دسته‌ها
اخبار حوادث

دوستم بجای پول ماشینی که به او فروختم،نقشه قلابی گنج داد

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:





سرقت,دزدی,سارق

ایران نوشت: چندی پیش مرد جوانی به پلیس مراجعه کرد و از سرقت خانه‌اش خبر داد و گفت: خانه‌ای در شمال تهران دارم و شب گذشته به جشن تولد یکی از دوستانم رفته بودم، وقتی به خانه برگشتم متوجه شدم که پول و طلاها و دلارهایم را به ارزش یک میلیارد تومان از خانه‌ام سرقت کرده‌اند. از آنجا که سارقان دقیقاً به سراغ محل نگهداری این اموال رفته‌اند احتمال می‌دهم از آشنایانم باشند.

به‌دنبال شکایت مرد جوان تحقیقات پلیسی آغاز شد. در بررسی‌های اولیه مشخص شد که سارق یا سارقان با شکستن قفل در وارد ساختمان شده و نقشه سرقتشان را اجرا کرده‌اند. در بازبینی دوربین‌های مداربسته اطراف محل سرقت، تیم تحقیق موفق شدند تصویری از دو مرد جوان که عاملان این سرقت بودند به‌دست آورند.

سرنخ در تصویر دوربین‌های مداربسته
مرد صاحبخانه به محض مشاهده سارقان یکی از آنها را شناسایی کرد و گفت: این پدرام یکی از دوستان قدیمی‌ام است من مدتی قبل خودروی ۲۰۶ او را خریدم. ما باهم مشکلی نداشتیم، نمی‌دانم چرا چنین نقشه‌ای کشیده است.
به‌دنبال اطلاعاتی که مرد جوان به پلیس داده بود، کارآگاهان، خانه پدرام را شناسایی و او را دستگیر کردند. پدرام که ابتدا منکر سرقت بود، سرانجام به جرم خود با همدستی یکی از دوستانش اعتراف کرد.
با اعتراف پدرام همدست او دستگیر و وسایل سرقتی نیز در مخفیگاه شان کشف شد.
گفت‌وگو با متهم
چرا نقشه سرقت از خانه دوستت را طراحی کردی؟
تقصیر خودش بود. او سرم کلاه گذاشت و من تصمیم گرفتم از او انتقام بگیرم.
چرا شکایت نکردی؟
نمی توانستم چون خودم گرفتار می‌شدم. من می‌خواستم خودرو ۲۰۶‌ام را بفروشم آن روز به خانه کوروش که رفیق قدیمی‌ام بود رفتم. وقتی متوجه شد می‌خواهم خودروام را بفروشم گفت که خریدار ماشین است. من هم موافقت کردم اما کوروش به جای پول به من نقشه گنج و دستگاه گنج یاب داد. می‌گفت دستگاه گنج یاب چون به‌صورت قاچاق وارد ایران می‌شود قیمتش بالای ۱۵ میلیون تومان است. بعد یک نقشه گنج هم داد و گفت که می‌توانم با این نقشه کلی عتیقه پیدا کنم و با فروشش پولدار شوم.
از کوروش نپرسیدی چرا خودش دنبال نقشه گنج نرفته است؟
می‌گفت چون کارمند یک شرکت است و این کار نیاز به وقت زیادی دارد نمی‌تواند مرخصی بگیرد و دنبال این کارها برود؛ خلاصه که قانعم کرد به جای پول ماشینم نقشه گنج و دستگاه گنج یاب را بگیرم. سند ماشین را به‌ نام او کردم و در سودای پیدا کردن گنج به شمال کشور رفتم. اما هرچه جست و جو کردم هیچ گنجی پیدا نکردم، حتی به خودم گفتم که دستگاه گنج یاب را می‌فروشم و قسمتی از خسارتم جبران می‌شود اما زمانی که برای فروش دستگاه اقدام کردم متوجه شدم که بیش از ۲۰۰ هزار تومان ارزش ندارد.
چه شد که به فکر سرقت افتادی؟
یکی از دوستان قدیمی‌ام را در قهوه خانه‌ای دیدم او در کار خلاف بود. ماجرا را که شنید پیشنهاد سرقت داد. منتظر فرصتی برای اجرای نقشه سرقت بودم و وقتی فهمیدم کوروش به میهمانی شبانه دعوت شده است، به همراه دوستم نقشه سرقت از خانه را اجرا کردیم. پولی که ما سرقت کردیم از هزینه ماشینم خیلی بیشتر بود اما کوروش باید می‌فهمید تاوان کلاهبرداری و خیانت در رفاقت خیلی سنگین است.‌

آخرین اخبار حوادث را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
اخبار ورزشی

نرسیدن وفایی به مسابقات چین بخاطر دزدیده شدن چوب اسنوکرش

پایگاه خبری – تحلیلی رسانه ۷:

پس از دزدیدن پول، وسایل و پاسپورت اسنوکر باز ایرانی در چین، وفایی از نرسیدن خود به مسابقات اسنوکر حرفه ای در این کشور خبر داد و علت آن را دزدیده شدن چوب اسنوکر دانست.

به گزارش رسانه ۷،صبح دیروز (شنبه) حسین وفایی، اسنوکر باز ایرانی از به سرقت رفتن پول و پاسپورتش در فرودگاه پکن خبر داد. این اسنوکر باز تنها نماینده ایران در اسنوکر حرفه‌ای جهان است که برای حضور در یک دوره تور حرفه‌ای در چین راهی این کشور شده است.

حسین وفایی با انتشار پستی در اینستاگرام با بیان اینکه اکنون در سفارت ایران است و بخش دیپلمات ایران در حال رفع مشکل این اسنوکر باز هستند، گفت: متاسفانه به دلیل دزدیده شدن چوب اسنوکر نتوانستم به مسابقات خود برسم. سفارت مشکلی با صدور مجوز و ویزای مجدد ندارد و در جلسه ای که با آقای سفیر داشتم قرار شد من را با ماشین به محل مسابقات که ۱۳۵۰ کلیومتر از اینجا فاصله دارد ببرند.

وفایی ضمن تشکر از سفارت ایران در چین، گفت: اعضای سفارت ایران در چین برای من سنگ تمام گذاشتند و من از همه ی آنها تشکر می کنم اما متاسفانه نشد که به موقع به مسابقات خود برسم.

منبع خبر: ایسنا

آخرین اخبار روز ورزشی را در سایت خبری-تحلیلی رسانه ۷ بخوانید.

دسته‌ها
ضرب المثل

تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

 

 

ضرب المثل, قاضی, دزدی, داستان ضرب المثل،تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

یکی بود، یکی نبود. پسر بچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گوینددزدی. این پسر بچه، نیمرو خیلی دوست داشت. یک روز که خیلی دلش می خواست نیمرو بخورد، به مادرش گفت: «مامان! برایم نیمرو درست کن.»

مامان گفت: «بعداً درست می کنم؛ چون تخم مرغمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند.»

پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده دو روز صبر کند، از خانه بیرون رفت و یک راست رفت خانه ی همسایه. همسایه ی آن ها چند تا مرغ و خروس داشت که توی مرغدانی از آن ها نگهداری می کرد.

پسر بچه رفت به طرف مرغدانی. دستش را از لای نرده های مرغدانی برد توی آن و دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان راه افتاد. اتفاقاً ظهر بود و هوا گرم بود و همسایه ها توی اتاق هایشان خوابیده بودند و استراحت می کردند هیچ کدام از همسایه ها آمدن و رفتن پسربچه را ندید و هیچ کس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد. پسر بچه با خوشحالی به خانه برگشت، تخم مرغ ها را به مادرش داد و گفت: «بگیر مادر! این هم تخم مرغ حالا برایم نیمرو درست می کنی؟»

مادرش گفت: «ای وای! این تخم مرغ ها را از کجا آورده ای؟»
پسرش خندید و گفت: «از توی مرغدانی همسایه.»

مادرش به جای اینکه به بچه اش بگوید « چه کار بدی کرده ای! این کار دزدی است و باید تخم مرغ را به جای اولشان برگردانی»، فکری کرد و گفت: «کسی هم تو را دید؟»

پسرش گفت: «نه مادر! کسی مرا ندید.»

مادرش با مهربانی گفت: «باشد، برایت نیمرو درست می کنم. اما یادت باشد که تو کار خوبی نکرده ای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشته ای.»

پسرک فهمید همسایه ها نبایستی متوجه کارش شوند.

چند روز بعد، باز هم تخم مرغ نداشتند. پسرک این بار پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد. هوای دور و برش را داشت تا همسایه ها متوجه نشوند. به مرغدانی نزدیک شد و چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت.

وقتی تخم مرغ ها را به مادرش داد، مادرش اعتراضی نکرد. فقط پرسید: «همسایه ها تو را دیدند یا نه؟» و برای اینکه یکباره بند را آب نداده باشد، با مهربانی گفت: «پسرم! کاری که کرده ای، کار خوبی نیست.»

چند دقیقه بعد، نیمرو حاضر بود و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو بودند.

کم کم پسرک بزرگ شد. گاه و بی گاه چیزی از این و آن می دزدید. چیزهایی را که دزدیده بود یا به خانه می آورد، یا با دوستانش که مثل خودش بودند حیف و میل می کرد.

چند سال بعد، پسرک دزد، که دیگر جوان بلند بالایی شده بود، گرفتار شد. او به دخل مغازه ای دستبرد زده بود و صاحب مغازه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند. او که هرگز فکر نمی کرد گرفتار شود، تلاش زیادی کرد تا از دست آنان فرار کند، اما هر چه بیشتر تلاش می کرد، بیشتر کتک می خورد. بالاخره دزد کتک خورده و ناامید را پیش قاضی بردند.

قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد، گفت: « طبق قانون باید انگشتان دست دزد بریده شود.»

وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد، دزد فریاد زد: « دست نگه دارید. به من کمی فرصت بدهید، می خواهم مادرم را ببینم.»

به دستور قاضی، مادر دزد را آوردند.دزد گفت: «اگر قرار است کسی مجازات شود، آن کس مادر من است. چون او جلو دزدی های کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم، یک دزد حرفه ای ساخت.»

قاضی سکوت کرد. مادر به گناه خودش اعتراف کرد. دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید، اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند.

منبع:tebyan.net

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل وای به حال شما که جوال جوال می‌برید

داستان ضرب المثل, ضرب المثل وای به حال شما که جوال جوال می‌برید ضرب المثل وای به حال شما که جوال جوال می‌برید

این مثل که در مقام تنبه و تنبیه گفته می‌شود.

حکایتی دارد که می‌گوید: پیرمردی بود زاهد که در دل کوه، توی دخمه‌ای عبادت می‌کرد و از علف‌ها و میوه‌های جنگلی کوه هم می‌خورد. روزی از کوه به زیر آمد و به طرف ده راه افتاد رفت و رفت تا به نزدیک ده رسید، مزرعه گندمی دید.

 

خیلی خوشش آمد، پیش رفت و دو تا سنبله از گندم‌ها چید و کف دستش خرد کرد و آن چند دانه گندم تازه را خورد، بعد از آنکه چند قدمی به طرف ده پیش رفت، به خودش گفت: «ای مرد! این گندم از مال که بود خوردی؟… حرام بود؟… حلال بود؟…»

 

زاهد سرگردان و پریشان شد و گفت: «خدایا! من طاقت و توش عذاب آن دنیا را ندارم ـ هرچه می‌خواهی بکنی و به هر شکلی که جایز می‌دانی مجازاتم کن و تقاص این چند دانه گندم را در همین دنیا از من بگیر!» خدا دعا و درخواست او را قبول کرد و او را به شکل گاوی درآورد و به چرا مشغول شد.

 

صاحب مزرعه که آمد و یک گاوی در گندم‌زارش دید هرچه در حول و حوش نگاه کرد کسی را ندید ـ ناچار طرف غروب، گاو را به خانه آورد و مدت هشت سال از او بهره گرفت، آخر که از گوشت و پوست او هم استفاده کرد، کله خشک او را برای مزرعه‌اش «داهول» کرد یعنی مترسک کرد و توی زمین سر چوب کرد ـ روزی که صاحب زمین مزرعه‌اش را چید و کوبید و گندم را خرمن کرد، شب دزدها آمدند و جوال‌هاشان را از گندم پر کردند ناگهان صدای غش‌غش خنده از کله خشک گاو بلند شد، دزدها مات و حیران شدند و خشکشان زد، هرچه به این طرف و آن طرف نگاه کردند دیدند هیچکس نیست اول خیلی ترسیدند و گندم جوال کردن را ول کردند.

 

بعد آمدند پیش کله و ایستادند و گفتند: «ای کله! ترا خدا بگو ببینم چرا می‌خندی؟ تو که هستی؟ چرا اینطور می‌خندی و ما را مسخره می‌کنی؟» کله به زبان آمد و شرح احوالش را گفت و آخر هم گفت: «من به تقاص دو تا سنبله گندم دارم چنین مکافاتی می‌بینم ـ وای به حال شما که جوال جوال می‌برید!»
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل مگه دست‌هات حنا است؟

ریشه ضرب المثل, غفلت و سهل‌انگاری،ضرب المثل مگه دست‌هات حنا است؟

در سمنان اگر کسی چیزی در دست داشته باشد و به علت غفلت و سهل‌انگاری از دستش بیفتد به او می‌گویند: «مگه دست‌هات حناست؟» یعنی مگر به دست‌هایت حنا بسته است؟

 

شبی دزدی به خانه زن بیوه ثروتمندی می‌رود. وقتی که دزد وارد خانه می‌شود متوجه می‌شود که زن هنوز بیدار است. خودش را به پشت پنجره اتاق می‌رساند و می‌بیند که زن مشغول خمیر کردن حنا است که دست‌های خود را حنا ببندد. در این موقع دزد وارد اتاق می‌شود و با خنجری که در دست داشته زن را تهدید می‌کند که اگر کوچکترین صدایی بکند او را خواهد کشت.

 

بیوه ثروتمند که از ماجرا باخبر می‌شود به روی خود نمی‌آورد و لبخنی می‌زند و می‌گوید چکار دارم که سر و صدا بکنم من سال‌هاست که شوهرم را از دست داده‌ام و از آن به بعد تنها مانده‌ام. دنبال شخصی مثل تو جوان برازنده می‌گشتم. ترا حتماً خدا برای من فرستاده که با تو ازدواج بکنم. دزد کمی به خود می‌آید می‌بیند که این زن بیوه هم ثروتمند است و هم با جمال.

 

کم‌کم با زن اخت می‌شود و پیش زن می‌نشیند و با او درباره ازدواج خودشان شروع به صحبت می‌کند. زن به او پیشنهاد می‌کند که همین امشب باید عروسی سر بگیرد. دزد می‌گوید: «در این نصب شبی ملا و آخوند از کجا پیدا کنیم که صیغه عقد را بخواند؟»

 

زن بیوه در جواب دزد می‌گوید: «اصل کارت رضایت طرفین است وقتی هر دوی ما رضایت داشته باشیم عقد بسته شده است، من راضی تو راضی گور بابای قاضی، بیا از حالا من و تو عروس و داماد بشویم» دزد قبول می‌کند. زن می‌گوید: «چه بهتر از اینکه حنا هم حاضر است بیا دست‌‌ها و پاهایت را حنا ببندم چون باید داماد بشوی» دزد غافل قبول می‌کند، موقعی که بیوه ثروتمند دست‌‌ها و پاهای دزد را کاملاً حنا می‌بندد به پشت‌بام خانه می‌رود و داد می‌زند «آی دید ـ آی دزد» مردم به خانه زن بیوه می‌ریزند و دنبال دزد می‌کنند.

 

دزد می‌خواهد فرار کند اما پاهای او لیز می‌خورد و نقش زمین می‌شود. خلاصه خود را به دیوار حیاط خانه می‌رساند. به محض اینکه دیوار را می‌چسبد که بالا برود و خود را به کوچه برساند دست‌هایش از دیوار لیز می‌خورد و دو مرتبه به حیاط می‌افتد و نمی‌تواند فرار کند و مردم او را دستگیر می‌کنند. حاکم از او سؤال می‌کند که چرا و چطوری دستگیر شدی دزد در جواب می‌گوید: «دستام حنا بود».
منبع:farsibooks.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل من هم تو همان فکرم

 مثل آباد, هندوانه و خربزه، من هم تو همان فکرممن هم تو همان فکرم

اگر کسی کار احمقانه‌ای بکند که بر او نکته بگیرند و جواب قانع‌کننده‌ای نداشته باشد به عنوان اعتراف و پوزش خواهی ضمنی این مثل را می‌گوید.

 

می‌گویند مردی برای دزدیدن هندوانه و خربزه سر جالیزی رفت و مقدار زیادی هندوانه و خربزه چید و توی گونی ریخت. وقتی که خواست در گونی را ببندد جالیزبان مثل اجل معلق سر رسید و پرسید: «اینجا چکار می‌کنی؟» مرد گفت: «والله از راه می‌گذشتم باد سختی وزید و طوفان مرا انداخت توی جالیز تو» جالیزبان پرسید: «خوب هندوانه و خربزه را کی کند؟»

 

مرد گفت: «طوفان می‌خواست مرا با خودش ببرد من هم هر مرتبه دست می‌انداختم و هندوانه و خربزه‌‌ها را می‌گرفتم یکی‌یکی کنده می‌شد» جالیزبان باز پرسید: «همه اینها درست! کی آنها را توی گونی ریخت؟» مردک فکری کرد و گفت: «والله من هم تو همان فکر بودم!».
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
داستان

داستان کوتاه و آموزنده دزدان بانک

303815 stock photo stealthy thief داستان کوتاه و آموزنده دزدان بانک
در یک دزدی بانک در گانک ژو چین دزد فریاد کشید:
« همه شما در بانک، حرکت نکنید. پول مال دولت است و زندگی به شما تعلق دارد. »
همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند. این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن.
هنگامی که یک خانم به صورت تحریک آمیزی روی میز دراز کشید، دزد فریاد کشید:
«خانم خواهش می کنم متمدن باشید! این یک دزدی است، نه تجاوز جنسی.»…
این را می گویند؛ «کار کشته بودن» روی چیزی تمرکز داشته باشید که برای آن کار آموزش دیده اید.
هنگامی که دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پیرتر(که تنها شش کلاس سواد داشت)، گفت:
 « برادر بزرگ تر، بیا تا پول ها را بشماریم چقدر به دست آورده ایم.»
دزد پیرتر با تعجب گفت:
 «تو چقدر احمق هستی، این همه پول شمردن زمان بسیار زیادی خواهد برد. امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم.»
این را می گویند: «تجربه». این روز ها، تجربه مهم تر از ورقه کاغذ هایی است که به رخ کشیده می شود!
پس از آن که دزدان بانک را ترک کردند،مدیر بانک به رییس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید. اما رییس اش پاسخ داد:
«تامل کن! بگذار ما خودمان هم ۱۰ میلیون از بانک برای خودمان برداریم و به آن ۷۰ میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم، بیفزاییم.»
این را می گویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت.!
رییس کل می گوید:
«بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود.»
این را می گویند «کشتن کسالت» شادی شخصی از انجام وظیفه مهم تر می شود.
روز بعد، تلویزیون اعلام می کند ۱۰۰ میلیون دلار از بانک دزدیده شده است. دزد ها پول ها را شمردند و دوباره شمردند، اما نتوانستند ۲۰ میلیون بیشتر به دست آورند. دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند:
«ما زندگی و جان خود را گذاشتیم و تنها ۲۰ میلیون گیرمان آمد. اما روسای بانک ۸۰ میلیون را در یک بش کن به دست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده باشد تا این که دزد بشود.»
این را می گویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»
رییس بانک با خوشحالی می خندید؛ زیرا او ضرر خودش در سهام را در این بانک دزدی پوشش داده بود.
این را می گویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن.
در اینجا کدام یک دزد راستین هستند؟
منبع:mollanasreddin