دسته‌ها
ضرب المثل

پنبه اش را زدند (ضرب المثل)

 

داستان ضرب المثل, پنبه زنی،پنبه اش را زدند

 

اصطلاح بالا کنایه از این است که اسرارش را فاش و برملا کردند و به مردم فهمانیدند که توخالی است و چیزی در چنته ندارد .

خلاصه آن طوری که بود نه آنچنان که می نمود شناسانیده و رسوا گردیده است .

یکی از مراسم جالب که در بعض اعیاد وجشنها ضمن سایر برنامه ها اجرا می شد ، این بود که مسخره و دلقکی لباس مضحک می پوشید که داخل و لابلای آن لباس پر از پنبه بود و قسمتهای لخت و عریان بدن او هم پوشیده از گلوله های پنبه ای بوده است که مسخره و دلقک را به صورت پهلوان پرباد و بروتی نشان میداد .

این پهلوان نامدار! با این ریخت مضحک با یک نفر حلاج که کمانی در دست داشت در مقابل تماشاچیان به رقص و پایکوبی می پرداخت و حلاج در حال رقص و شلنگ اندازی کم کم پهلوان پنبه را با زدن کمان عور و برهنه می کرد و این عمل را تا زمانی ادامه می داد که تمام پنبه های تن اوبر باد می رفت و چهره واقعی و اندام نحیف و مردنی و استخوانیش نمودار میگردید .

در واقع چون پهلوان پنبه از آیین پهلوانی چیزی نمی دانست وازعلایم پهلوانی هم جز پنبه های گلوله شده که او را به صورت یک پهلوان با سینه های برجسته وبازوان سطبر نشان می داد نشانی دیگرنداشت ، لذا چون پنبه اش را زدند دیگر چیزی از او باقی نمی ماند تا اظهار وجودکند . به ناچار در مقابل شلیک خنده تماشاچیان ازصحنه خارج می شد و نوبت به پهلوانان واقعی می رسید .

منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

نه خانی آمده ، نه خانی رفته است

 

ضرب المثل,ضرب المثل  نه خانی آمده نه خانی رفت

وقتی که کسی بعد از چند بار تلاش و کوشش از آرزویش صرف نظر می کند و آن را کنار می گذارد می گویند نه خانی آمده نه خانی رفته است .
داستان از این قرار است که مرد ساده ولی به اسم صفر قلی که خیلی دوست داشت مثل رئیس قبیله باشد ولی زندگی خیلی ساده ای داشت ، سعی می کرد خودش را مال دار و زورمند نشان بدهد . بعضی وقت ها در بعضی کارها هم زیاده روی می کرد تا مردم بگویند که او خیلی دست و دل باز است و مثل آدم های ثروتمند زندگی می کند . مردم هم این را فهمیده بودند و او را صفر قلی خان ، صدا می زدند .
یک روز از یک دِه به سمت دِه دیگر می رفت ، می خواست چیزی بخرد و توی راه بخورد که دید پولش کم است .
تا به میدان رفت که یک خربزه ی کوچک بخرد ، مردم آن قدر صفر قلی خان می کردند که مجبور شد یک خربزه ی بزرگ بخرد تا آبرویش نرود ! بعد هم خربزه را برداشت و به سفر خود ادامه داد .
وقت ظهر که دید خیلی گرسنه است . زیر درختی نشست و خربزه را قاچ کرد و شروع به خوردن آن کرد . بعد با خود گفت , من که نمی توانم بقیه ی آن را با خودم ببرم بهتر است پوست آن را به همراه کمی گوشتش باقی بگذارم تا اگر کسی دید بگوید که آدم چشم و دل سیری از این جا رد شده است . بعد چشمهایش را بست تا کمی استراحت کند وقتی بیدار شد احساس گرسنگی کرد ، تمام گوشتهای خربزه را خورد و پوست نازکی از آن باقی گذاشت ، با خودش گفت : باز هم سیر نشدم ، بهتر است که پوست ها را هم بخورم و تخمه ها را بگذارم . هر کس هم به اینجا برسد می گوید خان اسب داشت ، خودش خربزه را خورد و اسبش هم پوست آن را خورده است . ولی باز هم احساس گرسنگی کرد ، تخم ها را خورد و گفت : اصلاً چه کسی خبر داشته که من از این راه آمده ام ، اصلاً نه خانی آمده ، نه خانی رفته است .
منبع:nogolan.org

 

دسته‌ها
ضرب المثل

از دماغ فیل افتادن ضرب المثل تکبر و خود بینی

 

 

ضربالمثل, ضرب المثل ها, ضرب المثل ایرانی،از دماغ فیل افتادن ضرب المثل تکبر و خود بینی

● از دماغ فیل افتادن یعنی چی؟
ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از دماغ فیل افتاده

مهدی پرتوی آملی، نویسنده و محقق کتاب جامع «ریشه های تاریخی امثال و حکم» معتقد است که ریشه این ضرب المثل به زمان حضرت نوح باز می گردد داستان از این قرار بود که حضرت نوح که از سوی خداوند مامور می شود تا از تمام موجودات کره زمین یک جفت در کشتی معروفش بگذارد تا سیل و طوفان نسل آنان را منقرض نکند، یک روز دید که کشتی پر از فضولات حیوانات شده است. همراهان حضرت نوح گله به نزد پیامبر می برند و او هر چه می اندیشد برای تخلیه فضولات آن همه حیوان، فکری به ذهنش نمی رسد. پس دست به دعا می برد و از خداوند می خواهد که در این طوفان، آنان را از فضولات و بوی آن نجات دهد. خداوند هم به او دستور می دهد که دستی به پشت فیل بزند. حضرت نوح به محض این که دستور را می شنود، آن را عملی می کند. دستی به پشت حیوان عظیم الجثه یعنی فیل می زند و ناگهان از دماغ بزرگ فیل، یعنی خرطومش یک خوک می افتد زمین. خوک هم به محض این که پایش به زمین می رسد شروع می کند به خوردن فضولات و کثافات و کشتی ظرف چند ساعت، مثل روز اول، پاک و پاکیزه می شود.

در همین هنگام می گویند، ابلیس که از پاکیزگی کشتی ناراحت شده بود، دست به پشت خوک می زند و ناگهان از دماغ خوک، موشی بیرون می جهد. موش شروع می کند به خرابکاری و آنقدر به کارش ادامه می دهد که نزدیک است کشتی سوراخ شود. خداوند که این را می بیند به نوح دستور می دهد تا دوباره دستی به پشت شیر بمالد. هنوز حضرت نوح دستش را از پشت شیر برنداشته بود که ناگهان از دماغ شیر درنده، گربه به زمین می افتد و به دنبال موش می افتد. پس طبق روایات اسلامی سه حیوان پس از طوفان نوح به جهان هستی گام گذاشتند و پیش از آن وجود نداشتند: خوک، گربه و موش.
حال ببینیم ارتباط خوک که از دماغ فیل افتاده است چه ربطی دارد به آدم های متکبر و از خود راضی مهدی پرتوی آملی در این باره آورده است: «از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ای است و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده: «حتی اگر خوک مفلوک هم باشد» در مورد افراد خودخواه متکبر معجب مورد استفاده و ضرب المثل قرار گرفته است» اما به نظر می رسد که چهره خود خوک هم در کاربرد این ضرب المثل درباره آدم های از خود راضی، بی ارتباط نیست.

خوک همان طور که همگان می دانند دماغی سربالا دارد و چشم های ریزش هم طوری است که انگار همیشه از بالا، آن هم از بالای دماغ سربالایش به بقیه چیزها نگاه می کند. چنانچه اصطلاح دیگری هم در مورد آدم های از خود راضی به کار می رود: «طرف چنان دماغش را بالا می گیرد و راه می رود که انگار از دماغ فیل افتاده »

منبع:aftabir.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

 

 

ضرب المثل, قاضی, دزدی, داستان ضرب المثل،تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

یکی بود، یکی نبود. پسر بچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گوینددزدی. این پسر بچه، نیمرو خیلی دوست داشت. یک روز که خیلی دلش می خواست نیمرو بخورد، به مادرش گفت: «مامان! برایم نیمرو درست کن.»

مامان گفت: «بعداً درست می کنم؛ چون تخم مرغمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند.»

پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده دو روز صبر کند، از خانه بیرون رفت و یک راست رفت خانه ی همسایه. همسایه ی آن ها چند تا مرغ و خروس داشت که توی مرغدانی از آن ها نگهداری می کرد.

پسر بچه رفت به طرف مرغدانی. دستش را از لای نرده های مرغدانی برد توی آن و دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان راه افتاد. اتفاقاً ظهر بود و هوا گرم بود و همسایه ها توی اتاق هایشان خوابیده بودند و استراحت می کردند هیچ کدام از همسایه ها آمدن و رفتن پسربچه را ندید و هیچ کس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد. پسر بچه با خوشحالی به خانه برگشت، تخم مرغ ها را به مادرش داد و گفت: «بگیر مادر! این هم تخم مرغ حالا برایم نیمرو درست می کنی؟»

مادرش گفت: «ای وای! این تخم مرغ ها را از کجا آورده ای؟»
پسرش خندید و گفت: «از توی مرغدانی همسایه.»

مادرش به جای اینکه به بچه اش بگوید « چه کار بدی کرده ای! این کار دزدی است و باید تخم مرغ را به جای اولشان برگردانی»، فکری کرد و گفت: «کسی هم تو را دید؟»

پسرش گفت: «نه مادر! کسی مرا ندید.»

مادرش با مهربانی گفت: «باشد، برایت نیمرو درست می کنم. اما یادت باشد که تو کار خوبی نکرده ای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشته ای.»

پسرک فهمید همسایه ها نبایستی متوجه کارش شوند.

چند روز بعد، باز هم تخم مرغ نداشتند. پسرک این بار پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد. هوای دور و برش را داشت تا همسایه ها متوجه نشوند. به مرغدانی نزدیک شد و چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت.

وقتی تخم مرغ ها را به مادرش داد، مادرش اعتراضی نکرد. فقط پرسید: «همسایه ها تو را دیدند یا نه؟» و برای اینکه یکباره بند را آب نداده باشد، با مهربانی گفت: «پسرم! کاری که کرده ای، کار خوبی نیست.»

چند دقیقه بعد، نیمرو حاضر بود و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو بودند.

کم کم پسرک بزرگ شد. گاه و بی گاه چیزی از این و آن می دزدید. چیزهایی را که دزدیده بود یا به خانه می آورد، یا با دوستانش که مثل خودش بودند حیف و میل می کرد.

چند سال بعد، پسرک دزد، که دیگر جوان بلند بالایی شده بود، گرفتار شد. او به دخل مغازه ای دستبرد زده بود و صاحب مغازه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند. او که هرگز فکر نمی کرد گرفتار شود، تلاش زیادی کرد تا از دست آنان فرار کند، اما هر چه بیشتر تلاش می کرد، بیشتر کتک می خورد. بالاخره دزد کتک خورده و ناامید را پیش قاضی بردند.

قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد، گفت: « طبق قانون باید انگشتان دست دزد بریده شود.»

وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد، دزد فریاد زد: « دست نگه دارید. به من کمی فرصت بدهید، می خواهم مادرم را ببینم.»

به دستور قاضی، مادر دزد را آوردند.دزد گفت: «اگر قرار است کسی مجازات شود، آن کس مادر من است. چون او جلو دزدی های کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم، یک دزد حرفه ای ساخت.»

قاضی سکوت کرد. مادر به گناه خودش اعتراف کرد. دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید، اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند.

منبع:tebyan.net

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل کندن در خیبر ضرب المثل درباره خود پرستی

ریشه ضرب المثل, خودپرستی, کندن در خیبر

فطرت آدمی غالباً بر محورخودپرستی و خودخواهی و توجیه اعمالش دور میزند . خواه آن عمل به صواب و خواه ناصواب باشد . بعضیها اصرار دارند که هراقدامی را هرقدرهم کوچک و ناچیز باشد بزرگ جلوه داده انظار را به سوی خویش جلب کنند . آن قدر وراجی می کنند و به اعمال و رفتار خود شاخ و برگ می دهند که شنونده به ستوه آمده دامن صبر و شکیبایی را از دست می دهد و فریاد می زند :« چه خبر است؟ مثل اینکه در خیبر کندی .»
موقعی که پیغمبراکرم (ص) به مدینه هجرت کرد و آنجا را مرکز انتشاردین اسلام قرار داد ، یهودیان مدینه چون محمد (ص) را رقیب نیرومندی می دانستند که ممکن بود عظمت و حقانیت دین جدیدش مقام اولویت مذهبی را که تا آن موقع متنازع فیه ادیان مسیح و یهود بود احراز کند از همان روزهای اول بر ضد اسلام و مسلمین به مخالفت و توطئه برخاستند و مخصوصاً با تغییرمطالب کتب آسمانی حق را به باطل می آویختند تا بدین وسیله دوستی مشرکان را جلب کنند و از منزلت اسلام بکاهند .
پیغمبر(ص) دربدایت حال تمام اعمال یهودیان را با خونسردی و بردباری تلقی می کرد و آنها را با مسلمین برابر می گرفت و رسوم و آیین دینشان را محترم می داشت . رفته رفته کار اسلام بالا گرفت و جمعیت مسلمانان روزبروز بیشتر شد . یهودیان چون نفوذ دین و منافع خویش را در خطر دیدند مخالفت را علنی کردند و حتی یک بار در مقام قتل محمد (ص) برآمدند .
وقتی پیغمبر اسلام از قصد و نیت یهودیان آگاه شد بر آنها پیشدستی کرده راه خیبر را در پیش گرفت زیرا مردم خیبر به تحریک اشراف بنی نصیردر واقع پیشرو یهودیان در ضدیت و مخالفت با دین جدید بودند . محمد(ص) برای تادیب و گوشمالی یهودیان ابتدا از بنی قریظه که هنگام سختی پیمان خود را با مسلمین نقض کرده بودند شروع کرد .

سپس به زد و خورد با یهودیان وادی القری و فدک پرداخت و مسلمانان را برای هجوم به قلعه خیبر که بزرگان بنی نصیردر آنجا گرد آمده بودند مهیا ساخته در محرم سال هفتم هجرت حرکت کرد . شب را دروادی رجیع گذرانیده و سحرگاهان به خیبر رسیدند و آن را در محاصره گرفتند . یکی از قلاع خیبر که مورد بحث ماست و دری عظیم ، سخت و سنگین داشت قلعه قموص بود که به تصرف در نیامد .
رسول خدا رایت و پرچم خود را که سفید بود به ابوبکر داد و او را برای فتح آن قلعه فرستاد ولی ابوبکر نتوانست کاری از پیش ببرد . روز دوم عمربن خطاب را اعزام داشت که او هم بدون اخذ نتیجه باگشت .
روز سوم مردی از انصار را برای تصرف آن حصن حصین مامور فرمود که او نیز با شرمساری مراجعت کرد .
پس روزچهارم پسر عمش علی بن ابی طالب (ع) را خواست و رایت را به او داد . افصح متکلمان و اشجع شجعان عرب با یورش مردانه ای مرحب پسر حارث را کشت و در قلعه قموص را که به نام در خیبر معروف است به بازوی توانایش از جای کند و چند گام دورتر بر زمین افکند .
از امیرالمومنین منقول است که فرمود :« من در خیبر را به قوت روحانی کندم نه به قوت جسمانی » بعد از آنکه جناب ولایت پناهی را ازجنگ فراغتی روی نمود آن در را مقدار هشتاد وجب از پس پشت خویش دور انداخت وهفت کس از لشکر اسلام که در غایت قوت بودند هر چه خواستند که به اتفاق یکدیگر در را از پهلویی به پهلویی دیگر بگردانند نتوانستند .
باری مقصود این است که ضرب المثل بالا و موضع کندن در خیبر از این واقعه و نبرد دلیرانه علی بن ابی طالب (ع) ریشه گرفته است .
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

آب گرما به پارگین شاید!

قرآن, مثل, ضرب المثل

این مثل را هنگامی می آورند که بخواهند بگویند:شخصی چیز بسیار پر ارزشی با بهایی ناچیز و اندک معاوضه کرده است.
آورده اند که ….
مؤذّن مسجدی در نیشابور سحرگاه بر مناره قرآن می خواند.در آن همسایگی شخصی بیمار بود.آن شخص از آواز موذن در دل شب،خوشحال شده و بسیار گریست تا روز شد،کسی فرستاد و موذن را بخواند و گفت:در سحرگاه بر مناره تو قرآن میخواندی؟
گفت:آری .گفت:پس یکباره دیگر بخوان. موذن پنج آیه از قرآن خواند،بیمار گریست و آن مؤذن را دو سکه طلا داد .چون مؤذن از نزدیک آن شخص بیرون آمد ،به مجلس شیخ ابوسعید ابوالخیر آمد.
شیخ سخن می گفت در میان مجلس،دو سگبان آمدند و از شیخ چیزی خواستند ، شیخ رو کرد به موذن و گفت:آن دو سکه طلا که آن بیمار به تو داد به این دو نفر بده.
موذن به فکر فرورفت که بیمار در تنهایی آن دو سکه را به من داد.
آنجا هیچ کس نبود،شیخ از کجا دانست.او هم چنان در تفکر بود.
شیخ گفت:اندیشه بسیار مکن،که آب گرمابه پارگین را شاید. مؤذن را وقت ،خوش گشت و طلا به ایشان داد.بله آب گرمابه پارگین را شاید !
منبع:shamimm.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

اما این طریق خانه داری نیست (ضرب المثل)

 

 

 داستان ضرب المثل, خانه داری

این مثل را در مورد کسانی می گویند که به امور خارجه و خانه داری بی علاقه هستند .
آورده اند که …
دزدی به خانه ای درآمد . شال و دستمال خود را در وسط حیاط بگسترد تا به اتاق درآید و آنچه از اثاثیه بیابد در آن بریزد .
زن و مرد صاحبخانه که در وسط حیاط و روی زمین خفته بودند در این هنگام بیدار شده و دم را غنیمت شمردند و روی شال و دستمال بزرگ او ، دراز کشیدند .
دزد تمام زوایای خانه را تفحص کرد . چیزی نیافت . تشنه اش شد ، رفت به سر چاه تا آبی بنوشد .
اتفاقاً چاه هم خالی از دلو و طناب بود . عصبانی شد ، آمد شال و دستمال خود را برداشته از آنجا برود که دید عجب روزگاری است ، زن و مرد شال و دستمال او را صاحب شده اند ، مشاهدهٔ این صحنه ، آتش خشمش را تیز کرد ، لگد سختی بر پهلوی مرد نواخت .
مردک برخواست و چشمها را قدری مالید سپس پرسید کیستی ؟
دزد گفت : هیچ ! خاموش باش . می خواستم با تو بگویم ما که رفتیم ، اما این طریق خانه داری نیست . دزد پس از گفتن این سخن ، از خیر شال و دستمال خود هم گذشت و راه خود را در پیش گرفت .
منبع:shamimb.blogfa.com

 

دسته‌ها
اس ام اس دلتنگی

جملات عاشقانه دلشکستگی

جملات عاشقانه دلشکستگی

اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ…

ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!

ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!

آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !

غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه …

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

سعی نکن متفاوت باشی!

فقط “خوب باش”

خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است…

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم

که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

وقتی داریم به یکی فکر میکنیم نیست کنارمون!

وقتی میاد کنارمون باشه

دیگه بهش فکر نمیکنیم!

آحرش نفهمیدم زمان چیو حل میکنه؟

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم

دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم

خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم

اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

این روزهــــایم به تظاهر می گذرد…

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،

به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست…

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این “نمایش”

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند…

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم…

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد….

پس بگذار که نداند بی او تنهایم…

دور میمانم که نزدیک بماند…

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,

از این همیشه ها که ندارند باورم ,

حال مرا نپرس که هنجارها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم…

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

بعضی زخــــم ها هســــــت که هـــــــــر روز بــــایـــد روشونو باز کنــــی

و نـــــــــمـــــــــــــک بپـــــــــــاشــــــــــ ــــی …

تــــــــا یــــــــــادت نـــــــــــــره که ســــــــــــــراغ بعضـــــــــــی آدمـــــــــــــا

نبــــــــــــــــــــایـ ـــــــد رفـــــــــــت ، نــــــــــــــبـایـــد! ! !

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

می گوید: کلمات گـــــــــــاهی بار معنایی خود را از دست می دهند …

این روزها ” دوستـــــت دارم ” ها دیگر قلــــــب کســـی را به تپش وا نمیدارد !

و گونه کسی را سرخ نمیکند !

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

می گویـــــــــم : مشکل از دوست داشتن نیست مشکل از تکـــــــــرار است ! تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی!

یکی دیروز و یکی فردا .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست؛

بلکه انسان مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

دوره، دوره آدم هایی ست که همخواب هم می شوند

ولی هرگز خواب هم را نمی بینند .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

اگرمیخواهی محال ترین اتفاق زندگیت رخ بدهد

باور محال بودنش را عوض کن .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

برنده می گوید مشکل است، اما ممکن

و بازنده می گوید ممکن است، اما مشکل .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست، همیشه باور داشته باش

لایق بهترین هایی .

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

زندگی یعنی :

ناخواسته به دنیا آمدن

مخفیانه گریستن

دیوانه وار عشق ورزیدن

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .

منبع:pat-o-mat.com

 

دسته‌ها
اس ام اس دلتنگی

دلنوشته هایی عمیق و تکان دهنده

 

سرگرمی,جملات زیبا, جملات عاشقانه, دل نوشته

 

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم…

تمام می شود…

بالاخره تمام می شود…!!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها

حسرت ها را می شمارم

و باختن ها

وصدای شکستن را

… نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگــــــــــــــــم

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

مهربانیت را به دستی ببخش ؛ که می دانی با او خواهی ماند ….

وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی که دوستت دارد … !!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

به “سگ” استخون بدی ..

دورت میگرده

واست دم تکون میده !!!

من به تو “دل ” داده بودم … لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن…

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری…

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی …

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

گاهــی باید نباشــی … تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه …

؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ….

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

دلم تنگ شده

برای وقتی که می گفتی :دلم واست تنگ شده

دلم تنگه..

برای بودنت

شایدم لبخند خودم

دلم برای همه چیز تنگ شده جز

نبودنت !

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

برای خیانت ،

هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام

به انـــدازه تــــظـــاهـــر

به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت …

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،

آهای جماعت…

میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟

شما دقیقا چه رنگی هستید؟!

رمانتیک…

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !

همین بس که :

نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

کلاغ جان!

قصه من به سر رسید…

سوار شو!

تو را هم تا خانه ات می رسانم…

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

همی گویی غمش را در دل نگهدار

نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار

فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست

 

جملات عاشقانه, دل نوشته

 

به نسل های بعد بگویید …

که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز …

نسل ما خود پیاز بود …

که هر که ما رو دید گریه کرد