دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است

,ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است, داستان ضرب المثل, ضرب المثل ایرانی,ضرب المثل، معنی ضرب المثل، ضرب المثل های ایرانی، ضرب المثل انگلیسی

ضرب المثل آن تار مو غیر این چپه است,داستان ضرب المثل,ضرب المثل ایرانی,ریش,ریشه تاریخی ضرب المثل,آدم کلاه بردار,آن تار مو غیر این چپه است,ضرب المثل قدیمی,ریش و قیچی

ریش گرو گذاشتن
اگر شخصی بخواهد پولی از کسی قرض کند و چیزی گرو بگذارد و قول سود کلانی بدهد؛ اما قصد فریب داشته باشد، مثل فوق را در موردش به کار می برند.

قصه ی آن چنین است: روزی مردی روستایی ناشناس در دکان یک حاجی می رود و از او تقاضای مقداری پول به عنوان قرض می کند. حاجی می گوید: « ای بابا، من که تو را نمی شناسم چطوری پولم را به تو بدهم؟ آخر یک گرویی، یک چیزی باید بسپاری. »

مرد می گوید: « حاجی، ریشم را گرو می گذارم.» حاجی قبول می کند. مرد روستایی اطراف را نگاه می کند و در نهایت ناراحتی و با دل نگرانی دست می برد و یک تار از موی ریشش را می کند و به حاجی می دهد. حاجی هم تار مو را با نهایت احتیاط در کاغذی می پیچد و کاغذ را در صندوق می گذارد و دو دستی، پول را تقدیم مرد می کند.

تصادفاً یک آدم کلاه بردار و حقه باز در آن حوالی بود؛ همین که این معامله را دید پیش خودش فکر کرد: « عجب معامله ی خوبی است! چه بهتر من هم فردا صبح پیش حاجی بیایم و با دادن چند تار موی ریشم پول بگیرم. مردک حقه باز فردا صبح زود با قیافه ی حق به جانب در دکان حاجی می رود و می گوید: « حاجی آقا، مقداری جنسم در راه است و احتیاج به صد تومان پول دارم. اگر لطف بفرمایید، فردا همین وقت ده تومان هم رویش می گذارم و تقدیم می کنم.»

حاجی می گوید:« آخر بابا جان، من که شما را ندیده ام و نمی شناسم. آخر یک گرویی باید بسپاری که من صد تومان پول به تو بدهم.» مردک کلاه بردار خنده ای می کند و می گوید: « حاجی آقا، ریش، ریشم را امانت می گذارم و قول می دهم فردا صبح پول را بیاورم تقدیمت کنم.»

حاجی  فکری می کند و می گوید: « بسیار خوب، قبول دارم.» که یک مرتبه مردک بی آنکه توجهی به اطراف بیندازد دست می برد و یک چپه مو، از ریشش می کند و به طرف حاجی دراز می کند. حاجی می بیند به اندازه یک سیر مو از ریشش کنده. خوب نگاه می کند و می گوید: « بابا جان، آن یک تار مو غیر این یک چپه است! »
ضرب المثل- معنی ضرب المثل – sampadcity.com

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل بعد از سی سال نوروز به شنبه افتاد

مورد استفاده و اصطلاح عبارت مثلی بالا هنگامی است که از کسی پس از مدتها کاری بخواهند و یا تقاضایی کنند ولی آن شخص با وجود قدرت و توانایی که در انجام مقصود دارد از قبول تقاضا سرباز زند و اجابت مسئول را با اکراه و بی میلی تلقی نماید. در چنین موارد عبارت بالا از باب طنز و کنایه گفته می شود.

 

اکنون به ریشه تاریخی آن می پردازیم:
نیاکان ما روحی آزاده و سرشار از غرور ملی و نشاط کار و میل به فعالیت داشته اند. این نشاط و سرخوشی آمیخته با کار و سنن باستانی و نژادی به حدی بود که تجلی آن در تمام مظاهر زندگی ایران قدیم وجود داشته است.

 

یکی از آن مظاهر، جشنها و اعیاد فراوان و بی شماری بود که در غالب ایام و ماههای سال ایرانیان قدیم برپا میداشتند، و با شوق و علاقه خاصی این رسوم و سنن نشاط انگیز را حفظ و اجرا می کرده اند.

 

شاید باور نکنید که اسلاف و پیشینیان ما اصولا معنی عزا و ناله را نمی دانستند چیست؛ بطوری که: «مستشرقین با تمام تحقیقات و تجسسات خود نتوانستند حتی یک روز عزای عمومی در تقویم ایرانیان قدیم بیابند.» ولی بر عکس در هر سال نزدیک به پنجاه عید بزرگ و کوچک داشتند و در هر یک از اعیاد و جشنها مراسم مخصوصی را انجام میدادند. اهمین این جشنها یکسان نبود. بعضی بسیار مجلل و برخی به سادگی برگزار می شد.

 

جشن نوروز به مناسبت آغاز بهار و جشن فروردگان در وسط بهار و جشن مهرگان به مناسبت آغاز سرمای پاییز و زمستان و جشن سده به مناسبت پایان زمستان بسیار معتبر و باشکوه بود و با تشریفات مفصلی برگزار می گردید. چون بحث بر سر جشن نوروز است، لذا از ذکر تفصیل سایر اعیاد و جشنها خودداری می شود.

 

در نوروز شاهنشاه به بار عام می نشست و قراولان خاصه در دو جانب او صف می کشیدند و مراسم نوروز با جلال و شکوهی تمام اجرا می شد.

 

در زمان سلاطین هخامنشی علاوه بر مراسم رسمی و حضور رجال و بزرگان پایتخت، معمولاً نمایندگان تمام کشورهای تابع شاهنشاهی در این روز با هدایای مخصوص به خدمت شاهنشاه بار می یافتند. رییس تشریفات سلطنتی هر یک از نمایندگان را به نوبت حضور شاهنشاه می برد تا هدیه و درود کشور خویش را به پیشگاهش تقدیم دارد. این هدایا که از کشورهای دوست و ایالات داخلی ایران به خدمت آورده می شد از خصایص و ظرایف هر سرزمین و هر قوم بوده است، مانند: اسب، گاو، گوسفند، شتر، شیر، بز کوهی، زرافه و نمونه هایی از لباس مخصوص هر قوم و ظروف زرین و امثال آنها…

 

تشریفات جشن نوروز در دربار ساسانی چندین روز پیش از آغاز فروردین ماه شروع می شد. بیست و پنج روز پیش از نوروز در صحن کاخ سلطنتی دوازده ستون از خشت خام بر پا میداشتند و بر هر یک از آنها نوعی از رستنیها را میکاشتند؛ که عبارت بود از: گندم، جو، برنج، عدس، باقلا، کاجیله، ارزن، ذرت، لوبیا، نخود، کنجد و ماش.

 

شاه و درباریان دیدن این سبزه ها را به فال نیک می گرفتند و آنها را تا ششمین روز نوروز نگاه می داشتند. در آن روز با شادی و طرب و آواز و رقص آن سبزه ها را می کندند و در مجلس شاهنشاه می نهادند که تا روز شانزدهم فروردین باقی می ماند.

 

ایرانیان معتقد بودند که هر یک از آن حبوب که سبزتر و خرمتر باشد محصول آن در آن سال بیشتر و فراوانتر خواهد بود.

 

بامداد نوروز، دربار سلاطین ساسانی جلال و شکوه خاصی داشت. بعد از آنکه شاهنشاه با لباس رسمی فاخر در دربار حاضر می شد، مردی خجسته نام و مبارک قدم و گشاده رو و نیکو بیان که از هنگام شب تا بامداد بر در خانه شاه توقف کرده بود، بی اجازه به خدمت شاهنشاه میرفت و آنقدر می ایستاد تا شاهنشاه او را ببیند و بپرسد: “کیستی؟”، “از کجا آمده ای؟”، “به کجا میروی؟”، “نامت چیست؟”، “که تو را آورد؟”، “با که آمده ای؟”، “با تو چیست؟”، آن مرد جواب می داد: “من نیروی فتح و ظفرم.”، “از جانب خدای می آیم.”، “نزد پادشاه نیکبخت میروم.”، “نامم خجسته است.”، “با سال نو آمده ام”، “تندرستی و شادمانی و گوارایی ره آورد من است.”….

 

سپس مردی دیگر می آمد که با خود طبقی از نقره داشت و در اطراف آن قرصهای نان از انواع حبوب مانند: گندم، جو، ارزن، ذرت، نخود، عدس، برنج، کنجد، باقلا و لوبیا قرار داشت و از حبوب مذکور هر یک هفت دانه در آن طبق می نهادند با قطعه ای از شکر و مقداری پول نقره و طلا و شاخه ای اسفند و هفت شاخه از درختهایی که آنها را به فال نیک میگرفتند و هر یک را به اسم شهری می نامیدند و بر روی آنها کلماتی از قبیل: اپزود (افزود)، اپزاید (افزاید)، اپزون (افزون)، پروار و فراخی (فراوانی) می نوشتند.

 

وقتی این طبق را به خدمت شاه میآوردند آن مرد که خود را خجسته معرفی کرده بود آن را به دست میگرفت و به شاه درود می فرستاد و دوام سلطنت و قدرت و فر شکوه او را خواستار می شد و طبق را در خدمتش می نهاد.

 

بعد از این مقدمات بزرگان دولت به خدمت می آمدند و هدایای خود را تقدیم می داشتند. هدایای نوروز از طرف پادشاه و امرا و مرزبانان و سپهبدان و همسران شاه و عامه مردم تقدیم می شد. معمولاً هدیه هر کسی متناوب با شغل و مقامش بود. مثلاً اسبان تیز رفتار از طرف پرورانندگان چهارپایان، تیر و کمان از طرف جنگجویان، شمشیر و زره از طرف آهنگران و اسلحه سازان، پوشیدنیهای فاخر از طرف فروشندگان پارچه و لباس، در و گوهر از طرف جواهر فروشان…. زنان حرمسرا هم هر یک هدیه ای فراخور سلیقه و پسند خود برای شاهنشاه ترتیب می دادند.

 

اگر یکی از آنان کنیزکی زیبا داشت و تصور می کرد که شاهنشاه به آن کنیزک علاقه و توجهی دارد می بایست هنگام نوروز او را به بهترین وجهی بیاراید و به رسم هدیه به شاهنشاه تقدیم کند.

 

بدیهی است که شاهنشاه هیچ یک از این هدایا را بلاجواب نمی گذاشت و به هر کس فراخور مرتبه و مقامش پاداش میداد.
دیگر از مراسم درباری آن بود که شاهنشاه در روز نوروز “بازی” سپید را پرواز می داد و در همین روز دختران باکره با کوزه های نقره برای شاهنشاه از زیر آسیاب آب بر میداشتند. بر گردن این کوزه ها شسته ای از یاقوت و زبرجد که از زنجیر طلا عبور داده باشند می آویختند.

 

بارهایی که شاهنشاه در ایام نوروز می داد برای همه طبقات مملکت بود و همه به ترتیب در آن پذیرفته می شدند. رسم چنان بود که از طبقات عامه شروع میکردند تا در روزهای آخر به شاهزادگان و اشراف برسند.

 

البته آنچه گفته شد، رسوم درباری بود. اما در میان مردم هم جشن نوروز مراسم و تشریفاتی داشت که اثر قسمتی از آنها در پاره ای از کتب تاریخی و ادبی باقی مانده است؛ از جمله آنکه شب نوروز مردم آتشهایی می افروختند و گرد آن شادی و جست و خیز می کردند.
این رسم بعدها باقی ماند و حتی در عصر خلافت عباسی در بغداد معمول بود. بعید نیست که آتش چهارشنبه سوری از همین قبیل باشد.
بامداد نوروز برای روشنی چشم به یکدیگر آب می پاشیدند و همی رسم است که به صورت پاشیدن گلاب باقی مانده است.

 

یکی دیگر از مراسم نوروز در دوره ساسانی هدیه دادن شکر و شیرینی به یکدیگر بود، که خوشبختانه هنوز معمول است. رسم دیگر کاشتن سبزی بود که در دربارها معمول بوده است؛ ولی مردم فقط به کاشتن هفت نوع سبزی اکتفا می کردند و هر نوع از غلات را که بهتر میرویید دلیل قوت آن نوع از غلات در سال نو می شمردند.

 

یکی از رسوم بامزه نوروز که مورد بحث ما در این مقاله است این بود که هر به چند سال که نوروز به شنبه می افتاد از رئیس یهودیان چهار هزار درهم به عنوان هدیه می گرفتند.

 

البته این مثل موقعی استفاده می کنند که از کسی بعد از مدتی کاری بخواهند و او امتناع و یا به اکراه و بی میلی تلقی کند، نظیر همان رییس یهودیان که قلباً مایل نبود حتی بعد از هر سی سال هم نوروز به شنبه بیفتد تا او مبلغی به عنوان هدیه به شاهنشاه بدهد.

منبع:farhangsara.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل زیر کاسه نیم کاسه ای است

ضرب المثل, زیر کاسه نیم کاسه ای است, فریب و نیرنگی

(برای بیان این معنا که فریب و نیرنگی در کار است از این ضرب المثل استفاده می شود)
در گذشته که وسایل خنک کننده و نگاه دارنده مانند یخچال و فریزر و فلاکس و یخدان وجود نداشت، مردم خوراکی های فاسد شدنی را در کاسه می ریختند و کاسه ها را در سردابه ها و زیرزمین ها، دور از دسترس ساکنان خانه و به ویژه کودکان می گذاشتند.

 

آن گاه کاسه ها و قدح های بزرگی را وارونه بر روی آن ها قرار می دادند تا از خس و خاشاک و گرد و غبار و حشرات و حیوانات موذی مانند موش و گربه محفوظ بمانند. کاسه ی بزرگ در جاهای صاف و مسطح زیر زمین چنان کاسه های کوچک تر و نیم کاسه ها را می پوشاند که گرمای محتویات آن ها تا مدتی به همان درجه و میزان اولیه باقی می ماند.

 

ولی در آشپزحانه ها کاسه ها و قدح های بزرگ را وارونه قرار نمی دهند و آن ها را در جاهای مخصوص پهلوی یکدیگر می گذارند و کاسه های کوچک و کوچک تر را یکی پس از دیگری در درون آن ها جای می دهند. از این رو در گذشته اگر کسی می دید که کاسه ی بزرگی در آشپزخانه وارونه قرار گرفته است به قیاس کاسه های موجود در زیر زمین، گمان می کرد که در زیر آن نیز باید نیم کاسه ای وجود داشته باشد که به این شکل گذاشته شده است، ولی چون این کار در آشپزخانه معمول نبود و نیست، در این مورد مطمئن نبود و  لذا این کار را حقه و فریبی می پنداشت و در صدد یافتن علت آن بر می آمد.

 

ج
منبع:aryaadib.blogfa.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

 ضرب المثل مزد «هیه» جیرینگ است

ریشه تاریخی ضرب المثل, هیزم

رسانه ۷ –مردی در جنگل هیزم می‌شکست تا بار کند و به آبادی ببرد بفروشد. مرد دیگری هم در کنار او روی سنگ نشسته بود. آن هیزم‌شکن هر بار که تبر را به ضرب پایین می‌آورد و به کنده‌‌ها می‌خورد مرد دومی که روی سنگ به راحتی نشسته بود با صدای بلند می‌گفت: «هیه» و هر دفعه کلمه «هیه» را با صدای عجیب تکرار می‌کرد، مثل اینکه خود او با تمام زورش تبر را به کنده درخت می‌کوبد.

 

بعد از چند ساعت که هیزم‌شکن بدنش خیس عرق شده بود مقداری هیزم جمع کرد و به طرف آبادی راه افتاد. آن مرد هم از روی سنگ بلند شد و به دنبال او به راه افتاد تا به آبادی رسیدند. هیزم‌شکن هیزم را در آبادی فروخت و پول آن را گرفت.

 

مرد دومی جلو آمد و گفت: «رفیق! راستی من به تو خیلی خوب کمک می‌کردم و کار من از کار تو سخت‌تر بود اما هرچه باشد رفیق هستیم نمی‌خواهم سهم من زیادتر از سهم تو باشد بیا پول هیزم را عادلانه تقسیم کنیم. نصفش مال من، نصفش مال تو» هیزم‌شکن با تعجب پرسید: «ای رفیق عزیز! تو کی با من کار کردی تا نصف پول هیزم را به تو بدهم».

 

مرد دومی گفت: «ای رفیق بی‌انصاف! مگر نمی‌شنیدی که صدای «هیه» من در جنگل پیچیده بود. من از تو بیشتر زور می‌زدم و خیلی خسته شدم حالا تو می‌خواهی مرا شریک نکنی و پول هیزم را تنها بخوری؟» گفت‌وگوی این دو نفر طولانی شد و قرار شد پیش قاضی محل بروند و هرچه قاضی حکم داد عمل کنند.

 

حضور قاضی محل رفتند و ماجرا را به او گفتند. قاضی به هیزم‌شکن دستور داد تا همه پول را به او بدهد تا او پول را عادلانه تقسیم کند. هیزم‌شکن پول‌‌ها را که همه‌اش نقره بود به قاضی تحویل داد. قاضی رو به مرد دومی کرد و گفت: «من این پول را یکی‌یکی می‌شمارم و از یک دستم به دست دیگرم می‌ریزم تا صدای جیرینگ جیرینگ آن بلند بشود خوب گوش بده» مرد دومی گفت: «چشم» قاضی یکی‌یکی پول‌‌ها را از یک دستش به دست دیگرش می‌ریخت و صدای پول بلند می‌شد. هنگامی که شمردن آنها تمام شد قاضی همه پول را به هیزم‌شکن داد و گفت: «حالا بروید پی کار خودتان»

 

مرد دومی گفت: «عجب عادلانه تقسیم کردی، چرا همه پول را به او دادی؟» قاضی گفت: «تو وقتی که به هیزم‌شکن کمک می‌کردی فقط می‌گفتی «هیه» حالا هم که پول را شمردم تو به اندازه همان «هیه»‌ها «جیرینگ» شنیدی. مگر نمی‌دانستی که مزد «هیه» «جیرینگ» است؟ پول مال هیزم‌شکن، جیرینگ مال تو!»
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل کلاهش پشم ندارد

رسانه ۷ –

ضرب المثل کلاهش پشم ندارد

 

ریشه ضرب المثل, صاحب منصبان نظامی, کلاه پشمی‌

معنی ضرب المثل کلاهش پشم ندارد: از او نباید ترسید، مهابتی ندارد، دلیلی وجود ندارد که از او هراس داشته باشیم.

در زمان قدیم،  نه چندان دور،  در ایران صاحب منصبان نظامی ‌به تقلید از نظامیان روس که کلاه پشمی ‌به سر داشتند، کلاه پشمی‌ پوستی بر سر می‌گذاشتند و از آن جایی که نظامیان مأمور نظم  و نسق هستند،  وقتی از دور پیدا می‌شدند مردم خود را جمع و جور می‌کردند که مورد مؤاخذه واقع نشوند ، و اگر آن صاحب منصب نظامی ‌افسر نبود به هم می‌گفتند : این که افسر نظامی‌ نیست، کلاهش پشم ندارد.
منبع:sarapoem.persiangig.com

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل نه آجیل می دهم، نه آجیل می گیرم

رسانه ۷ –

ضرب المثل نه آجیل می دهم، نه آجیل می گیرم

ناصرالدین شاه قاجار, ریشه تاریخی ضرب المثل

از ممیزات پاکمردان عالم این است که انعطاف نمی پذیرند و انحراف نمی جویند. هنگام قدرت و توانایی تحت تأثیر و تطمیع واقع نمی شوند. هنگام تنگدستی با نان جوین خو می کنند تا خوان گسترده صاحبان مکنت و ثروت ذائقه آنان را تحریک نکند.

ارباب توقعات نامشروع به این زمره از مردم روزگار هرگز مراجعه نمی کنند و در مورد آنها به حربه تهدید و تطمیع متوسل نمی شوند زیرا خود بهتر می دانند که آزادمردان وارسته نه آجیل می دهند و نه آجیل می گیرند، معتکف می شوند ولی منحرف نمی شوند. از قدرت و مقام ظاهری چشم می پوشند ولی به خواهشهای نابجا ترتیب اثر نمی دهند.

باری، بحث بر سر آجیل بود. اکنون باید دید که این آجیل چیست و چگونه در صف مشکل گشایان جای گرفت که از آن به صورت ضرب المثل استفاده می کنند.

از جمله مشاغلی که تا پایان سلسله قاجاریه نوعی درجه به شمار می آمد استیفا بود که شاغل آن را مستوفی می گفتند. مستوفیان هر کدام در قسمتی از مملکت به کار اشتغال داشته اند. و دخل و خرج و وصول و ایصال عواید کشور را نظارت می کرده اند. امور استیفا به تعبیر امروزی همان وزارت دارایی است و وزیر دارایی در آن عصر و زمان لقب مستوفی الممالک داشت.

اجداد مرحوم حسن مستوفی الممالک از اوایل سلطنت قاجاریه سمت مستوفی گری داشته اند تا آنکه در زمان سلطنت ناصرالدین شاه قاجار این لقب به میرزا یوسف و فرزندش میرزا حسن رسید.

میرزا یوسف مستوفی الممالک صدراعظم ناصرالدین شاه بود که منطقه یوسف آباد واقع در شمال غربی تهران به نام او نامگذاری شده است زیرا منطقه مزبور قبلاً به صورت قلعه و مزرعه از طرف مرحوم میرزا یوسف مستوفی الممالک آباد شده بود. میرزا یوسف از رجال و درباریانی بود که ناصرالدین شاه او را جناب آقا خطاب می کرد.

می گویند روزی یکی از وزرای آن دوره حاضر شد مبلغ کلانی به شاه پیشکش بدهد و به جای میرزا یوسف مستوفی مشغول کار شود. ناصرالدین شاه در جواب نوشت:

ما یوسف خود نمی فروشیم
تو سیم سپید خود نگهدار

اگرچه ناصرالدین شاه ذوق شعری داشت و گاهگاهی طبع آزمایی می کرد ولی باید دانست که شعر بالا از او نیست بلکه از بایسنقر شاهزاده تیموری است که در وصف خواننده محبوبش خواجه یوسف اندکانی و در پاسخ برادرش ابراهیم میرزا تیموری که خواجه یوسف را از او مطالبه کرده بود سروده است.

یک بار هم حاجی میرزا حسن خان سپسالار به ناصرالدین شاه نوشت که میرزا یوسف و دوستعلی خان معیرالممالک مبالغی به خزانه دولت بدهکارند و چون با مسالمت و مدارا حاضر به تصفیه دیون خود نیستند صلاح در این است که برای وصول منال دیوان شدت عمل به خرج داده شود.

ناصرالدین شاه در جواب او به این شعر از سعدی شیرازی اکتفا کرد:

دوست به دنیا و آخرت نتوان داد
صحبت یوسف به از دراهم معدود

حسن مستوفی الممالک که چهارراه حسن آباد در تهران به نام او نامگذاری شده از رجال نامدار و شریف ایران است که به علت کمال امانت و صداقت و وطنخواهی به نام آقا معروف بوده و حتی سر سلسله دودمان پهلوی نیز هنگام سلطنت و زمامداری او را آقا خطاب می کرده است.

مرحوم حسن مستوفی الممالک اهل آشتیان بود و در زمینه نوعدوستی و توجه به ارقاب و بستگان از خود می گذشت ولی بستگان و نیازمندان را از نظر دور نمی داشت.
دوست دانشمندم آقای علی اکبر کوثری که خود اهل آشتیان است برای نگارنده حکایت کرد که چون مرحوم آقا در اواخر عمر و هنگام گوشه نشینی در مضیقه مالی قرار گرفت چند نفر از خاصان و نزدیکان خود را که از آن جمله مرحوم علی اکبر داور بود مأمور کرد بودجه معتدلی منطبق با درآمد حاصله برای زندگی داخلی او تنظیم نمایند.

افراد مزبور پس از مدتی مطالعه و مداقه مبلغ معتنابهی از مقرری و نان خانه را که مرحوم مستوفی الممالک همه ساله به خویشان و نیازمندان می داد از ستون خرج حذف کردند و بودجه تعدیلی را به نظر آقا رسانیدند. مرحوم مستوفی الممالک پس از مطالعه بودجه تعدیلی لبخندی زد و گفت:«این کار را خودم هم می توانستم بکنم، مقصود من این بود که کاری بکنید حتی الامکان مقرری و نان خانه خویشان و بستگانم قطع نشود.»

مرحوم مستوفی الممالک از اردیبهشت ۱۲۸۶ تا اردیبهشت ۱۲۸۸ هجری شمسی در شش کابینه سمت وزارت جنگ و مالیه را داشت و از سال ۱۲۸۹ تا خرداد ۱۳۰۶ هجری شمسی ده بار نخست وزیر شد که سه کابینه اخیر را در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی تشکیل داده بود.

باری، پس از آنکه کابینه قوام السلطنه در پنجم خرداد سال ۱۳۰۱ هجری شمسی استعفا کرد مستوفی الممالک با رأی اکثریت مجلس چهارم و جلب نظر احمدشاه قاجار و رضا خان سردار سپه دولت خود را به شرح زیر به مجلس معرفی کرد:
مستوفی الممالک رئیس الوزرا و وزیر داخله، سردار سپه وزیر جنگ، حاج محتشم السلطنه وزیر معارف، ممتازالممالک وزیر عدلیه، ذکاء الملک فروغی وزیر خارجه، نصرالملک وزیر مالیه، حاج مخبرالسلطنه وزیر فواید عامه.

در اواخر مجلس بر اثر اختلافات شدیدی که بین نمایندگان مجلس و اعضای دولت پیش آمد- که البته بر محور انتخابات دوره پنجم مجلس دور می زد- نامه ای مبنی بر عدم اعتماد نسبت به دولت به امضای چهل و پنج نفر از نمایندگان مجلس رسید تا دولت مجبور به استعفا شود ولی مرحوم مستوفی الممالک که به ریشل اختلاف و بازیهای پشت پرده کاملاً واقف بود مطلقاً زیربار استعفا نرفت و حرفش این بود که:«باید استیضاح کنند و من جواب بگویم. اگر رأی اعتماد به حد کافی نداشتم کنار بروم زیرا من میل ندارم مثل قوام السلطنه به صرف رؤیت ورقه امضا شده استعفا بدهم.»

کار این محاوره و مشاجره به درازا کشید و بالاخره مرحوم مدرس و عده ای از رفقایش که در صف مخالفان بودند اجباراً ورقه استیضاح را که مربوط به رویه دولت نسبت به سیاست خارجی بود توسط رییس مجلس به دولت ابلاغ کردند و قرار بر این شد که روز شنبه بیست و یکم خرداد سال ۱۳۰۲ شمسی استیضاح به عمل آید.
روز مزبور از طرف ناطقین دو طرف که مهمترین آنها مدرس و فروغی وزیر خارجه بودند بیانات شدیداللحنی در لفافه تعریض و کنایه ولی با کمال احتیاط رد و بدل شد.

عاقبت مرحوم مستوفی الممالک که دامن خویش را از هر گونه آلودگی منزه می دانست با کمال ناراحتی پشت تریبون رفت و ضمن نطق تاریخی خویش چنین گفت:«از چندی به این طرف مشتری زیاد برای صحت عمل و اجرای قانون و پاکدامنی نمی بینم. هیچ وقت برای رسیدن به مقام تلاش نکرده ام. خوشوقتم که در این موقع آقای مدرس بیش از قصور نسبتی به کابینه نداد و با اطمینان می گویم که کابینه اندک قصوری هم در وظیفه نکرده است.

مطالب روشن شد وضعیات امروز طوری است که مداخله امثال من پیشرفت ندارد. اشخاصی می خواهند که آجیلها بخورند و آجیلها بدهند. ایام غیبت مجلس هم ایام بره کشی است. معده من ضعیف است. برای حفظ احترام اکثریت می روم و استعفای خودم را خدمت اعلیحضرت می دهم.» و از مجلس خارج شدند و مشیرالدوله مأمور تشکیل کابینه شد.

باری، عبارت نه آجیل می دهم و نه آجیل می گیرم از آن تاریخ ضرب المثل گردیده است.
منبع:iketab.com