دسته‌ها
شعر و ترانه

اشعار میلاد امام رضا (ع)

اشعار میلاد امام رضا (ع)

تولد امام رضا(ع), مولودی ولادت امام رضا, اشعار مولودی علی ابن موسی الرضا(ع)

اشعار میلاد امام رضا (ع)

 سیدی هر چه بودم و هستم
به ضریح تو دست دل بستم

تو رئوفی و من زمین‌خورده
تو بلندی و من همه پستم

بس که بگرفته‌اید تحویلم
فکر کردم که از شما هستم

عهد بستم دگر گنه نکنم
باز هم عهد خویش بشکستم

عوض آنکه دست رد بزنی
باز بگرفتی از کرم دستم

روز اول اجازه‌ام دادید
بر شما خانواده پیوستم

آتش ار سوزدم نمی‌فهمم
بس که از کوثر تو سرمستم

نگـذاری برنـد در نـارم
به همه گفته‌ام رضا دارم

 

اشعار تولد امام رضا(ع), مولودی ولادت امام رضا

 اشعار میلاد امام رضا (ع)

 تو ولی خدای منانی
تو به کل وجود سلطانی

تو کلام خدا به نطق کلیم
تو به درد مسیح درمانی

بس که آقا و مهربان استی
ضامن آهوی بیابانی

ما همه قطره‌ایم و تو دریا
ما همه تشنه و تو بارانی

به خدا ای چراغ ‌و چشم نبی
که تو چشم و چراغ ایرانی

هر دلی برتو یک خراسان است
گرچه خود در دل خراسانی

کس نداند غریب طوس تو را
که تو خود ضامن غریبانی

من به کویت پناه آوردم
عـوض گـل، گناه آوردم

 

اشعار تولد امام رضا(ع), مولودی ولادت امام رضا

اشعار میلاد امام رضا (ع) 

 ای ملایک کبوتر حرمت
چشم آدم به گندم کرمت

نه خراسان فقط،که ملک خداست
عالمی زیر سایۀ علمت

تو مسیحای آل فاطمه‌ای
که مسیحا دمد ز فیض دمت

حرم قدس کبریا گردید
به خراسان رسید تا قدمت

قاتلت را نمی‌کنی نومید
به جوادت اگر دهد قسمت

همۀ زندگانی‌ام این است
که دهم جان به‌ گوشۀ حرمت

هم ملک زائر تو، هم انسان
هم عرب سائلند، هم عجمت

هر که یک بار بر تو آرد رو
تو سه نوبت کنی زیارت او

topnaz

دسته‌ها
شعر و ترانه

اشعار میلاد حضرت علی اکبر(ع)

 

اشعار میلاد حضرت علی اکبر(ع)،ولادت حضرت علی اکبر (ع),شعرهای ولادت,مولودی تولد حضرت علی اکبر

اشعار ولادت حضرت علی اکبر

 

یا رب این صوت محمّد یا صدای اکبر است
روی ماه احمد است یا لقای اکبر است

 

چون شبیه حضرت طه است خلق و خوی او
زین جهت مدح پیمبر خود ثنای اکبر است

 

خوی احمد را خدا فرمود اگر خلق عظیم
وصف این آئینه احمد نمای اکبر است
برتر از بیت الحرام است این حریم کربلا
چون گلشن آغشته با خون خدای اکبر است

 

داد قربانی بسی در کربلا ذات حسین
لیک حال او دگرگون در منای اکبر است

 

شد صفاو مروه اش ، سعی و تکاپوی حسین
زینبش لبیک گویان بر ندای اکبر است

 

داد جان خود حسین آن گه که اکبر شد جدا
گر نفس آید هنوزش ، از صدای اکبر است

 

از لب عطشان اکبر ، خشک شد کام حسین
عقل حیران از حدیث کربلای اکبر است

 

نور یزدان  است اگر چه نور چشم فاطمه
تیره چشمانش و لیکن در عزای اکبر است

 

گفت بعد از تو علی جان گردد این دنیا خراب
قصه لولاک مصداقش فنای اکبر است

 

در حریم قرب حق ساقی علی مرتضی است
احمد اندر کربلا ساقی برای اکبر است

 

شد به زیر پای ثارالله جسمش تکیه گاه
عالم هستی حسان در زیر پای اکبر است

 

شعر میلاد حضرت علی اکبر,شعر روز جوان,اشعار ولادت حضرت علی اکبر

 شعر میلاد حضرت علی اکبر

 

در بیت حسین بن علی جشن وسرور است
میلاد عزیزی زسراپرده ی نور است

 

لیلا به شعف دست پدر داد پسر را
از چهره ی مولا غم واندوه بدور است

 

او اکبر اولاد علی نام حسین (ع)است
برخلقت او خالق دادار فخور است

 

با دیدن رویش همه در حال تحیر
در چشم همه روی پیمبر به ظهور است

 

آتیه نشان داد که آقا علی اکبر
از حیث عمل در ره جدش به عبور است

 

از قول معاویه شده ثبت به تاریخ
لایق به خلافت علی آن ماه فکور است

 

تمرین اذان می کند از کودکی خویش
در کرببلا صوت اذانش به وفور است

 

روزی که به دنیا زده پا روز جوان است
تبریک همه در طبق شادی وشور است

 

تبریک بگو شیعه تو بر حضرت صاحب
عیدی زسوی سرور ما اذن حضور است

 

مولودی ولادت حضرت علی اکبر,شعر و ترانه,اشعار مذهبی

ولادت حضرت علی اکبر (ع)

 

برجلوه و اجلال محّمد صلوات
برچهره و تمثال محّمد صلوات

دیدند چو رخسار علی اکبر را
گفتند که برآل محّمد صلوات
آئینۀ غرق نور ایزد آمد؟
یاجلوه ای از بهشت سرمد آمد
با دیدن اکبرش چنین گفت حسین
یکبار دگر بوی محمّد آمد

در دست حسین چون که گوهر دادند
آئینه ای از روی پیمبر دادند
بشکفت گُل خنده به لبها ، که به او
از گلشن جنّت علی اکبر دادند

 

ولادت حضرت علی اکبر (ع),شعرهای ولادت,مولودی تولد حضرت علی اکبر

 شعر میلاد حضرت علی اکبر

 

امشب مدینه ، خبری پیچیده
تو باغ طاها ، ثمری رسیده
رو دست خورشید ، قمری خوابیده
هر کی امشب حاجت داره ، اگه که چشماش می باره
اگه که یاری نداره ، دستاش و بالا بیاره
آخه امشب شب میلاده ، آقامون علی اکبره
همون که خلق و مرامش ، خیلی شبیه پیغمبره
اکبره ، حیدره ، یا که سوره ی کوثره
علی ، علی اکبر
عسل ز شهد ، لب علی خورد
شبیه این گل ، عالم نیاورد
ماه جمالش ، دل از عمو برد
میگه با ایما اشاره ، خورشید با ماه و ستاره

 

باز انگار توی مدینه ، ثانی احمد اومده
بدونید اومد رفیق و ، شاگرد رزم ابالفضل
همونی که هست تو جنت ، شریک بزم ابالفضل
اکبره ، حیدره ، یا که سوره ی کوثره
علی ، علی اکبر

beytoote

دسته‌ها
شعر و ترانه

اشعار ولادت امام علی (ع)

شعر ولادت حضرت علی,میلاد امام علی,مولودی ولادت حضرت علی

اشعار ولادت امام علی (ع)

میلاد آن ولیّ اعلا/میلاد مقتدای دلها
میلاد نور چشم طاها/مبارک مبارک

از همه سر یا حیدر/دل و دلبر یا حیدر
ای سَروَر یا حیدر یا حیدر

نور حیّ ازلی یا علی/یا علی
فردی و بی بدلی یا عل/یا علی
بر خلایقی ولی یا علی/یا علی
یا علی یا علی یا علی/یا علی/ یا علی یا علی

هر کس که اهل آسمونه/قدر این شبارو میدونه
مثل ملائکه میخونه/یا حیدر یا حیدر
مولود ِ بیت الله/وجه الله،عین الله
ای صفدر یا حیدر یا حیدر

کعبه ی وفا تویی یاعلی/یا علی
مروه و صفا تویی یا علی/یا علی
جان مصطفی تویی یا علی/یا علی/یا علی یا علی
یا علی یا علی یا علی/یا علی/ یا علی یا علی

زن و مرد شیعه با بصیرت/با حجاب و با عفاف و غیرت
میکنن پیروی از امامت/با عزت با عزت
کن دعا با تقوی شیم/که عزیز زهرا شیم
ای سَرور یا حیدر یا حیدر

روح هر عبادتی یا علی/یا علی
لطف بی نهایتی یا علی/یا علی
سیدی عنایتی یا علی/یا علی/یا علی یا علی
یا علی یا علی یا علی/یا علی/ یا علی یا علی

شعر ولادت حضرت علی, میلاد امام علی

علیست مرغ حق و کعبه آشیانۀ اوست
حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست

پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر
بنغمه های دل انگیز و عاشقانه اوست

زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی
صفای این حرم از گریۀ شبانه اوست

علیست محرم اسرار رب بی همتا
کلید دار عطابخش هر خزانۀ اوست

بهشت ماحضر سفرۀ عطای علیست
جحیم سوزش یک ضرب تازیانۀ اوست

وسیلۀ کرم ذات حق یدالله است
خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست

علی به پلۀ آخر رسید در ایمان
نبی سراست و علی پا تا بشانۀ اوست

علی است خانه یکی با خدای بی همتا
درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست

علی است فرد نمودار خلقت کامل
که عقل در عجب از خالق یگانه اوست

مقام صید علی برتر از تفکر ماست
چو بی نظیر بعالم غم زمانۀ اوست

تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار
بقصد کشتن زهرا در آستانۀ اوست

حسان معرف الله شد ولی الله
چو در تمام صفات علی نشانه اوست

میلاد حضرت علی,اشعار ولادتی حضرت امیر المومنین 

اشعار ولادت امام علی (ع)

 از ابتدای صبح ازل مقتدا علیست
تا انتهای شام ابد رهنما علیست

حبل المتین محکم و برهان قاطع است
لوح و قلم علیست قدر تا قضا علیست

دریای عشق و موج بلا…ما مسافریم
ساحل علی و کشتی علی ناخدا علیست

جاری ترین ترانه ایمان و آبرو
شبگرد دلشکسته درد آشنا علیست

از خود به خود بیا زعلی تا خدا برس
نور خدا و آینه حق نما علیست

بغضش چو دوزخ است و بهشت است مهر او
سکان عرش و چشمه اب بقا علیست

روح عبادت است و بلندای معرفت
سرمایه قبولی طاعات ما علیست

رکن نماز و روزه و خمس و زکات ماست
حج و طواف و مروه و سعی و صفا علیست

رودی که در غدیر خروشنده شد به عشق
از دستهای تب زده مصطفی علیست

خاک درش چو سرمه به چشمان(مدعی)
ورد زبان کون و مکان ذکر یا علی است

beytoote

دسته‌ها
شعر و ترانه

اشعار ماه رجب

اشعار ماه رجب , شعر و ترانه ,  ماه رجب

اشعار تبریک ماه رجب

اوّل ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام
کامد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام

 

اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر
یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام

 

نسل در نسلش همه خیر الورا خیر البشر
خود امام ابن امام ابن امام ابن امام

 

مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم
کعبه ی دل، قبله ی جان، رهنمای خاص و عام

 

عالم هستی که چون لب بر تکلّم وا کند
از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام

 

شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات
ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام

 

در وجود حضرتش کلّ محمّد (ص) جلوه گر
پیشتر از خلقت نورش محمّد (ص) داشت نام

 

گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش
گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام

بی ولای او همه رفتار عالم نادرست
بی وجود او همه طاعات خلقت ناتمام

 

این عجب نبود که مولانا علیّ بن الحسین
گیرد از او همچو پیغمبر ززهرا احترام

 

با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او
دوزخش بادا حلال و جنّتش بادا حرام

 

علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس
معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام

 

تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش
روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام

 

مکتب من باقریّ و مذهب من جعفریست
نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام

 

مهر فرزندانم او مانند جان در سینه ها
نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام

 

ای سلاطین را به سوی آستانت التجا
وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام

 

باقر آل محمّد نجل زین العابدین
جدّ و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام

 

رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب
ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام

 

جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود
بود از دریای علمت قطره ای او را به جام

 

سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن
تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام

 

گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع
چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام

 

این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت
راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام

 

می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت
آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام

 

نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال
گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام

 

شخص پیغمبر تو را از سوی حقّ گوید درود
جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام

 

چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم
شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام

 

با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید
یافت زخم سینه ی آل محمّد التیام

 

تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت
بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام

 

از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر
وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام

 

در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند
وصف تو حسن شروع و مدح تو حسن ختام

 

اشعار ماه رجب , ماه رجب

شعری در وصف ماه رجب

 

ماه پـر فیض رجب، ماه نبـی، ماه خداست
ماه توبه، مه رحمت، مه ذکر است و دعاست

 

ماه از خــویش بریـدن بـه خـدا پیـوستن
خرم آن کس که به حق واصل و از خویش جداست

 

مـاه میـلاد شـریف دو محمّــد دو علـی
که پر از جلوۀ مـاه رخشان ارض و سماست

 

جمعــۀ اول ایــن مــاه، جمــال ازلــی
در تمـاشـای رخ حضـرت باقـر پیـداست

 

دوم مـاه رجـب عیـد بـزرگی دگـر است
عید میـلاد علـی‌ بـن‌ جـواد بن رضاست

 

سوم ماه رجـب آن دهمیـن حجب حـق
جگرش لختۀ خون از شرر زهـر جفاست

 

دهم ماه رجب بـا گل رخسار جـواد
موج‌زن رایحۀ عطـر ولایت بـه فضاست

 

بـارک‌ الله کــه در سیــزده مــاه رجـب
عید میـلاد علـی، مظهر رب الاعـلاست

 

کعبـه آغـوش گشـوده چـو گریبـان از هم
کــه ز قـلب حـرم‌الله، علـی عقـده‌گشاست

 

صـاحب‌خانـه نــدا داد کــه ای بنـت اسـد
خانـه از مـاست ولیکـن متعلـق به شماست

 

قـدر و جــاه تــو بـود فـوق مقــام مـریم
پسـر تـو علـی اسـت و پسـر او عیسـاست

 

نجل پـاک تـو امـام است بـه نجـل مریم
گرچـه او مریـم و عیسـاش پیـام‌آور ماست

 

این پسر رکن و مقام است و حطیم و زمزم
این پسر حجر و حجر، مروه و مسعا و صفاست

 

نیمـۀ مــاه رجـب روز وفــات زینـب
او که دخت علی و مادر صبر است و رضاست

 

زینب، آن فاتـح میـدان اســارت کـه هنوز
زنـده از خطبـۀ او واقعــۀ کــرب‌و‌بـلاست

 

شیـردخـت علـی و فاطمـه و اخـت حسن
که حسین دگـر است و نفسش عاشوراست

 

بیست و پنج رجب از بهـر محبان علی
روز اندوه و غم و ناله و اشک است و عزاست

 

روز آزادی زندانــی زهــرای بتـول
روز قتل خلف حضـرت صـادق، موساست

 

گوییـا در دل تـاریـک سیــه‌چـال، هنـوز
بانـگ العفـو بلنـد از دو لب آن مـولاست

 

آن کـه دربـارۀ وی آمـده سـاق مرضوض
چشم‌ها گر ز غمش خـون بفشانند رواست

 

روز بیسـت و ششـم مـاه رجـب داغ پـدر
بـر دل و بـر جگـر سوختـۀ شیـر خداست

 

بـر دل ختـم رســل داغ ابـوطالـب مانـد
آن کـه ایمـانش فـوق همـۀ ایمان‌هاست

 

بیست و هفت رجب است عید بزرگی دیگر
عید مزمـل و مدثــر و نــور و طاهـاست

 

عید بعثـت کـه نبـی رخـت رسالت پوشید
به! چه عیدی که به از عید صیام و اضحاست

 

عید پــرواز بشــر، عیــد نــزول قــرآن
عید نابــودی بـت، عیـد تجلای خداست

 

بیست و هشت رجب آغاز فراقی‌ست بزرگ
که حسین‌بن‌علی عازم دشت و صحراست

 

کـاروان پسـر فـاطمــه هنگـام سحــر
سر به کف دارد و عازم به سوی کرب‌و‌بلاست

 

عــزم حــج دارد و در اول ره مـی‌بینــد
قتلگاه است بر او مروه، صفا تشت طلاست

 

هم‌قـدم زینـب و عبـاس و علی‌اکبر
پیش رویش علی و پشت سر او زهراست

 

گاه بـر فـرق علـی‌اکبـر خـود می‌نگــرد
گاه می‌گرید و چشمش به دو دست سقاست

 

گاه در سینـه کنـد نوک سنان را احساس
گاه بیند که بریـده سـر پـاکش ز قفاست

 

سر به کف داشتن و تیـر گرفتـن به جگر
سپـر سنگ شـدن حـج امـام شهـداست

 

«میثم!»آن تربت شش‌گوشه بود در بر تو

وای من! از چه ندیدی حرم یار کجاست؟
استاد سازگار
منبع:beytoote

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر کارگر به مناسبت روز جهانی کار و کارگر

«شعر کارگر به مناسبت روز جهانی کار و کارگر»

خواستم شعری برایت بگویم کارگر

شعری از پر پینه دستت،

شعری از پر کینه قلبت،

درد و رنجت.

شعری از کاخ ستم گر،

شعری از کوخ تو رنج بر،

شعری از گرمای آتش پای کوره،

شعری از سنگینی زنجیر

شعری از تاریکی دخمه،

و اندر معدون و خانه.

شعری از برخورد با آهن،

به جای گل،

تمام صبح و شب هایت،

شعری از نابودی ایمانت،

شعری از شرمت به پیش خرد فرزندت،

به پیش بی گنه همسر،

تمناشان لباسی نو.

 

… شعری از احساس مردن زیر بار زندگی،

و آن پتکی که می کوبی

نه بر آهن،

که بر فرق تمام بی شرافت ها،

که بر اندیشه ناپاک غارت گر

 

شعری از کارگر ظلم و ستم،

شعری از کارگر خشم و خروش

شعری از وحدت با محرومان،

شعری از خشم فراوان،

شعری از چالش با مترف ها،

شعری از …

اما…

خبر رسید…

خبر رسید که ظلمت به سوی نابودی است،

نبرد ما به سوی پیروزی است.

خبر رسید که دنیا به کام ما شده است،

و روز فتح و ظفر بر همه عیان شده است.

خبر رسید که دست خدا از آستین امت،

بریده است دست ستم گران ضد امت.

خبر رسید که سرمایه دار بی ایمان،

بگشت فنا به دست مردان.

خبر رسید کاخ مزدوران،

گشته مسخر دست مستضعفان و محرومان.

خبر رسید که غارت گر پر تزویر،

شدند اسیر مردم به یک زنجیر.

خبر رسید که روز آبادی است.

و روز جشن و سرور و آزادی است.

خبر رسید که ایمان برنده شد بر زور،

رسید موسم شادی و جشن و سرور.

خبر رسید که روز کارگر برپا شد،

جهان دگر شد و حال کارگر دیگر شد.

منبع:mirasyar.persianblog

 

دسته‌ها
شعر و ترانه

زیباترین اشعار در وصف معلم

زیباترین اشعار در وصف معلم

در چنین روزی سلامت می کنم

شاخه های گل نثارت می کنم

شاخه های گل ندارد قابلی

صد گلستان فرش راهت می کنم

***

معلم توئی نور امید من

تو چون مادری ، هم دل و جان من

تو قلبت چو شیشه زلال و روان

تو چون آینه همچو این آسمان

تو همچون ستاره درخشان به نور

به مثل بلوری و دریای نور

***

به علم افزون و والائی معلم

اگر چه بی تمنایی معلم

فضیلت آنچنان اندر وجودت                     

که گویا چون معمایی معلم

***

سلام بر نام نیکت ای معلم

درود بر عشق پاکت ای معلم

دوش کودکی ام نام تو یاد بود

در دل من خنده استاد بود

( شاعر : مصطفی خضریان ، دفتر شعر صدای من )

***

معلم ساربان علم و عشق است

معلم میزبان مهر و عشق است

معلم سایه بان معرفت ها

خریدار دل بیدار عشق است

( شاعر : علی اکبر بوژمهرانی ( مهران ) دفتر شعر مناسبت ها )

***

حروف درس الفبای ما معلم بود

تمام صحبت ما یک صدا معلم بود

به روی تخته ی چوبی همیشه بی پایان

شروع نام خدا بود تا معلم بود

( شاعر : علیرضا الیاسی ، دفتر شعر بی پایان )

***

در جوهره ی خود کم و کم سوخت معلم

تا درس محبت به من آموخت معلم

در مکتب او تاک به افلاک رساندیم

نزدیکتر از هر کس و هر دوست معلم

(شاعر : مازیار کریم ( آرام ) ، دفتر شعر غزل )

***

دانی که عاشق بی ادعا معلم است ؟

شمع همیشه ی دوران معلم است ؟

پروانه سوخت تا که دهد درس عاشقی

آن کس که سوخت بهر من و تو معلم است

(شاعر : رضا تفضلی هرندی ، دفتر شعر امید )

***

معلم نوری از انوار عشق است

معلم حامل و سردار عشق است

معلم آیه های جاودانی

طریقی خوش برای زندگانی

(شاعر : امیر کلهر ، دفتر شعر ای یار )

***

خوشا القاب و نام تو معلم

خوشا عز و مقام تو معلم

سخن هایت بود آب حیاتم

خوشا درس و کلام تو معلم

( شاعر : سید مصطفی سائس ، دفتر شعر نجوای غربت )

***

رسد ز باغ اندیشه ، عطر کلام معلم

به شاخسار فکر آشیان کرده نام معلم

زبان وصف معلم نی به عالم خاکی

به عرش الهی رسد آری مقام معلم

( شاعر : بهروز قاسمی ( رها ) ، دفتر شعر رویا )

***

صدایت نغمه ای از باغ فردوس ، معلم ای طنین هستی من

تویی سرچشمه ی آرامش و علم ، معلم ای فروغ دیده ی من

وجودت شمع سوزان زمانه ، معلم اسوه ی آزادی من

ببوسم دست های مهربانت ، معلم خاک پایت سرمه ی من

( شاعر : مریم شکیبا ، دفتر شعر معلم )

 ***

کاشف رازهای نخستین من

راز دار دردهای نخستین من

معلم دیروز من بود

طلوع روزهای آفتابی من

( شاعر : سهیلا عزیزی ، دفتر شعر دل نوشته )

***

ای معلم ای سراپا عشق و شور

نام تو گلواژه فرهنگ نور

تو عقیق سرخی و جام بلور

می برم نام تو را من با غرور

شعر ایرج میرزا در وصف معلم

گفت استاد مبر درس از یــاد

یاد باد آن چه مرا  گفت استاد

یاد باد آن که مرا یاد آموخت

آدمی نان خورد از دولت یـــاد

هیـــــچ یــادم نرود این معنی

کـــه مرا مادر من ،نـــادان زاد

پـــــدرم نیز چو استـــادم دید

گشــــت از تربیــــــت من آزاد

پس مرا منت از استـــــاد بود

که به تعلیم من اُستـــــاد اِستاد

هر چه می دانست آموخت مرا

غیر یک اصــل که نا گفته نهاد

قدر استــــاد نکو دانستن

حیف استاد به من یاد نداد

سه شعر زیبا در وصف معلم

ای معّلم

کیف هایت پر پول

دل دریایی تو

پر از ماهی حلوا و اهور

تن تو سالم و دور از همه سختی ها

کمی حق مناطق محروم

نیارد به جبینت اخمی

و مشوّش نشود خاطرت

از رفتن پولی به دیون

که تو خود مظهر صبری

و بی پول عظیمی عظیم

روغن بن کالای تو هم

از آن نوع است

که فقط مورچه ای سر بخورد

و بیفتد پایین

و تو باز شاد و شیرین باشی

و نگردد سیمایت مغموم

که من و شاگرد تو را

هی عسلین می خواهیم

اگر شاگردی جفا کرد

وفا داری کن

نکند درد جفایش

را تو در مان نکنی

که طبیبی ، طبیب

نکند روزی جاری گردد

اشکی از رخسارت

که خلاف است خلاف

و تو خود می دانی که ننوشته است

هنوز قانونی

که کارشناسی بپرسد حالت

و یا مدیری به سراغت آید .

داستان هماهنگ حقوق

من ندانستم با کدامین تلسکوپ

به سراغش بروم

سال ها هست ولی پیدا نیست .

ای معلم

کاسه هایت پر صبر

دست هایت پر مهر

کارت هست

تعلیم فرزند زمان

فکر دانشگاه فرزند خودت را

به زمانی دیگر …

که تو خود سمبل ایثار و گذشتی

و روشن هستی به ابد

نام نیکت می رود دست به دست

می شود کام به کام

و دریغ از دستی که بیاید سویت

و دریغا گامی

که برایت …

و من امروز به تنهایی تو آمده ام

تا سراغت گیرم

و بپرسم حالت

و بگویم ، دانایم ! استادم !

« قلم مهر تو در دست من است . »

***

آری استادم به دل ایستاده است

مهر او بر جان و تن افتاده است

دست هایش مثل سیمایش سفید

هر کلامش روشنی دارد ، امید

تیرگی ها را چو رستم دشمن است

او فرشته قاتل اهریمن است

لحظه هایش دانش و درس خرد

تا بدان جایی که اندیشه پرد

با نگاهش شوق معنا می کند

هر نفس کار مسیحا می کند

***

روزگاری جهل بر جانم نشست

جهل تیره چهره ی جانم شکست

آمدی با صبر و مهر و یک قلم

تیره ی جان مرا تو دم به دم

با شکیبایی چه نیک آراستی

جهل را در مان شیرین کاستی

ای فرشته آمدی دیوم رمید

إقرأ رحمان به جانم پر کشید

« من نمی دانم » پرید از خانه ام

تا کنار شمع تو پروانه ام

تو معلم شعله ی جان منی

فصل دردم قرص درمان منی

من تمامی خاکم و گِل می شدم

بسته ی دنیا و منزل می شدم

تو مرا منزل سمایی کرده ای

از نهایت رو نمایی کرده ای

از زمینم برده ای تا سوی او

لایق تو جنت و مینوی او

شعر سلیمان مسافر در وصف معلم

آن که نقاش است و نقشی ساخته

                             با قلـــــــم طرح نویی انداخته

در مسیر واژه های دوستــــــــی

                             سطر سطــری زآشنایی داشته

آن که چون اسطوره های پارســی

                             عین ولامی را به میم  افراشته

هم ردیف انبیاء و عارفـــــــــــان       

                             پوششی بر جـــــهل جاهل بافته

آن که آهنگ و کلامی دل ربــا

                             از یرای درس خـــــــــود آراسته

چشمه های معرفت جوشــــد ز او

                             دانشی از حد فزون انبـــــــاشته

لحظه هایش پر شده از خـاطرات

                             خاطراتی که زدل جان باخـــته

هرچه از عطرش ببویم کم بود

                             او گلستان ها ز گل ها کاشته

آن که معمار است و الگوی همه

                             لاله ای بر قلب خود بگذاشته

با سلاح علم در راه مـــــــــــــراد

                             چون جلوداران به کفران تاخته

آن معلّم آن مرّبی آن که او

                             از فنونش عالمی پرداختــــــــه

او عزیز است و مقامش پاس دار

                             چون که یزدان نام او بنگاشته

عارف آن باشد که چون قطعه زمین

                             هرکسی او را لگد انداخته

یعنی از زهد و کلام و علم او

 ذره ای از دانشش برداشته

بار الا ها این سلیمان را مدد

                             تا چو ابران سایه ها افراشته

شعر بیژن شهرامی در وصف معلم

امروز وه چه خوب

روز معلم است

روز تشکر از

استاد و عالم است

امروز می دهم

یک شاخه گل به او

او که خودش گلی است

خوش رنگ و عطر و بو

امروز می زنم

بوسه به دست هاش

گل می فشانم از

احساس خود به پاش

شعر در وصف معلم از اعظم سبحانی

بوی گل بوی بهاران می دهی

مثل شبنم بوی باران می دهی

آبی استی مثل آرامش به من

درس خوبی درس ایمان می دهی

یک بغل لبخند با فرفره

دست ما گل های خندان می دهی

تو به من با لحن خوب کودکی

یاد ایام دبستان می دهی

یاد ژاله یاد گلهای غریب

مانده در اندوه گلدان می دهی

روز باران و کتاب گمشده

یاد کبرای پریشان می دهی

بوی خوبی بوی بودن بوی مهر

بوی لطف خاله مرجان می دهی

آب بابا نان ندارد دست تو

خالی اما تو به من جان می دهی

خوب می دانم اگر دارا شوی

به تمام کودکان نان می دهی

آشنای تشنگی های زمین

تو به شبنم چشم گریان می دهی

در جهانی خالی از مهر و صفا

بوی بخشش بوی احسان می دهی

برگ ها گر تر شد از اشک یتیم

دفتری از جنس باران می دهی

میرزای کوچک قلب منی

بوی جنگل های گیلان می دهی

میهن خود را کنیم آباد ر

یاد فرزندان ایران می دهی

شعر در وصف معلم از محمد حنیفه نژاد

در بــزم عشق شمــع فـروزان معلم است

مـــردم چو پیکرند اگر ، جان معلم است

آن بــاغبـــان گلشن اندیشه هـــای ژرف

پـــــروردگار روح حکیمــان معلم است

مــــردم معـــادن زر و سیمند در سرشت

جــویــای ایـن خزائـن پنهـان معلم است

هرگز گزافه نیست که گویم پس از خدای

آنکس که خلـــق می کند انسـان معلم است

ظلمات جهل را بشکافــد بـه نـــور علــم

خضــر طــریق چشمــه حیـوان معلم است

آری ، معلمی همه عشق است و ســوختن

آنــرا که عشــق نیست مگو کــان معلم است

گوینــد بـــوده اند معلـــــم پیمبــــران

گویـــــد « حنیف » ایــزد رحمـن معلم است

منبع:wikipg

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعری پر از عشق!

عشـق یعنـی…!
 

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 

عشق یعنی با جهان بیگانگی

 

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 

عشق یعنی سجده با چشمان تر

 

عشق یعنی سر به دار آویختن

 

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 

  عشق یعنی درجهان رسوا شدن

 

عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

 

عشق یعنی سوختن با ساختن

 

عشق یعنی زندگی را باختن

 

 

 

عشق یعنی انتظار و انتظار

 

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار

 

عشق یعنی دیده بر در دوختن

 

عشق یعنی در فراقش سوختن

 

عشق یعنی لحظه های التهاب

 

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

 

عشق یعنیبا پرستو پر زدن

 

عشق یعنی آب بر آذر زدن

 

زیباترین شعر عاشقانه

 

عشق یعنی، سوز نَی، آه شبان

 

عشق یعنی معنی رنگین کمان

 

عشق یعنی شاعری دل سوخته

 

عشق یعنی آتشی افروخته

 

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

 

عشق یعنی خون لاله بر چمن

 

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

 

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

 

عشق یعنی یک تیمم,یک نماز

 

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

 

 

منبع: وبلاگ عاشقانه

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر بوی عیدی (شهیار قنبری)

شعر و ترانه, بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی

 

بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی دودی وسط سفره ی نو

بوی یاس جانمازترمه ی مادربزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم

با اینا خستگی مو درمی کنم
شادی شکستن قلک پول

وحشت کم شدن سکه ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده ی لای کتاب

بااینا زمستون و سر می کنم
بااینا خستگی مودرمی کنم

فکرقاشق زدن دخترناز چشم سیاه
شوق یک خیز بلنداز روی بته های نور

برق کفش جفت شده تو گنجه ها
بااینا زمستون وسر می کنم

بااینا خستگی مودرمی کنم
عشق یک ستاره ساختن با دولک

ترس ناتموم گذاشتن جریمه های عیدمدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

 

بااینا زمستون وسر می کنم
بااینا خستگی مودرمی کنم

بوی باغچه بوی حوض عطرخوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن

توی جوی لاجوردی هوس یه آب تنی
بااینا زمستون و سر می کنم
بااینا خستگی مو درمی کنم
منبع:beytoote

دسته‌ها
شعر و ترانه

شعر امام زمان

شعر,شعرامام زمان,شعر برای امام زمان,شعرهای امام زمان

«شعر امام زمان»

ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری

کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی

ای آنکه در حجابت دریای نور داری

من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟

برعکس چشمهایم چشمی صبور داری

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما

کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت

کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟

*****شعر امام زمان******

«شعر امام زمان»

 
از میان اشک ها خندیده می آید کسی
خواب بیداری ما را دیده می آید کسی

با ترنم با ترانه با سروش سبز آب
از گلوی بیشه خشکیده می آید کسی

مثل عطر تازه تک جنگل باران زده
در سلام بادها پیچیده می آید کسی

کهکشانی از پرستو در پناهش پرفشان
آسمان در آسمان کوچیده می آید کسی

خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی

*****شعر امام زمان******

شعر,شعرامام زمان,شعر برای امام زمان,شعرهای امام زمان

«شعر امام زمان»

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن
گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیدار تو باشد آرزویم
گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن
گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه
گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه

گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن
گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم
گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان
گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن
گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم
گفتا که روز وصل را در انتظارم

*****شعر امام زمان******

شعر,شعرامام زمان,شعر برای امام زمان,شعرهای امام زمان

«شعر امام زمان»

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گره ها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم
حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه ! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی
وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
*علی اکبر لطیفیان*

منبع:beytoote.com