دسته‌ها
ضرب المثل

نه خانی آمده ، نه خانی رفته است

 

ضرب المثل,ضرب المثل  نه خانی آمده نه خانی رفت

وقتی که کسی بعد از چند بار تلاش و کوشش از آرزویش صرف نظر می کند و آن را کنار می گذارد می گویند نه خانی آمده نه خانی رفته است .
داستان از این قرار است که مرد ساده ولی به اسم صفر قلی که خیلی دوست داشت مثل رئیس قبیله باشد ولی زندگی خیلی ساده ای داشت ، سعی می کرد خودش را مال دار و زورمند نشان بدهد . بعضی وقت ها در بعضی کارها هم زیاده روی می کرد تا مردم بگویند که او خیلی دست و دل باز است و مثل آدم های ثروتمند زندگی می کند . مردم هم این را فهمیده بودند و او را صفر قلی خان ، صدا می زدند .
یک روز از یک دِه به سمت دِه دیگر می رفت ، می خواست چیزی بخرد و توی راه بخورد که دید پولش کم است .
تا به میدان رفت که یک خربزه ی کوچک بخرد ، مردم آن قدر صفر قلی خان می کردند که مجبور شد یک خربزه ی بزرگ بخرد تا آبرویش نرود ! بعد هم خربزه را برداشت و به سفر خود ادامه داد .
وقت ظهر که دید خیلی گرسنه است . زیر درختی نشست و خربزه را قاچ کرد و شروع به خوردن آن کرد . بعد با خود گفت , من که نمی توانم بقیه ی آن را با خودم ببرم بهتر است پوست آن را به همراه کمی گوشتش باقی بگذارم تا اگر کسی دید بگوید که آدم چشم و دل سیری از این جا رد شده است . بعد چشمهایش را بست تا کمی استراحت کند وقتی بیدار شد احساس گرسنگی کرد ، تمام گوشتهای خربزه را خورد و پوست نازکی از آن باقی گذاشت ، با خودش گفت : باز هم سیر نشدم ، بهتر است که پوست ها را هم بخورم و تخمه ها را بگذارم . هر کس هم به اینجا برسد می گوید خان اسب داشت ، خودش خربزه را خورد و اسبش هم پوست آن را خورده است . ولی باز هم احساس گرسنگی کرد ، تخم ها را خورد و گفت : اصلاً چه کسی خبر داشته که من از این راه آمده ام ، اصلاً نه خانی آمده ، نه خانی رفته است .
منبع:nogolan.org

 

دسته‌ها
ضرب المثل

میخشو بکوب سر زبون من

 

میخشو بکوب سر زبون من , داستان ضرب المثل

یه روزی یکی پیاده از شهر به ده می رفت
ظهر شد و گرسنه شد و زیر درختی نشست و لقمه ای رو که زنش برای تو راهی براش گزاشته بود رو بیرون اورد تا بخوره
هنوز لقمه اولو دهنش نگذاشته بود که سواری از دور پیدا شد
مرد طبق عادت همه مردم بفرمایی زد و از قضا سوار ایستاد و گفت:رد احسان گناهه
از اسب پیاده شد و به این طرف و اون طرف نگاه کرد و چون جایی رو برای بستن اسبش پیدا نکرد پرسید
افسار اسبم رو کجا بکوبم
طرفم که از اون تعارف نا به جا ناراحت شده بود گفت :میخشو بکوب سر زبون من
منبع:babaghesse.blogfa.com