دسته‌ها
اس ام اس روز پدر

شعر زیبا به مناسبت روز مرد

نتیجه تصویری برای روز پدر

شعر زیبا  روز مرد

مرد باید که در کشاکش دهر

سنگ زیرین آسیاب باشد *

پدر تو سنگ زیرین آسیاب بودی با آنکه سنگ نبودی و وجودت عشق بود و صفا

روزت مبارک

 

مرد یعنی کار و کار و کار و کار               یکسره در شیفت های بیشمار

مثل یک چیزی میان منگنه                       روز و شب از هر طرف تحت فشار

مرد موجی است هی در حال دو                 جان بر آرد تا برآرد انتظار

او خودش همواره در تولید پول                 لیک فرزند و عیالش پول خوار

با چه عشقی دائما در چرخشند                   گرد شهد جیب او زنبور وار

چون که آخر شب به منزل می رسد             خسته اما با لبانی خنده بار

جای چای و یک خدا قوت به او                 می شود صد لیست در پیشش قطار

از کتاب و دفتر و خودکار ، تا                  اسفناج و پرتقال و زهرمار

آن یکی می خواهد از او شهریه                 این یکی هم کفش و کیفی مارک دار

هر چه می گوید که جیبم خالی است            هر چه می گوید ندارم ، ای هوار

نعره می آید : “به ما مربوط نیست            ما مگر گفتیم ماها را بیار”

مرد یعنی آن که با پول و پله                 می شود در خانه ، صاحب اعتبار

مرد یعنی سکته ، یعنی سی سی یو           ختم مطلب ، مرد یعنی جان نثار

خلقتش اصلا به این خاطر بود                 تا درآرد روزگار از وی دمار

منبع :

http://rasoolseidali.blogfa.com/post-43.aspx

جملات زیبا گیله مرد

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر بوی عیدی (شهیار قنبری)

شعر و ترانه, بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی

 

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

بوی یاس جانمازترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو درمی کنم
شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

بااینا زمستون و سر می کنم
بااینا خستگی مودرمی کنم

فکرقاشق زدن دخترناز چشم سیاه
شوق یک خیز بلنداز روی بته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها
بااینا زمستون وسر می کنم

بااینا خستگی مودرمی کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عیدمدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

 

بااینا زمستون وسر می کنم
بااینا خستگی مودرمی کنم

بوی باغچه بوی حوض عطرخوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی
بااینا زمستون و سر می کنم
بااینا خستگی مو درمی کنم
منبع:beytoote

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر یار دبستانی (منصور تهرانی)

یار دبستانی من, منصور تهرانی

 

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد ، مرده دلای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

××××××

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش
خوب اگه خوب ؛ بد اگه بد، مرده دلهای آدماش
دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
کی میتونه جز من و تو درد مارو چاره کنه ؟

یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما ، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو ، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما

منبع:farazblog.blogsky.com

 

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر کاروان رفته بود و دیده من (فریدون مشیری)

اشعار عاشقانه, فریدون مشیری

کاروان رفته بود و دیده من
همچنان خیره مانده بود به راه
خنده میزد به درد و رنجم , اشک
شعله میزد به تار و پودم , آه

 

رفته بودی و رفته بود از دست
عشق و امید زندگانی من
رفته بودی و مانده بود به جا ,
شمع افسرده جوانی من !

 

شعله ی سینه سوز تنهایی
باز چنگال جانخراش گشود
دل من در لهیب این آتش
تا رمق داشت دست و پا زده بود !

 

چه وداعی , چه درد جانکاهی !
چه سفر کردن غم انگیزی
نه نگاهی چنان که دل می خواست
نه کلام محبت آمیزی !

 

گر در آنجا نمیشدم مدهوش
دامنت را رها نمیکردم
وه چه خوش بود , کاندر آن حالت
تا ابد چشم وا نمیکردم

 

چون به هوش آمدم نبود کسی
هستی ام سوخت اندر آن تب و تاب
هر طرف جلوه کرد در نظرم
برگ ریزان باغ عشق و شباب

 

وای بر من , نداد گریه مجال
که زنم بوسه ای به رخسارت
چه بگویم , فشار غم نگذاشت
که بگویم : (( خدا نگهدارت ))

 

کاروان رفته بود و پیکر من
در سکوتی سیاه میلرزید
روح من تازیانه ها میخورد
به گناهی که : عشق می ورزید

 

او سفر کرد و کس نمیداند
من درین خاکدان چرا ماندم
آتشی بعد کاروان ماند
من همان آتشم که جا ماندم
منبع:lat.blogfa.com