دسته‌ها
ضرب المثل

روغن ریخته را نذر امامزاده کرده

 

 

ضرب المثل, امامزاده،ضرب المثل, امامزاده, ثروتمند, خسیس, داستان ضرب المثل, ریشه ضرب المثل, متولی امامزاده, ضرب المثل ها, معنی ضرب المثل, داستان های ضرب المثل

در مورد خسیسی و گدا صفتی بعضی پولداران گفته می شود .
آورده اند که …
روزی روزگاری یک آدم مالدار و ثروتمند که از همه رقم ملک و اموال داشت ولی خسیس و گداصفت بود ، در یک آبادی زندگی می کرد .
دیگر اهالی این آبادی ، با اینکه وضع مالی خوبی نداشتند ، در کارهای خیر ، مانند ساختن مسجد امامزاده و غیره شرکت می کردند و هر کدام مبالغی خرج می کردند و یکدفعه تمامی اهالی برای ساختن یک امامزاده پیش قدم شدند . از پول اهالی ساختمان امامزاده به نصف رسیده بود . اما چون قدرت مالی آنها کفاف نمی داد نتوانستند کار را به اتمام برسانند .
متولی امامزاده به سراغ شخص پولدار رفت و تقاضای کمک کرد . او قول داد که باشد همین روزها سهمیه خودم را می پردازم ، متولی هم خوشحال و خندان رفت ، بنا و عمله ای پیدا کرد و این مژده را هم به اهل محل داد . مردم می گفتند : خدا کند بلکه این امامزاده ساخته شود و نیمه کاره نماند . بعضی ها می گفتند : اگر بدهد درست و حسابی می دهد ، هم ساختمان امامزاده درست می شود و هم یک تعمیری از حمام آبادی می شود خلاصه ، هر کس درباره او حرفی می زد . در یکی از روزها که متولی و بنا و کارگران امامزاده به انتظار ایستاده بودند ( مردک خسیس چند تا از قاطرهایش را پوست و روغن بار کرده بود که به تجارت و مسافرت برود . ) اتفاقاً گذارش از مقابل امامزاده بود . ناگهان یکی از قاطرهایش به سوراخ موشی رفت و به زمین خورد و یکی از پوستهای روغن پاره شد .
آن مرد فوراً زرنگی کرد . پوست را جمع کرد ولی کمی روغن آن به زمین ریخت پیش خودش گفت : این روغن حیف است اینجا بماند .
این طرف و آن طرف را نگاه کرد و متولی امامزاده را دید آنها را صدا کرد .
متولی بیچاره به کارگرها گفت : دست به کار شوید که ارباب پول آورده و دوان دوان پیش ارباب آمده و سلامی کرد و گفت : خدا عز و عزت ارباب را زیاد کند گفتم : بناها دست بکار شوند . مرد خسیس با خونسردی گفت : ببین آنجا قاطرم به زمین خورده و یکی از پوستهای روغن پاره شده است و مقداری روغن ریخته ، برو آنها را جمع کن و خرج امامزاده کن .
این هم سهمیه من برای امامزاده ! متولی نگاه کرد و دید خاک فقط کمی چرب شده است بدون اینکه جوابی بدهد پشیمان و ناراحت برگشت و بقیه پرسیدند : پس پول چطور شد ؟ متولی گفت : ای بابا ول کنید ، بس که دویدم و پدرم را دیدم ، یارو روغن ریخته را نذر امامزاده کرده .
منبع:shamimm.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل امامزاده ی است با هم ساختیم

 

 

داستانهای ضرب المثل, فاش شدن اسرار, امامزاده

ضرب المثل امامزاده ی است با هم ساختیم

این مثل در موردی به کار می رود که دو یا چند نفر در انجام امری با یکدیگر تبانی کنند، ولی هنگام بهره برداری یکی از شرکا تجاهل کند و در مقام آن برآید که همان نقشه وتدبیر را نسبت به رفیق یا رفیقان هم پیمانش اعمال نماید. اینجاست که ضرب المثل بالا مورد استفاده و اصطلاح قرار می گیرد، تا رفیق و شریک و مخاطب نیت بر باطل نکند و حرمت و پیمان وایفای به عهده را ملحوظ ومنظور دارد. ریشه این ضرب المثل از داستانی است که با سوء استفاده از صفای باطن و معتقدات مذهبی مردمان ساده لوح وبی غل و غش موجود است.

 

در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه وتزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل وتأمین نمایند، پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده نام یکی از فرزندان ائمه اطهار(ع) را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستائیان پاکدل در خاک کردند . آن گاه مجتمعأ بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی، به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف حالا گریه نکن کی بکن!

 

چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خوابهای عجیب و غریب با آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی ! در عالم رویا آنها را به این مشهد مقدس و مکان شریف! هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است . روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید.

 

دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که تولیت و خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. طبیعی است چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف وپیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت ، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید.

 

خلاصه کار وبار این امامزاده! دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کاسد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف! وبقیه منیف! بوده است . زایران ومسافران از سر وکول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند. این روال ورویه سالها ادامه داشته وشیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بودند.

 

از آنجا که گفته اند نیزه در انبان نمی ماند قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. صاحب مال به حدس وقیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد وحتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف ! و بقعه منیف! سوگند بخور که مالش ندزدیده است. صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملا عام و با حضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد:« ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست که با هم ساختیم و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه بتوانی کلاه سر من بگذاری!»

گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان .

منبع:avaxnet.com