دسته‌ها
ضرب المثل

داستان ضرب المثل حیدری و نعمتی

 

ضرب المثل های,ضرب المثل فارسی , ضرب المثل انگلیسی،داستان ضرب المثل حیدری و نعمتی

 

هر گاه میان دو طایفه یا قبیله اتفاق افتد آنرا اصطلاحا حیدری و نعمتی تابیر می کنند . این ضرب المثل صرفا در مواقع بروز اختلاف و افتراق در میان قبایل و طوایف به کار نمی رود بلکه در عهد و اعصار گذشته هنگامی که قدرت و نفوذ قبایل مختلفه فزوتی میگرفت ودستگاه مرکزی یا احکام ولایت راجرات ونوانایی سرکوبی آنها درخفا دست به تحریک و ایجاد اختلاف می زدند وبا اتخاذ شیوه حیدری ونعمتی قبایل وطوایف زورمند را به جان یکدیگر می انداختند وبا تضعیف آنها به حکومت خویش ادامه می دهند.

 

اما ریشه تاریخی آن:

ضرب المثل بالا مربوط به پیروان دو مرد بزرگ ودومرد بزرگ ودوعارف عالیقدر ایران است که البته مقام ومرتبت قطب ومراد نعمتی ها به مراتب بالا تر و والا تر از حیدری ها است .قبل از آنکه به کیفیت وچگونگی اختلاف حیدری ها ونعمتی ها بپردازیم لا زم می اید حیدرونعمت یا بهتر گفته می شود شیخ حیدر وشاه نعمت الله ولی شناخته شوند تا حقیقت مطلب عریان شودوریشه تاریخی ضرب المثل بال به دست آید:

شیخ حیدر فرزند سلطان جنید از اعقاب شیخ صفی الدین اردبیلی جد اعلای سلا طین صفوی است.حیدر از خدیجه بیگم خواهر امیر حسن اوزون حسن-پادشاه معروف سلسله آق قویونلو زاییده شد و با دختر همین امیرحسن یعنی دختر داییش به نام حلیمه بیگی آغاملقب به علمشاه بیگم ازدواج کرد.ثمره این پیوند چهار فرزند به نام سلطانعلی واسماییل میرزا وابراهیم میرزا وسلیمان میرزا بودند که اسماییل میرزا بعدابه نام شاه اسماعیل اول بر تخت سلطنت نشست و سلسله صفویه را تشکیل داد.

 

تا وقتی که اوزون حسن در قید حیات بودودر خطه آذربایجان حکمرانی می کرد شیخ حیدر مورد کمال عنایت بود وازگزند اجانب وآفاق دشمنان ومخالفان ایمنی داشت ولی در دوران فرمانروایی سلطان خلیل ویعقوب فرزندان اوزون حسن موارد اختلاف فیمابین به سعایت ارباب غرض پدید آمد وسر انجام کار به جنگ وستیزکشید.

یعقوب با کمک شروان شاه بر شیخ حیدر وهفت هزار نفر از مریدانش حمله برد تا کارش را بسازد.حیدر ابتدا قشون شروان شاه را به سختی شکست داد وچیزی نمانده بود شاهد فتح و فیروزی را در بر گیرد که در این موقع سلیمان سردار اعزامی یعقوب با چهار هزار نفر سرباز تازه نفس به کمک شروان شاه رسید وتیراندازش ناگهان باران تیر به جانب شیخ حیدر رها کرد ند ویکی از آن تیرها به حلقومش نشست وبا همان تیر جان سپرد.۸۹۳هجری ابتدا جسد شیخ حیدر را پنهان کردند ولی بیست ویک سال بعد شاه اسماعیل صفوی نعش پدر را با تجلیل فراوان به حرم اردبیل نقل دادو مقابر اجدادش به خاک سپرد .نقل می کند که سلطان کرامات و اعتقاداتی داشت در علم نجوم متبحر بود وپیشگویهای او غالبا جامه عمل می پو شید .

۲٫فخر العاشقین امیر سید نور الدین شاه نعمت ولی ماهانی کرمانی در سنه ۷۳۱هجری در قصبه کوه بنان کرمان ویا به قولی در قصبه کهستان هرات متولد شد .

علوم ظاهری را از رکن الدین شیرازی وشمس الدین مکی وسید جلال الدین خوارزمی و قاضی عضدالدین فرا گرفت.

در مکه معظمه به خدمت شیخ عبدالله یا فعی رسیده ارادات گزید وقطب الدین رازی را نیز درمکه یافت .

منبع: sarapoem.persiangig.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه

 

موش گربه,موش ها,ضرب المثل ها,ضرب المثل

 

موشی به نام فلفلی در دشت برای خودش لانه ای درست کرد و خیالش راحت بود که زمستان را به خوبی سپری می کند .

یک روز گاوی برای علف خوردن به دشت آمد و روی لانه آقا موشه نشست و مشغول استراحت شد .

موش آمد و از آقای گاو خواهش کرد که از روی لانه اش بلند شود تا خراب نشود . ولی گاو هیچ توجهی به موش نکرد و گفت : ” تو نیم وجبی به من دستور می دهی که از اینجا بلند شوم . می دانی من کی هستم؟ می دانی من چقدر قوی و پر زورم؟ حالا برو پی کارت و بگذار استراحت کنم . “

موش دوباره خواهش و التماس کرد ولی فایده ای نداشت و گوش آقا گاوه به این حرف ها بدهکار نبود . موش پیش خودش فکر کرد حالا که با خواهش کردن مشکلش حل نشده باید کار دیگری بکند .

بعد یک دفعه روی آقا گاوه پرید . گاو از خواب بیدار شد و خودش را تکان داد . موش روی گوش گاو پرید و یک گاز محکم از گوش او گرفت . گاو از جایش بلند شد و شروع به تکان دادن سرش کرد . ولی موش روی زمین پرید و در یک سوراخ پنهان شد و گاو نتوانست کاری کند.

وقتی گاو دوباره خوابش برد، موش دم گاو را گاز گرفت و روی درخت پرید . گاو از درد بیدار شد . خیلی عصبانی بود، سعی کرد که بالا بپرد و موش را بگیرد تا ادبش کند ولی دستش به او نمی رسید .

موش گفت : ” اگه بازهم روی لانه من بخوابی، گازت می گیرم . “

گاو دید چاره ای ندارد جز اینکه از آنجا برود و جای دیگری بخوابد. پس پیش خودش گفت: ” فلفل نبین چه ریزه ، بشکن ببین چه تیزه . با این قد و قواره فسقلی اش چه جوری حریف من شد .

منبع:ettelaat.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

باهمه بله با من هم بله ! (ضرب المثل)

 

وزارتخانه, پدر, ضرب المثل, ریشه ضرب المثل،باهمه بله با من هم بله

 

ضرب المثل بالا ناظر بر توقع و انتظار است. دوستان و بستگان به ویژه افرادی که خدمتی انجام داده منشا اثری واقع شده باشند همواره متوقع هستند که طرف مقابل به احترام دوستی و قرابت و یا به پاس خدمت، خواستشان را بدون چون و چرا اجابت نماید و به معاذیر و موازین جاریه متعذر نگردد و گرنه به خود حق می دهند از باب رنجش و گلایه به ضرب المثل بالا استناد جویند.

عبارت بالا که در میان طبقات مردم بر سر زبانهاست به قدری ساده و معمولی به نظر می رسد که شاید هر گز گمان نمی رفت ریشه تاریخی و مستندی داشته باشد، ولی پس از تحقیق و بررسی ریشه مستند آن به شرح زیر معلوم گردیده است.

در حدود هشتاد سال قبل ( یعنی نیمه اول قرن چهاردهم هجری قمری) یکی از رجال سرشناس ایران که از ذکر نامش معذوریم به فرزند ارشدش که برای اولین بار معاونت یکی از وزارتخانه ها را بر عهده گرفته بوداز باب موعظه و نصیحت گفت:« فرزندم، مردمداری در این کشور بسیار مشکل است زیرا توقعات مردم حد و حصری ندارد و غالبا با مقررات و قوانین موضوعه تطبیق نمی کند.

مرد سیاسی و اجتماعی برای آنکه جانب حزم و احتیاط را از دست ندهد لازم است با مردم به صورت کجدار و مریز رفتار کند تا هم خلافی از وی سر نزند و هم کسی را نرنجانده باشد. به تو فرزند عزیزم نصیحت می کنم که در مقابل پاسخ هر جمله با نهایت خوشرویی بگو: « بله، بله». زیرا مردم از شنیدن جواب مثبت آن قدر خوششان می آید که هر اندازه به دفع الوقت بگذرانی تاخیر در انجام مقصود خویش را در مقابل آن بله می شمارند.»

فرزند مورد بحث در پست معاونت و بعد ها کفالت وزارتخانه مزبور پند پدر را به کار بست و در نتیجه قسمت مهمی از مشکلات و توقعات روزمره را با گفتن کلمه « بله» مرتفع می کرد. قضا را روزی پدر یعنی همان ناصح خیر خواه راجع به مطلب مهمی به فرزندش تلفن کرد و انجام کاری را جدا خواستار شد. فرزند یعنی جناب کفیل وزارتخانه بیانات پدر بزرگوارش را کاملا گوش می کرد و در پاسخ هر جمله با کمال ادب و تواضع می گفت:« بله، بله قربان!» پدر هر قدر اصرار کرد تا جواب صریحی بشنود پسر کماکان جواب می داد : « بله قربان. کاملا متوجه شدم چه می فرمایید. بله، بله!»

بالاخره پدر از کوره در رفت و در نهایت عصبانیت فریاد زد:« پسر، این دستور العمل را من به تو یاد دادم. حالا با همه بله. با من هم بله؟!»

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

حساب به دینار، بخشش به خروار ضرب المثل درباره بخشش

 

ضرب المثل فارسی, ضرب المثل انگلیسی, بخشش،حساب به دینار، بخشش به خروار ضرب المثل درباره بخشش

می گویند روزی فقیری به در خانه تاجری رفت تا پولی به عنوان صدقه به او بدهند. در پشت در شنید که تاجر با افراد خانواده خود دعوا می کند که چرا فلان چیز کم ارزش را دور ریخته اند.

فقیر حساب کار خود را کرد و پیش خود گفت: «وقتی صاحبخانه با افراد خانواده اش سر یک چیز کم ارزش دعوا می کند، دیگر چه انتظاری باید داشته باشم که چیزی به من ببخشد؟!اتفاقاً تاجر در همان لحظه از خانه خارج شد. مرد فقیر را دید از او پرسید: چه می خواهی؟ فقیر گفت: کمک و صدقه می خواستم؛ اما حالا نمی خواهم.

تاجر گفت: چرا؟

فقیر گفت: من حرف هایی را که با افراد خــانواده ات می زدی، شنیدم. تاجر خندید و مبلغی پول به فقیر داد و گفت: حساب به دینار، بخشش به خروار.

این مَثل وقتی به کار می رود که آدم توانگری در عین این که حساب و کتاب مال خود را دارد، در زمان مناسب هم بی حساب بخشش می کند و این به نظر عـده ای که قصد سودجویی از او را دارند، خوش نمی آید.

beytoote

دسته‌ها
ضرب المثل

چوبکاری نفرمایید ضرب المثل درباره شرمساری از انعام واکرام

 

ضرب المثل ها, معنی ضرب المثل, ضرب و المثل, ضرب المثل،چوبکاری نفرمایید ضرب المثل درباره شرمساری از انعام واکرام

 

این عبارت به لحاظ معنی و مفهوم واقعی یعنی کسی را با چوب زدن و به وسیله چوب تنبیه و سیاست کردن است ولی مجازاً کسی را خجل و شرمسار کردن از بسیاری احسان و نیکی ، بیش ازحد معمول و انتظار از کسی پذیرایی و به کسی محبت کردن ، نیکی کردن به آن که نسبت به تو نیکی نکرده است ، وبالاخره با انعام و اکرام کسی را که انعام و اکرام وظیفه او بوده خجل کردن است .

در تمام این موارد طرف مقابل خجلت و شرمساریش را با عبارت بالا به صور و اشکال زیر پاسخ می گوید : چوبکاری نفرمایید ، فلانی مرا چوبکاری می کند ، خودم شرمنده هستم دیگر چوبکاری نفرمایید ، و قس علی هذا . چوبکاری همان طوری که در بالا ذکر شده حاکی از سیاست و تنبیه طرف مقابل به وسیله چوب زدن است . این نوع تنبیه و مجازات از قدیمیترین ایام تاریخی بلکه از بدو خلقت بشرکه فقط چوب درختان جنگلی آلت و ابزار کار انسانهای اولیه بوده معمول و متداول بوده است . اطفال خردسال بازیگوش را با چوبهای نازک که به دست و پایشان می زدند تنبیه می کردند .

مردان متاهل همسرانشان را البته در دوره مردسالاری  با چوبهای ضخیم مخصوصاً چوب انار که ضربه هایش دردناک بوده و بدن را متورم و خون آلود می کرده است مجازات می کرده اند . چوبکاری براثر زمان پیشرفت کرد! و از درون خانه داخل سیاست شده گوشه ای از گوشمالی و مجازات سیاست پیشه گان گناهکار را بر عهده گرفته است . در این مورد اگرگناهکار محکوم به مرگ می شد او را به پشت می خوابانیدند و با چوبهای ضخیم آن قدر به شکمش می نواختند که روده هایش پاره می شد و محکوم بیچاره بر اثر خونریزی داخلی به فجیعترین وضعی جان می داد . چنانچه محکومیت گناهکار در حد مرگ و اعدام نبود این گونه محکومان را که اکثراً شاهزادگان و امرای ارتش وحکام ولایت بوده اند به طریق چوب زدن و نقره داغ ! کردن ، یعنی جریمه نقدی ، و نفی بلد و تبعید محکوم می کردند تا سایر ماموران دولت تکلیف خود را بدانند و سرجایشان بنشینند .

به طوری که یادآور شد اگرچه چوب زدن از قدیمیترین ایام تاریخی رایج و معمول بود ولی چوبکاری رجال و زعمای قوم فتحعلی شاه قاجار اتفاق افتاد و بخصوص در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه بنابرنقشه و تصمیم میرزا تقی خان امیرکبیر شاهزادگان و حکام ولایات و فرماندهان قشون را که در انجام وظایف محوله تهاون و قصور می ورزیدند بدین وسیله چوبکاری و مجازات می کردند تا درس عبرتی برای سایرخدمتگزاران و عمال دولت باشد .

براثر نقشه و تدبیر امیرکبیر تا آنجا که مدارک موجود حکایت می کند علاوه بر حکام ولایات در حدود چهارده تن از عموها و عموزاده های شاه و حتی پسران خاقان مغفور به علت خطاهایی که مرتکب شده بودند چوب خورده جریمه شده اند ولی پس از قتل امیرکبیر این نظم و نسق و سختگیری بلاتفاوت نیز در عصر قاجار با خود او متروک شده است . به هرصورت در حال حاضر که جزء امثال وحکم در صحبتهایمان می گوییم فلانی مرا چوبکاری می کند از دوره قاجاریه به خصوص در زمان صدارت امیرکبیر که چوبکاری نسبت به تمام مقامات کشور رواج وکمال یافته به یادگار مانده است .

منبع:iketab.com

دسته‌ها
ضرب المثل

۹ ضرب‌المثل بسیار عجیب از کشورهای مختلف!!

 

 

ضرب المثل, ضرب المثل انگلیسی, شوخ طبعی

 ضرب المثل های، گنجینه هایی پنهان هستند- سینه هایی که عقل دوران های مختلف در آنها پنهان شده است و بهترین نوع عقل و دانش در آنها یافت می‌شود. ضرب المثل ها به نحوی ده سال تجربه شخصی و حقایق دنیا را تنها در یک جمله خلاصه کرده و چون حلقه ای زیبا به مخاطب خود ارائه می‌دهند. امّا چه اتفاقی می‌افتد، هنگامی‌که این حقایق با زن ستیزی، بی عفتی، و شوخی های ناخواسته سر و کار داشته باشند؟
حال در اینجا به معرفی نه ضرب المثل عجیب و خنده دار از سراسر جهان می‌پردازیم:

۱٫ یک سگ از یک زن عاقل تر است؛ هرگز برای ارباب خود پارس نمی‌کند.
از: روسیه
چیزهای زیادی را می‌توانید از این جواهر حکمت آموز یاد بگیرید. برای مثال، فردی ممکن است پس از آنکه همسر خود را با زنی جوان قیاس نمود، این جمله را ساخته باشد. یا شاید ممکن است در روسیه سگ های بسیار باهوشی زندگی می‌کردند. بخصوص در آن روزهایی که این ضرب المثل ساخته شده است. این امر در واقع پاسخ به این سوال است که چرا هنگامی‌که دهقانان زیادی گم می‌شدند، سگ ها را به دنبالشان می‌فرستادند.
با این حال، باید بدانیم که این جمله شبیه به شهادت مردی است که در یک روز اهمیت بسیار زیادی را برای سگش قائل شده است و تصمیم گرفته تا رفتاری پرخاشگرانه نسبت به همسر خود در پیش بگیرد. البتّه، پس از آن دسته ای گل رز را تقدیم همسر خود کرده است.

۲٫ یک شوهر خوب، هم سالم است، هم غایب
از: ژاپن
اگر با اصطلاحات ژاپنی در رابطه با زنان خانه دار آشنا باشید، احساس تهی بودن او را از نبود شوهرش در خانه احساس خواهید کرد. این امر توضیح می‌دهد که چرا چنین ضرب المثل هایی در ژاپن رواج دارد- بخشی از آگاهی ملی ژاپن است.
از سوی دیگر، شاید دلیل دیگری نیز وجود داشته باشد. شاید این زنان تنها خود را بازیچه ای در دستان مردان دانسته و می‌بینند. ما دلیل اصلی آن را نمی‌دانیم، امّا آنچه مشخص است، وجود خیانت های زیاد در چنین گنجینه هایی در ژاپن می‌باشد. آنها اینگونه حداقل سلامت شوهران شان را طلب می‌کنند.

۳٫ خانه ای بدون حضور سگ و گربه، خانه ای از شروران است
از: پرتغال
تجربه شخصی نشان داده است که خانه بدون سگ یا گربه، در درجه نخست خانه ای است که تمیز بوده و بوی خوب می‌دهد و نیمی‌از بودجه منزل را صرف هزینه های آنها، غذای آنها، و تمیز کردن خود خانه نمی‌کند. امّا جدا از تمام این موارد، خانه ای که حیوانی در آن زندگی می‌کند، خانه ای است که صاحب آن، مدفوع هیچ حیوانی را تمیز نمی‌کند، مگر آنکه خودش بخواهد.
امّا بار دیگر باید بگوییم، که ما هرگز در پرتغال نبوده ایم، بنابراین ممکن است تفاوت فرهنگی وجود داشته باشد و کشور آنها به طور ساده احترام بیشتری را برای افرادی قائل باشد که از این حیوانات کوچک پشمالو نگهداری می‌کنند.

۴٫ فرشتگان افراد مست را بر دوش های خود حمل می‌کنند
از: لهستان
اگر چیز مشترکی بین افراد مست و فرشتگان وجود داشته باشد، این حقیقت است که آنها هرگز بر روی زمین نبوده اند، و همواره در جایی بالاتر از سر ما انسان ها در پرواز بوده اند و نظاره گر رفتارها و مشکلات ما بودند. مردم خود را زمانی می‌یافتند که پس از خوردن نوشیدنی، در کوچه ای به خواب رفته بودند. این وضعیت مستان است و نه فرشتگان.
لهستان نمی‌تواند به اعتبار غربی بودن خود به عنوان یک روسیه کوچک، با تحمیل ته مایه های مذهبی به مصرف الکلیسم در کشورش، کمک شایان توجهی کند. ممکن است در حالت گیجی تحت الکل، احساس کنید تحت حمایت الهی قرار دارید، امّا چنین نگرشی است که سبب شده تا مست مست رانندگی کرده و تصادف کنید. لطفا این کار را متوقف نمایید.

۵٫ یک موی روسی، ارزشی بیش از نصف قطب را دارد
از: روسیه
درست شبیه به ضرب المثل قبلی از روسیه، این ضرب المثل هم به ما می‌گوید نیاز بیشتری داریم تا درباره فرهنگ روسی بدانیم: موی آنها حتما برایشان جاذبه ایجاد می‌کند که سبب می‌شود تا موی آنها سنگین تر از موهای معمولی باشد. که … ما فرض می‌کنیم، آیا چیزی ارزشمند در اروپای شرقی محسوب می‌شود؟ آیا مردم لهستان برای موهای روشن خود معروف شده اند؟ آیا این یک کلیشه واقعی است؟
امّا چه معنای دیگری می‌تواند داشته باشد؟ اووه، صبر کنید، ممکن است این امر با ضرب المثل پیشین از لهستان در ارتباط باشد. اگر فرشتگان افراد مست را بر دوش های خود حمل می‌کنند، و تمام مردم لهستان مست هستند، این امر ممکن است سبب شود تا وزن آنها از یک موی فرد روسی کمتر شود. عالی است! این منطق غالب است!

۶٫ یک زن ظاهری مثل فرشته دارد و مغزی اندازه نخود
از: آلمان
یک ضرب المثل نا مناسب دیگری در رابطه با زنان در این لیست وجود دارد که کمی ‌نسبت به قبلی بهتر است. در ابتدا به شما می‌گوید که زن ها ظاهری شبیه به فرشته دارند، امّا پیش از آنکه حتّی به شما زمان بدهد تا این امر را در ذهن خود تایید نمایید، محکم با بخش آخر ضرب المثل بر صورت شما می‌کوبد و تمام آن حالت جذّاب از بین می‌رود.
می‌توان تصور کرد چه مردی چنین ضرب المثلی را ساخته است؛ مردی که به دختری زیبا پیشنهاد داده تا برای صرف شام با او بیرون برود، امّا او نپذیرفته است.

۷٫ پس از اینکه با یک یونانی دست دادید، انگشتان دستان تان را بشمارید
از: آلبانی
برخی از کشورها، دشمنی ذاتی با یکدیگر دارند: چین و ژاپن، آمریکا و فرانسه، استرالیا و مریخ. امّا این نگاه بد میان یونان و آلبانی از کجا آمده است؟ آیا آنها نمی‌دانند که دشمن ملّی کشورشان ایرلند است و نه یونان؟ پس از آنکه لیام نیسون، ارتش فرانسوی آلبانی را در فیلم “taken” شکست داده و نابود می‌کند. آیا آنها اصلا این فیلم را دیده اند؟!
خب، این ضرب المثل در نوع خود جالب توجه است. به ما اجازه می‌دهد تا با فرهنگ یونان بیشتر آشنا شویم. آنچه که ما از این ضرب المثل دریافتیم، این است که یونانیان، دزدهای منطقه بوده و این در حالی بود که آلبانی ها از جذام موجود که علّتش ضمیمه هایی است که به آسانی از بین می‌رود، در رنج و غذاب بودند.

۸٫ برای آنکه مگسی را از پیشانی دوست تان دور کنید، نیازی به استفاده از تیشه نیست (دوستی خاله خرسه)
از: چین
گفته می‌شود که ضرب المثل ها حقایق جهانی را بازگو می‌کنند، هرچند از تجربه های شخصی می‌آیند؛ بنابراین، اگر بر روی این گفته کمی ‌تمرکز داشته باشیم، تاریخ خونین پشت آن را درک خواهید کرد!!
بسیار خوب؛ معنای ضمنی آن بسیار ساده و مشخص است: از کاه کوه نساز. ما با تمامی‌آنها موافقت می‌کنیم، امّا چرا قیاس رنگی؟ از یک طرف قطعا درست به نظر می‌رسد، امّا از سوی دیگر کاملا شیطانی جلوه می‌کند.
به خاطر خدا، اجازه دهید که وانمود کنیم، که چینی ها تصور فوق العاده ای داشته اند و موضوع را در همین جا فیصله دهیم.

۹٫ هر ذره کوچکی کمک می‌کند؛ این سخن یک پیرزن است
از: بریتانیا
بریتانیایی ها به خاطر حس شوخ طبعی خود و نوعی جذابیّت دمدمی ‌مزاجانه مشهور هستند؛ و این به خاطر کلمات خنده داری است که می‌سازند؛ بنابراین، جای تعجب نیست که خرد جمعی آنها، ضرب المثل های جذّابی را به وجود آورد. تصاویر در اینجا به هر صورت… جالب توجه است.
یکی از آنها که بسیار عجیب است، همین گفته است که ادعا می‌کند هر ذره ای کمک خواهد کرد، هرچند بسیار ناچیز به نظر آید، یا انکه سخنی طعنه آمیز و سرگرم کننده است که نشان از تلاشی بیهوده دارد؟ اگر بریتانیایی ها را کمی بشناسید، در خواهید یافت که هر دو نگاه تا حدّی درست می‌باشد.
منبع:seemorgh.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

لنگه کفش هم در بیابان غنیمت است ضرب المثل قدر نعمت

 

ضرب المثل, شتر, لنگه کفش،لنگه کفش هم در بیابان غنیمت است ضرب المثل قدر نعمت

معنی:

زمانی که در یک وضعیت و شرایط سخت و بد گیر می کنید، استفاده از هر فرصتی هر چند کوچک و نامطلوب برای رها شدن از آن وضعیت و شرایط می تواند خوب و مفید باشد.

روزی تاجری با بار فراوان سوار بر شتر سفر می کرد . در طول راه با کاروان دزدان برخورد کرد و آنها نه تنها تمام دارایی و حتی لباس های او را گرفتند ، بلکه او را کتک مفصلی هم زدند !
تاجر هر چه قدر داد و فریاد کرد فایده ای نداشت . همین طور که راه می رفت متوجه شد خار و خاشاک بیابان پاهایش را زخمی کرده است ، آرام آرام و به سختی به راهش ادامه داد . یکدفعه متوجه یک جفت کفش شد ، نزدیک رفت و آن ها را برداشت . وقتی دید که یک لنگه از آن کفش ها پاره است با عصبانیت آن ها را به گوشه ای پرتاب کرد و رفت ، ولی چند قدم بیشتر نرفته بود که پشیمان شد ، برگشت و کفش ها را پوشید و با خودش می گفت : « در چنین بیابانی یک لنگه کفش هم غنیمت است ! » از آن وقت به بعد این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بگویند قدر نعمتی که در حال حاضر داریم باید بدانیم !
منبع:nonahal.org

 

دسته‌ها
ضرب المثل

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد ضرب المثل برنامه ریزی

 

 

ضرب المثل, داستان ضرب المثل،علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد ضرب المثل برنامه ریزی

در زمان‌های‌ دور، کشتی‌ بزرگی‌ دچار توفان‌ شد و باعث‌ شد که‌ کشتی‌ غرق‌ شود. مسافران‌ کشتی‌ توی‌ آب‌ افتادند. در میان‌ مسافران، مردی‌ توانست‌ خودش‌ را به‌ تخته‌پاره‌ای‌ برساند و به‌ آن‌ بچسبد موج‌ها تخته‌پاره‌ و مسافرش‌ را با خود به‌ ساحل‌ بردند. وقتی‌ مرد چشمش‌ را باز کرد، خود را در ساحلی‌ ناشناخته‌ دید بدون‌ هدف‌ راه‌ افتاد تا به‌ روستا یا شهری‌ برسد. راه‌ زیادی‌ نرفته‌ بود که‌ از دور خانه‌هایی‌ را دید. قدم‌هایش‌ را تندتر کرد و به‌ دروازه‌ شهر رسید.

در دروازه‌ی‌ شهر گروه‌ زیادی‌ از مردم‌ ایستاده‌ بودند. همه‌ به‌ سوی‌ او رفتند. لباسی‌ گران‌قیمت‌ به‌ تنش‌ پوشاندند. او را بر اسبی‌ سوار کردند و با احترام‌ به‌ شهر بردند مسافر از این‌که‌ نجات‌ پیدا کرده‌ خوشحال‌ بود اما خیلی‌ دلش‌ می‌خواست‌ بفهمد که‌ اهالی‌ شهر چرا آن‌قدر به‌ او احترام‌ می‌گذارند. با خودش‌ گفت: .نکند مرا با کس‌ دیگری‌ عوضی‌ گرفته‌اند..
مردم‌ شهر او را یکراست‌ به‌ قصر باشکوهی‌ بردند و به‌عنوان‌ شاه‌ بر تخت‌ نشاندند مرد مسافر که‌ عاقل‌ بود، سعی‌ کرد به این راز پی ببرد . عاقبت‌ به‌ پیرمردی‌ برخورد که‌ آدم‌ خوبی‌ به‌ نظر می‌رسید. محبت‌ زیادی‌ کرد تا اعتماد پیرمرد را به‌ خود جلب‌ کرد. در ضمن‌ گفتگوها فهمید که‌ مردم‌ آن‌ شهر رسم‌ عجیبی‌ دارند.
پیرمرد ، به‌ او گفت: . معمولاً شاهان‌ وقتی‌ چندسال‌ بر سر قدرت‌ می‌مانند، ظالم‌ می‌شوند. ما به‌ همین‌ دلیل‌ هر سال‌ یک‌ شاه‌ برای‌ خودمان‌ انتخاب‌ می‌کنیم. هر سال‌ شاه‌ سال‌ پیش‌ خودمان‌ را به‌ دریا می‌اندازیم‌ و کنار دروازه‌ی‌ شهر منتظر می‌مانیم‌ تا کسی‌ از راه‌ برسد. اولین‌ کسی‌ که‌ وارد شهر بشود، او را بر تخت‌ شاهی‌ می‌نشانیم. تختی‌ که‌ یکسال‌ بیشتر عمر نخواهد داشت مسافر فهمید که چه سرنوشتی‌ در پیش روی اوست . دو ماه‌ بود که‌ به‌ تخت‌ پادشاهی‌ رسیده‌ بود. حساب‌ کرد و دید ده‌ ماه‌ بعد او را به‌ دریا می‌اندازند. او برای‌ نجات خود فکری‌ کرد:
از فردا ‌ بدون‌ این‌که‌ اطرافیان‌ بفهمند توی‌ جزیره‌ای‌ که‌ در همان‌ نزدیکی‌ها بود کارهای‌ ساختمانی‌ یک‌ قصر آغاز شد .در مدت‌ باقی‌مانده‌، شاه‌ یکساله‌ هم‌ قصرش‌ را در جزیره‌ ساخت‌ و هم‌ مواد غذایی‌ و وسایل‌ مورد نیاز زندگی‌اش‌ را به‌ جزیره‌ انتقال‌ داد

ده ‌ماه‌ بعد ، وقتی شاه‌ خوابیده‌ بود ، مردم‌ ریختند و بدون‌ حرف‌ و گفتگو شاهی‌ را که‌ یکسال‌ پادشاهی‌اش‌ به‌ سر آمده‌ بود از قصر بردند و به‌ دریا انداختند.
او در تاریکی‌ شب‌ شنا کرد تا به‌ یکی‌ از قایق‌هایی‌ که‌ دستور داده‌ بود آن‌ دور و برها منتظرش‌ باشند رسید. سوار قایق‌ شد و به‌طرف‌ جزیره‌ راه‌ افتاد. به‌ جزیره‌ که‌ رسید، صبح‌ شده‌ بود. خدا را شکر کرد به‌ طرف‌ قصری‌ که‌ ساخته‌ بود رفت اما ناگهان‌ با همان‌ پیرمردی‌ که‌ دوستش‌ شده‌ بود روبه‌رو شد. به‌ پیرمرد سلام‌ کرد و پرسید: .تو اینجا چه‌ می‌کنی؟.
پیرمرد جواب‌ داد: .من‌ تمام‌ کارهای‌ تو را زیرنظر داشتم. بگو ببینم‌ تو چه‌ شد که‌ به‌ فکر ساختن‌ این‌ قصر در این‌ جزیره‌ افتادی؟.

مسافر گفت: .من‌ مطمئن‌ بودم‌ که‌ واقعه‌ی‌ به‌ دریا افتادن‌ من‌ اتفاق‌ خواهد افتاد، به‌ همین‌ دلیل‌ گفتم‌ که‌ پیش‌ از وقوع‌ و به‌وجود آمدن‌ این‌ واقعه‌ باید فکری‌ به‌ حال‌ خودم‌ بکنم..
پیرمرد گفت: .تو مرد باهوشی‌ هستی. اگر اجازه‌ بدهی‌ من‌ هم‌ در کنار تو همین‌جا بمانم
از آن‌ پس، وقتی‌ کسی‌ دچار مشکلی‌ می‌شود که‌ پیش‌ از آن‌ هم‌ می‌توانسته‌ جلو مشکلش‌ را بگیرد و یا هنگامی‌که‌ کسی‌ برای‌ آینده‌ برنامه‌ریزی‌ می‌کند، گفته‌ می‌شود که‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ باید کرد.
منبع:koodakan.org

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل از خجالت آب شد

 

ضرب المثل از خجالت آب شد, داستان ضرب المثل

آدمی را وقتی خجالت و شرمساری دست دهد، بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد. خلاصه عرق شرمساری که ناشی از شدت و حدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد.

 

عبارت بالا گویان آن مرتبه از شرمندگی و سرشکستگی است که خجلت زده را یارای سربلند کردن نباشد و از فرط انفعال و سرافکندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید. اما فعل “آب شدن” که در این عبارت به کار رفته ریشه تاریخی دارد و همان ریشه و واقعه تاریخی موجب گردیده که به صورت ضرب المثل درآید:

 

بایزید بسطامی و یا بگفته شیخ فریدالدین عطار: «آن سلطان العارفین، آن برهان المحققین، آن پخته جهان ناکامی، شیخ وقت ابویزید بسطامی رحمهالله علیه» در شهر بسطام و در خاندانی زاهد و پرهیز گار دیده به جهان گشود. در بدایت حال روزی قرآن تلاوت می کرد، به سوره لقمان و این آیه رسید که حق تعالی می فرماید: “مرا و پدر و مادرت را شکر و سپاس گوی”. بی درنگ به خدمت مادر شتافت و عرض کرد: “من در دو خانه کدخدایی چون کنم؟ این آیت بر جان من آمده است. یا از خدا خواه تا همه آن تو باشم. یا مرا بخدا بخش تا همه آن او باشم”، مادر گفت: “ترا در کار خدا کردم و حق خود بتو بخشیدم.”

 

«پس بایزید از بسطام رفت و سی سال در شام و عراق می گشت و ریاضت می کشید. یک صد و سیزده و به روایتی یک صد و سه پیر را خدمت کرد و فایده برد که از آن جمله امام ششم شیعیان حضرت امام جعفر صادق (ع) بوده است. روزی حضرت صادق (ع) در حجره اش به بایزید فرمود: “آن کتاب را به من ده” عرض کرد: “کدام کتاب؟” فرمود: “کتابی که بر روی طاقچه است.” شیخ گفت: “کدام طاقچه؟”حضرت صادق (ع) فرمود: “حجره من بیش از یک طاقچه ندارد و تو چگونه آن طاقچه را تا کنون ندیدی؟” بایزید عرض کرد: “من اینجا به نظاره نیامدم. مرا با طاقچه و رواق چکار؟” امام صادق (ع) فرمود: ” چون چنین است باز بسطام رو که کار تو تمام شد “.

 

بایزید به بسطام رفت و هفت بار او را از بسطام بیرون کردند. زیرا سخنانش در حوصله اهل ظاهر نمی گنجید. شیخ می گفت: “چرا مرا بیرون می کنید؟” هر بار جواب می دادند: “تو مرد بدی هستی”. و شیخ می گفت: ” خوشا شهری که بدش من باشم”. خلاصه مقام او در طریقت به جایی رسید که می گویند ذوالنون مصری مریدی به خدمتش فرستاد  و پیغام داد: “همه شب مخسب و به راحت مشغول نباش که قافله رفت.”

 

شیخ جواب داد: “مرد تمام آن باشد که همه شب خفته بود و بامداد پیش از نزول قافله به منزل فرو آمده باشد.” ذوالنون چون این بشنید بگریست و گفت: «مبارکش باشد که احوال ما بدین درجه نرسیده است.» بایزید در سال ۲۶۱ هجری به سن ۷۳ سالگی در بسطام درگذشت و همانجا مدفون گردید.

 

شگفتا که قبرش در جایی (بدون صندوق و مقبره) و گنبد و بارگاهش در جایی دیگر است که می گویند سلطان محمد اولجایتو در نبش قبر و انتقال جسدش به زیر گنبدی که ساخته بود تقریباً نظیر همان خوابی را دید که پس از اتمام بنای گنبد چمن سلطانیه، حضرت علی بن ابیطالب (ع) را در خواب دیده بود.

بایزید بسطامی به سلطان مغول در عالم رؤیا گفت: “من تحت السمأ را دوست دارم. حال که خاک قبر حجابی بین من و آسمان شده، تو دیگر گنبد و بارگاه را حجاب دوم قرار مده. اجر تو قبول و طاعتت مقبول باد.”

 

نقل کردند که شبی ذوق عبادت در خود ندید، خادم را گفت: “مگر در خانه چیزی مانده است که دل مشغولی دهد؟” خادم خانه را گشت، خوشه ای انگور یافت. بایزید گفت: “ببرید به کسی دهید که خانه ما دکان بقالی نیست!” چون خوشه انگور را از خانه بیرون بردند؛ وقتش خوش شد و ذوق عبادت یافت. خلاصه مقام زهد و تقوای بایزید بسطامی به جایی رسید که گبری را گفتند: “مسلمان شو.” جواب داد: “اگر مسلمانی این است که بایزید می کند، من طاقت آن را ندارم و نتوانم کرد. اگر این است که شما می کنید، اصلاً به دین احتیاج ندارم!”

 

نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از وی پرسید. شیخ جواب آن مسئله را چنان مؤثر گفت که درویش آب گشت و روی زمین روان شد. در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید. پرسید : “یا شیخ، این چیست؟” گفت: “یکی از در درآمد و سؤالی از حیا کرد. من جواب دادم. طاقت نداشت چنین آب شد از شرم.” به قول علامه قزوینی: “گفت این بیچاره فلان کس است که از خجالت آب شده است.” این عبارت از آن تاریخ بصورت ضرب المثل درآمد و در مواردی که بحث از شرم و آزرم به میان آید از آن استفاده و به آن استناد می شود.
منبع:farhangsara.com