اینکه چرا حدود ۶۰درصد کل جمعیت در سن کار کشور که باید در فعالیت های اقتصادی و تولید مشارکت داشته باشند، ترجیح میدهند در خانه بمانند یک موضوع چند وجهی است.
اولا اینکه بخشی از این غیرفعالی میتواند منطقی باشد که در قالب زنان خانه دار و افراد در حال تحصیل (دانشجویان و دانش آموزان)و … قابل توجیه است، اما منفعل شدن بیش از نیمی از جمعیت کشور که میتواند شاغل باشد، جای تامل دارد و به نظر میرسد میزان آن غیرمنطقی باشد؛ البته در این بین، سوال قابل تامل این است که آیا در صورت تصمیم این گروه میلیونی برای فعالیت اقتصادی و یا دستکم نیمی از آنان برای کار، اقتصاد ایران توان اشتغالزایی و جذب آنها را دارد؟ پاسخ روشن است، خیر.
همچنین نگاه دقیقتر به آمار افراد در سن کار کشور در سال گذشته حاکی از آن است که ۳میلیون و ۲۶۰هزار نفر از جمعیت متقاضی کار کشور در سال گذشته به صورت مطلق بیکار مانده و شغلی برای آنها فراهم نشد. بیکاری بالای ۳میلیون نفر در سال های گذشته در حالی مطرح است که دستکم ۲میلیون و ۵۰۰هزار شاغل نیز در خطر از دست دادن شغل خود هستند (اشتغال ناقص) و از اینرو تعداد بیکاران مطلق و شاغلان در خطر بیکاری بیش از ۵میلیون و ۵۰۰هزار نفر است.
هرچند دولت تدبیر و امید در سال های اخیر آمارهایی از اشتغالزایی و نقد دولتهای گذشته در شکست سیاستهای اشتغالی ارائه کرده، اما بیکاری همچنان به عنوان معضل بزرگ و چالش اول بسیاری از خانوارهای به ویژه دارای افراد تحصیل کرده مطرح است و به گفته برخی کارشناسان بازار کار، امروز در بسیاری از خانهها، یک تا چند نفر بیکار وجود دارد.
اگر بخواهیم بیکاری و خطر بزرگ شدن آن را جدی تر بگیریم باید بدانیم که در حال حاضر، ۱۱میلیون و ۴۶۸هزار نفر از افراد در سن کار معادل ۳۸.۸ درصد، افراد مشغول به تحصیل هستند که به صورت بالقوه جزو متقاضیان کار در آینده نزدیک قرار خواهند گرفت، اما شرایط فعلی بازار کار توان جذب حتی نیمی از کل این جمعیت را نیز ندارد. پس باید دعا کنیم یا بخش قابل توجهی از این گروه حدود ۱۱.۵میلیون نفری همچنان در مدرسه و دانشگاه بمانند و یا مانند حدود ۴۰میلیون خانه نشین دیگر، دست روی دست بگذارند و متقاضی کار نشوند!
هم اکنون حدود ۲۸میلیون زن و ۱۱.۸ میلیون مرد نیز جزو جمعیت خانه نشین کشور هستند که در هر دو گروه افراد تحصیل کرده نیز وجود دارد. به بیان سادهتر بخشی از این گروه خانه نشین، افرادی هستند که سالهایی را در مدرسه و پس از آن دانشگاه بودهاند و امروز به جای فعالیت اقتصادی در خانه نشستهاند. به عقیده کارشناسان، افرادی که از یافتن شغل ناامید شده و جستجوهای آنها برای کار به در بسته خورده در این گروه قرار میگیرند.
برخی میگویند اشتغال زنان و تمایل آنان به فعالیتهای اقتصادی باعث شده تا مردان فرصتهای کمتری برای اشتغال داشته باشند و حامی این تفکر هستند که زنان اصلا نباید کار کنند، اما در کشورهای پیشرفته چنین نگاهی وجود ندارد و گفته میشود ملاک ارائه فرصتهای شغلی به افراد، تخصص و مهارت است و نه جنسیت، مگر در مشاغلی که زنان تمایلی به حضور در آنها نداشته باشند.
درباره ایران نیز که دستکم نیمی از جمعیت کشور را زنان تشکیل داده و در یک دهه گذشته حتی جمعیت زنان تحصیل کرده از مردان نیز فراتر رفته، نمی توان به دلیل کمبود فرصت های شغلی، جامعه را از توان نیمی از جمعیت محروم کرد و فرصت ها را تنها در اختیار مردان قرار داد. با این وجود، برخی اینگونه تعبیر میکنند که در اختیار قرار دادن فرصتهای شغلی برای زنان و ناتوانی مردان در به دست آوردن کرسیهای بیشتر شغلی، باعث بروز پدیده مردان خانهنشین و خانه دار و زنان شاغل در ایران شده است.
یک موضوع مهم دیگر درباره وضعیت بازار کار ایران، توسعه نیافتگی بخش کشاورزی و گرایش بخش عمدهای از جامعه که از دلایل آن میتواند شهرنشینی باشد به مشاغل خدماتی و پشت میزنشینی است. این مسئله باعث شده تا با وجود فرصتهای فراوان کشاورزی در ایران و امکان ایجاد اشتغال از این طریق، سهم بخش کشاورزی از اشتغال زایی تنها ۳میلیون و ۳۰۰هزار نفر باشد و سهم بخش خدمات نیز ۹میلیون و ۶۰۰هزار نفر. بخش صنعت که موتور مولد هر اقتصادی شناخته میشود و در واقع فعالیتهای صنعتی است و میتواند چرخهای توسعه کشور را به حرکت در آورد تنها برای ۶میلیون و ۴۰۰هزار نفر شغل ایجاد کرده است.
موضوعی که در سال های اخیر همواره از سوی کارشناسان و خبرگان بازار کار نسبت به آینده این بازار مطرح و هشدار داده میشود، لزوم تغییر ذائقه جامعه نسبت به کار، اصلاح فرهنگ کار و تغییر نگاه غالب جامعه از پشت میزنشینی به فعالیتهای مولد و فرصتهای پنهان شغلی در اقتصاد ایران است.
فرهنگ نادرست کار در ایران و آموزشهای اشتباه از سوی خانوادهها و همچنین مراکز آموزشی باعث شده تا همه خانودهها از فرزندان خود دکتر و مهندس بخواهند و بسیاری از مشاغل موثر و مفید جامعه اساسا نوعی کسرشان و ناپسند تلقی شود؛ البته رواج چنین نگاهی در خانواده ها به نگاه مراکز آموزشی کشور، رقابت عجیب دانشگاهها در پُر کردن صندلیهای دانشگاه و ناتوانی دولت ها در اصلاح شیوههای تدریس در دانشگاه ها نیز باز میگردد.
اینکه دانشگاهها چندان مسئولیتی برای خود جهت تربیت نیروی انسانی مطابق بازار کار قائل نیستند و اساسا ارتباط چندانی بین دانشگاه و صنعت وجود ندارد، باعث ترویج بی رویه مدرک گرایی در کشور میشود. راه چاره آن است که هر ساله بر اساس نیاز بازار کار، پذیرش دانشجو طبق نیاز واقعی بازار کار باشد و برخی رشتههای تحصیلی به دلیل نبود فرصت شغلی و یا عدم نیاز بخش صنعت و اقتصاد تا مدتی متوقف شوند، ولی آیا چنین ارادهای در کشور وجود دارد؟ چرا فکر می کنیم همه راهها به دانشگاه ختم میشود؟
ما راهی نداریم جز اینکه روشها، فرهنگ کار و آموزشها را اصلاح کنیم. تا زمانی که آموزشها از دوران کودکی به سمت احترام گذاشتن به تمامی مشاغل نباشد و پشت میزنشینی و مدرک گرایی کمرنگ نشود، همچنان بیکاری میلیونی خواهیم داشت؛ همچنان هزاران نفر متقاضی یک شغل خواهیم ماند در حالی که مشاغل دیگر خالی از تقاضا خواهند ماند. بد نیست بدانیم که امروز در کشور نه تنها مشاغلی نابود شده و به فراموشی سپرده شدهاند، بلکه در عین بیکاری میلیونی، برخی رشتهها خالی از تقاضا و با کمبود نیروی کار مواجه است!