به دیدار فرزندانم نمی رفتم.

همه وجودم در چشم ها و لبخندهای مهرانه خلاصه شده بود اما نمی دانستم که همه این ماجراها نقشه شومی برای اخاذی از من است. بالاخره چند ماه بعد ستار عینک رفاقت را از چهره برداشت و من چهره واقعی اش را دیدم. او تهدیدم کرد که اگر مبلغ قابل توجهی به او ندهم، همسرم را در جریان ارتباطم با مهرانه می گذارد.

از آن روز به بعد رفتارهای مهرانه نیز تغییر کرد به طوری که به یک شیطان وحشتناک تبدیل شد. تازه فهمیدم مهرانه اجیر شده ستار بود تا به این وسیله از من اخاذی کند. وقتی به خواسته آن ها توجهی نکردم ستار تصاویر زننده ای از من و مهرانه را برای همسرم فرستاد به گونه ای که زندگی ام به یک جهنم سوزان تبدیل شد. فرزندانم مرا طرد کردند و همسرم دادخواست طلاق داد.

آخرین اخبار حوادث را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
اخبار حوادث

عروس جوان با توهم خیانت همسرش، با جوانی دوست شد که با شوهرش اختلاف داشت

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:

خراسان نوشت:اردیبهشت ۹۶ دختر جوان سرگرم درس خواندن و آماده شدن برای شرکت در کنکور سراسری بود تا در رشته مورد علاقه اش قبول شود. یک روز مادرش وارد اتاق شد و از سحر خواست کمی با هم صحبت کنند. سحر که شوکه شده بود با چهره‌ای متعجب کتاب های درسی‌اش را جمع کرد و لب تخت در کنار مادرش نشست.

مادر شروع به مقدمه چینی کرد و سحر که کنجکاو شده بود، از مادرش خواست سر اصل موضوع برود که لبخند معنادار مادر روی لبانش نشست و گفت، همیشه آرزوی دیدن لباس عروسی دخترم را داشتم و حالا قرار است به آرزویم برسم.

دختر جوان شوکه شد و فهمید قرار است برایش خواستگار بیاید. سرخی روی گونه های سحر نشان از خجالت زدگی داشت. مادر آرام گونه هایش را بوسید و گفت به خواستگارش فکر کند که دختر جوان با صدایی لرزان گفت، اجازه بدهید بعد از کنکور خواستگار به خانه بیاید اما مادر مخالفت کرد.

مراسم خواستگاری اوایل خرداد بود که زنگ خانه به صدا در آمد و پسری شیک پوش و جوان همراه خانواده اش با یک دسته گل و جعبه شیرینی وارد خانه سحر و مراسم خواستگاری آغاز شد. حمید ۲۸ ساله لیسانس عمران داشت، به کار ساخت و ساز مشغول بود و وضعیت مالی خوبی داشت، همه چیز برای سحر ایده‌آل بود اما ازدواج را برای خودش زود می دید. مخالفت ابتدایی سحر باعث شوکه شدن و رنجش مادر شده بود. پدر خانواده شروع به صحبت با دختر جوانش کرد تا او را راضی به این ازدواج کند.

سحر با وجود این که با این ازدواج مخالف بود اما با اصرارهای پدر و مادرش سر سفره عقد نشست و با حمید ازدواج کرد. دختر جوان به خاطر مراسم خواستگاری و ازدواجش در رشته مد نظرش قبول نشد و منتظر ماند تا سال بعد در کنکور شرکت کند.

یک سال بعد یک سال گذشت و زندگی زوج جوان از نگاه همه دوستان و بستگان یک زندگی رضایت بخش بود اما سحر هیچ حسی به این زندگی نداشت و همیشه در خانه سرگرم درس خواندن بود تا این که روز کنکور فرا رسید.

سفر به خارج

دختر جوان که تنها امیدش قبولی در کنکور بود تا خودش را با درس خواندن و دانشگاه سرگرم کند، یک روز مانده به کنکور همسرش یک بلیت سفر خارجی روی میز آشپزخانه گذاشت و گفت سحر چمدان ها را ببندد تا شب به سفر بروند. سحر شوکه شد و مخالفت کرد و با صدایی لرزان گفت که قرار است فردا در کنکور شرکت کند و این که یک سال منتظر این روز بوده است. اما حمید بی توجه بود و تاکید کرد من برای استراحت این سفر را تدارک دیده ام و از کنکور اطلاعی نداشتم.

دختر جوان اشک ریخت و به اتاق رفت. گوشی موبایلش را برداشت و با مادرش تماس گرفت. مادر خواست دخترش رفتار بدی نکند و سرش به زندگی گرم باشد و با شوهرش همقدم شود.

دختر جوان با اصرار به سفر رفت و در آن جا از شوهرش شنید که علاقه ای ندارد او ادامه تحصیل بدهد و این در حالی بود که شرط ازدواج سحر دانشگاه رفتن بود.

همه رویاهای سحر به خاطر اصرارهای خانواده اش به ازدواج بر باد رفته و حاضر بود به همان خانه پدری برگردد تا هدفی را که در زندگی اش داشت، دنبال کند. حمید ادعا می کرد دوست ندارد سحر به دانشگاه برود چون با پسرهای دیگر همکلاس می شود و نمی خواهد کسی به او نگاه چپ کند.

مرد بدبین

همین جا بود که سحر متوجه شکاک بودن شوهرش شد ولی به خاطر مادرش سکوت کرد و تصمیم گرفت زندگی مردابی خود را ادامه دهد، زندگی که تنها شکل یک زندگی را داشت اما تمام حس و معنای زندگی در آن مرده بود.

سحر که به خاطر کنکور هیچ وقت به دنیای مجازی نرفته بود، وقتی دید دنیای واقعی‌اش بی معنا شده است، چند برنامه روی گوشی موبایلش ریخت و وارد دنیای مجازی شد. دختر جوان هر روزش را در دنیای مجازی سپری می‌کرد تا این که در یکی از کانال های تلگرامی با پسر جوانی به نام آرش آشنا شد.

دوستی مجازی

سحر که احساساتش در زندگی له شده بود، دچار اشتباه شد؛ در دنیای مجازی به دنبال یک همدم گشت تا این که با آرش که پسر جوانی بود آشنا شد و خیلی زود پس از چند پیام کوتاه به او اعتماد کرد. دختر جوان خیلی زود سفره دلش را برای آرش باز کرد و بعد از یک ماه دوستی اینترنتی قرار ملاقاتی را برای دیدن آرش تدارک دید. آرش داخل یک کافی شاپ نشسته بود. سحر با چهره ای آراسته وارد محل قرار شد، لبخند ملیحانه آرش کافی بود تا سحر یک دل نه صد دل عاشق دوست مجازی اش شود و دوستی آن ها از همان روز صمیمی و گرم تر شد.

سحر با اطلاع از این که شوهرش مرد شکاکی است، دوستی اش را با آرش تا یک سال بعد ادامه داد. آرش می گفت تصمیم دارد با سحر ازدواج کند و دختر جوان نیز قصد داشت خودش را از زندگی با حمید بیرون بکشد.

درخواست طلاق

حمید که سرگرم زندگی خودش و خوش گذرانی با دوستانش بود و شیطنت های خودش را داشت فکر می کرد کسی از این شیطنت ها خبر ندارد، یک روز در محل کارش نامه ای به دست اش رسید.

پسر جوان در پاکت را باز کرد و شوکه شد. در خواست طلاق از دادگاه برای او آمده بود. گوشی موبایلش را برداشت و با سحر تماس گرفت اما همسرش جواب تلفن را نداد و حمید با عصبانیت به خانه مادرزنش رفت. مادر سحر در را باز کرد و از حمید خواست آرام باشد، اما داماد خانواده که عصبانی بود، علت این درخواست را از مادرزنش پیگیر شد که در برابر یک عکس قرار گرفت. تصویر حمید با یک دختر جوان در یک سفره خانه بود. داماد خانواده با دیدن این تصویر خواست توضیح بدهد اما گوش شنوایی نبود، سکوت کرد و از خانه خارج شد و هرچه با سحر تماس گرفت، جوابی نشنید و تنها یک پیامک به دست اش رسید که در آن سحر به او گفته بود، روز دادگاه منتظرش است.

سحر و حمید طلاق گرفتند.

مدت کمی از این ماجرا گذشت و سحر در انتظار خواستگاری آرش بود اما خبری نشد. آرش با جدایی سحر از شوهرش ادعا کرد که با دخترخاله اش نامزد کرده و در این مدت به خاطر کمک به او همراهش شده است.

سحر زندگی اش را باخته بود. پسر جوانی که روزی به او کمک کرده بود تا از مرداب زندگی حمید نجات پیدا کند، او را به باتلاقی انداخت که هر چه دست و پا می زد بی فایده بود. آرش که در این مدت از سوی سحر ماموریت داشت تا حمید را تعقیب کند و به خاطر همین پول خوبی به جیب زده بود، بعد از این که سحر به خواسته اش رسید تصمیم گرفت به این رابطه پایان دهد.

بعد از مدتی سحر فهمید دختر همراه حمید، یکی از کارمندان شرکت دوست شوهرش بوده که تصمیم داشته در شرکت حمید مشغول کار شود و تصاویر گرفته شده از یک جلسه کاری بوده و شوهرش به او خیانت نکرده است. بدتر این که مشخص شد آرش از همکاران حمید بوده و به خاطر درگیری در محیط کار وارد زندگی سحر شده و می دانسته عکس هایی که تهیه کرده از یک جلسه کاری بوده و حمید خیانتی نکرده است.

دیگر دیر شده و سحر در حالی که همه درها به رویش بسته شده بود به اداره پلیس رفت و از مددکار اجتماعی خواست تا برای دستگیری آرش به خاطر فریب دادن و کلاهبرداری ! و بازگشتن اش به زندگی حمید، به او کمک کند.

تحقیقات برای کمک به این دختر که در دنیای مجازی زندگی واقعی اش را از دست داده است، ادامه دارد.

آخرین اخبار حوادث را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
اخبار حوادث

همسرم مرا به ارتباط داشتن با زنی دیگر متهم می کرد، تا اینکه معلوم شد،خودش حتی قبل از ازدواج با من،روابط نامتعارف داشته

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:




روابط نامشروع,خیانت به همسر,خیانت

روزنامه خراسان نوشت:مرد ۴۴ ساله در حالی که بیان می کرد از همه آن هایی که زندگی مرا به نابودی کشانده اند و سرنوشت من و فرزندانم را این گونه رقم زدند هیچ گاه نمی گذرم درباره ماجراهایی که آن ها را سوءظن نمی داند به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد توضیح داد.

وی گفت: ۲۴ ساله بودم که روزی هنگام بازگشت از محل کارم چشمان دختری بلند قامت مرا در گوشه خیابان میخکوب کرد. فقط در یک لحظه به آن دختر دل‌باختم به طوری که گویی همه سعادت و آینده ام در گرو یک لبخند او بود. آن روز آن قدر «فرشته» را تعقیب کردم تا بالاخره شماره تلفن منزلشان را گرفتم و از یک باجه تلفن عمومی به او زنگ زدم.

این گونه رابطه من و فرشته آغاز شد تا این که مدتی بعد تصمیم به ازدواج با او گرفتم چرا که خانواده اش وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند و در حاشیه شهر مستاجر بودند .به همین دلیل فکر می کردم چنین دختری توقع زیادی از من ندارد و در روزهای سخت مرا تنها نمی گذارد.

 خیلی زود زندگی مشترک ما که با یک عشق و لبخند خیابانی شکل گرفته بود به مسیر همدلی و همراهی کشیده شد و من همه تلاشم را به کار می بردم تا او احساس خوشبختی کند ولی همسرم هر روز با یک بهانه واهی مشاجره و درگیری به راه می انداخت. او مدعی بود در خانه حوصله اش سر می رود و باید اوقاتش را در پارک ها یا منازل دوستانش بگذراند. مادرش نیز که در دوران نامزدی ادعا می کرد باید مقابل رفتارهای اشتباه دخترش بایستم حالا از او پشتیبانی می کرد که هر زنی نیاز به تفریح و سرگرمی دارد چرا که همسرم باردار نمی شد و همین موضوع دستاویزی برای لجبازی با من و رفت و آمدهای بی حد و حساب با دوستانش شده بود.

بالاخره پس از پنج سال مداوا و رفتن نزد پزشکان زیاد صاحب دختری زیبا شدیم و سه سال بعد هم خداوند پسری به ما عطا کرد، اما مشکلات حاد زندگی ما از زمانی شکل گرفت که همسرم مدعی بود من با زنان و دختران غریبه ارتباط دارم.

نمی دانستم چگونه به او ثابت کنم که من با هیچ کس ارتباطی ندارم و از صبح تا شب در بازار کار می کنم تا مخارج زندگی را تامین کنم.

در این میان خودروی پژو ۴۰۵ من همواره دست همسرم بود تا با خانواده اش به تفریح برود یا امور شخصی خودش را انجام بدهد .بارها با همین خودرو تصادف کرد و من هر بار خسارت آن را می پرداختم ولی همسرم هیچ گاه برای خرید لوازم منزل یا فروش لوازم قدیمی از من اجازه نمی گرفت تا این که حدود چهار سال قبل یک گوشی هوشمند خرید و با ورود به شبکه های اجتماعی روزگار مرا سیاه کرد.

از آن روز به بعد با حجاب و آرایش نامناسب پشت فرمان می نشست و برای تغییر دکوراسیون منزل پول های زیادی را هزینه می کرد. دیگر به رفتارهایش مشکوک شده بودم تا این که سال گذشته روزی که به آرامی وارد منزل شدم صدای همسرم را شنیدم که تلفنی با فردی در آن سوی خط صحبت می کرد اما سخنان او نشان از یک ارتباط نامتعارف مخفیانه داشت.

من که از مدت ها قبل به او سوءظن داشتم به همان شماره ای که روی آن نام «مهین» ثبت شده بود زنگ زدم که مردی تماسم را پاسخ داد ولی بلافاصله تماس را قطع کرد به همین دلیل فرشته را تحت فشار قرار دادم تا حقیقت ماجرا را بگوید. او هم که دیگر چاره ای نداشت در حالی که می گفت غلط کردم، ادعا کرد با آن جوان از حدود دو ماه قبل آشنا شده است و تنها یک بار آن جوان غریبه را ملاقات کرده است و …

با این حرف های همسرم دنیا روی سرم خراب شد و ناخودآگاه به یاد چگونگی آشنایی خودم و فرشته افتادم. با خودم فکر می کردم وقتی سرآغاز عشقی در خیابان باشد عاقبتی جز این نخواهد داشت .تازه آن جا بود که فهمیدم همسرم در دوران مجردی اش و با معرفی یکی از دوستانش نیز با جوان دیگری ارتباط داشته و زمانی که من به خواستگاری اش رفتم با آن جوان قطع ارتباط کرده است و …

این در حالی است که همسرم به خاطر همین آشنایی خیابانی به من نیز اعتماد ندارد و با رفتن نزد رمال و هک کردن گوشی تلفنم بر این اختلافات دامن می زند. دیگر تحمل این وضعیت برایم امکان پذیر نیست و تنها چاره رهایی از این کابوس های وحشتناک را در طلاق می بینم.

آخرین اخبار حوادث را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
اخبار حوادث

شوهرم با نزدیکترین دوست من رابطه برقرار کرد

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:




خیانت,خیانت همسر,روابط نامشروع

خراسان نوشت:چندی پیش ، نوعروس ۲۴ ساله ای درحالی که آشفته و گریان بود به دادگاه خانواده ونک تهران رفت تا پرده از سرنوشت تلخ خود بردارد.

این زن وقتی در برابر قاضی شعبه ۸۷۵ ایستاد، انگار هنوز خودش نمی دانست چه می خواهد اما مطمئن بود دیگر درخانه شوهرش جایی برای او نیست:آقای قاضی من اعتماد خود را به همسرم کاملاً از دست داده ام و احساس می‌کنم که دیگر نمی‌توانم حرف‌های او را باور کنم .

قاضی: چه چیزی باعث شده است که اعتماد خود را به همسرتان از دست بدهید؟
من دو سال پیش با همسرم در دانشگاه آشنا شدم. من ۲۵ ساله و او ۲۶ ساله بود. او پسر خوش قیافه ای بود و رابطه ما صمیمی تر شد. خانواده ما از لحاظ اقتصادی، اجتماعی و … خیلی از او بالاتر بود. در نهایت ‌سال گذشته با هم ازدواج کردیم. او خیلی به من علاقه‌مند بود اما به طور ناگهانی متوجه شدم که با یکی از دوستان صمیمی من ارتباط برقرار کرده است.

قاضی: چند وقت است که متوجه این موضوع شده‌اید؟
به تازگی متوجه شدم. اصلاً باورم نمی‌شد که دوستم در حق من چنین‌کاری انجام دهد اما مهم‌تر این که باورم نمی‌شد که شوهرم به من خیانت کند.‌

قاضی: از کجا متوجه شدید که همسرتان با دوست تان رابطه برقرار کرده است؟
از مدت‌ها قبل به رفتارهای شوهرم شک کرده بودم. احساس می‌کردم که رفتارهای آرش فرق کرده است. خیلی سرد با من برخورد می‌کند. احساس می‌کردم که آن عشق و علاقه قبلی را ندارد. اما من طبق روال معمول با عشق و علاقه بیشتر به زندگی خود ادامه می‌دادم تا این که یکی از دوستانم من را از ارتباط شوهرم با ناهید که او هم از دوستان صمیمی ام بود مطلع کرد. واقعاً شوکه شده بودم. اصلاً باورم نمی‌شد. تحقیق کردم و متوجه شدم که موضوع کاملاً جدی است و حقیقت دارد.‌

قاضی: آیا موضوع را به شوهرتان هم گفتید؟
بله، گفتم! اول کتمان می کرد بعد با خونسردی موضوع را پذیرفت و گفت که اشتباه کرده است اما خونسردی او و رفتاری که کرده بود من را به شدت عصبانی کرد، مدتی از خانه قهر کردم و به خانه دوستم رفتم چون دلم نمی‌خواست که خانواده من متوجه شوند. بالاخره آمدم خانه، تصمیم گرفتم که او را ببخشم.او هم ظاهراً پشیمان بود و بسیار غمگین به نظر می‌رسید. سعی کردم در خودم و وضعیت خانه و… تغییراتی اساسی ایجاد کنم تا اورا پایبند کنم. البته مطمئن هستم که هرگز از این لحاظ در زندگی کم نگذاشتم. من برای راحتی او حتی سرکار هم نرفتم. دلم می خواست درسم را ادامه بدهم اما ندادم تا فقط زن زندگی باشم. ظاهراً رابطه او با من خوب است اما آن گرمی و صمیمیت گذشته را ندارد. دیگر آن عشق و علاقه در او دیده نمی شود. البته او در گذشته افسردگی داشته که بعد بهبود یافته است. من به او کمک زیادی کردم از جمله شرایط ادامه تحصیل او را فراهم کردم .

قاضی:به نظر شما چه عاملی باعث شد که او به سمت زن دیگری برود؟
نمی‌دانم شاید من کوتاهی کرده‌ام. آن طور که دوست داشت نبودم. البته هرگز از رفتار او چنین برداشتی نداشتم. او به راحتی از عملکرد خود معذرت خواهی کرد و ظاهراً پشیمان بود. البته من هم به موقع موضوع را فهمیدم. اما همان‌طور که گفتم او مثل گذشته نیست و من نمی‌دانم چه کار باید بکنم.

قاضی: یعنی هنوز به آن خانم علاقه‌مند است؟
نه، به طور قطعی نمی‌توانم این را بگویم. البته دوست من خودش را به کلی کنار کشیده است اما همسر من دیگر مثل گذشته نیست.
قاضی: منظورتان چیست؟ احساس می کنید که احتمال دارد مجدد به چنین کاری دست بزند؟
بله. این احساس خیلی من را اذیت می‌کند ولی او هم رفتاری نمی‌کند تا این احساس در من کمتر به وجود آید.‌

قاضی:تصمیمتان برای طلاق جدی است ‌؟
واقعاً نمی دانم. حس می‌کنم که دیگر نمی توانم با او زندگی کنم. اما اگر طلاق بگیرم کجا بروم نه پول دارم و نه کار ، دستم به جایی بند نیست حتی اگر مهریه ام را بگیرم اما می دانم دیگر نمی‌توانم با شوهرم زیر یک سقف زندگی کنم.

بنابه این گزارش، قاضی دادگاه خانواده دستور داد تا شوهر این زن احضار شود و جلسه رسیدگی در حضور هردوی آنان برگزار شود.

آخرین اخبار حوادث را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
اخبار بین المللی

چگونگی مچ گیری آنلاین زنان سعودی از همسرانشان!!

چگونگی مچ گیری آنلاین زنان سعودی از همسرانشان!!
چگونگی مچ گیری آنلاین زنان سعودی از همسرانشان
همچنین استقبال مردان سعودی برای استفاده از شبکه های اجتماعی، زنان سعودی را بر آن داشته که از شگردهای جدید برای مچ گیری از شوهران خود استفاده کنند. اضافه کردن نام خود با یک نام مستعار در صفحه اینترنتی شوهران یکی از ترفندهای زنان سعودی است.
تماس های تلفنی، موبایل و ایمیل های شوهران نیز از نظارت زنان سعودی بی بهره نیستند،با این وجود در صورتیکه مردان متوجه جاسوسی همسران خود شوند، می توانند با طرح شکایت آنان را به دادگاه بکشانند.