دسته‌ها
ضرب المثل

من هلال را دیدم

 

من هلال را دیدم, داستان های ضرب المثل

ضرب المثل من هلال را دیدم

این مثل در موردی گفته می‌شود که یک نفر دیگران را از خوردن چیزی یا انجام کاری منع کند ولی خود در اولین فرصت آن منع‌کردن‌ها را ندیده بگیرد و آن چیز یا کار را برای خود جایز بداند.

این نکته هم گفتنی است که در افسانه‌های آذربایجان گرگ و روباه دو دشمن آشتی‌ناپذیرند.

 

روباهی گرسنه به باغی رسید. دید دنبه بزرگی در تله گذاشته‌اند. روباه خوب می‌دانست که اگر پوزه یا دست خود را به طرف دنبه دراز کند درجا گرفتار خواهد شد. در فکر چاره بود و این‌ور و آن‌ور می‌رفت که از دور گرگی پیدا شد. روباه پیش رفت و سلام داد و گفت :
«ای گرگ! چه عجب از این طرف‌ها؟…»
گرگ گفت: «گرسنه‌ام دنبال شکاری می‌کردم.»

 

روباه گفت: «اینجا دنبه خوب و چربی هست بفرما بخور!» و با دست به تله اشاره کرد. گرگ و روباه نزدیک تله رفتند.
گرگ گفت: «چرا تو نمی‌خوری؟»
روباه جواب داد: «از بدبختی روزه هستم.»

 

گرگ باورش شد و دستش را به طرف دنبه دراز کرد، تله صدایی کرد و دنبه بیرون پرید اما دست گرگ لای تله ماند روباه به سراغ دنبه رفت و نگاهی به آسمان کرد و صلواتی فرستاد و به خوردن مشغول شد.
گرگ گفت : «آقا روباه پس تو روزه نبودی!»
روباه گفت : «روزه بودم اما ماه و دیدم!»

منبع:forum.gigapars.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل زندگی سگی

 

 ریشه ضرب المثل, تندگستی, داستان های ضرب المثل،زندگی سگی

زندگی توأم با رنج و درد و الم و فقر و مسکنت و تندگستی را در اصطلاح عامه زندگی سگی گویند که از آن کاهش جان زاید و فرسایش تن.

 

باید دید منظور از زندگی سگی چیست و چه واقعه ای آن را بر سر زبانها انداخته است تا ریشه تاریخی آن به دست آید. و گرنه هر کس اجمالاً می داند سگ از آن موقع که در استخدام بشر درآمده چه می خورد و چگونه زندگی می کند.

 

سگ این حیوان نجیب و وفادار اگر در عصر حاضر می بینیم که راحتی و آسودگی و آسایشی- البته در میان ملل راقیه- دارد متأسفانه در ازمنه و اعصار گذشته زندگی راحتی نداشته و امروزه هم در غالب مناطق جهان حتی از آسایش نسبی هم برخوردار نیست زیرا خواه در استخدام بشر باشد و خواه به طور ولگردی زندگی کند شبها را به حکم غریزه و وظیفه بیدار است و با شنیدن کمترین صدا، سر از روی دستهایش برداشته به پاسداری می پردازد، روزها را هم که باید در خواب و استراحت بگذراند به این طرف و آن طرف روی می آورد و دم می جنباند تا تکه استخوانی به دست آورده سد جوع کند.

 

اگر سگ، این حیوان قانع و بردبار بتواند این زندگی روزمره و تهیه و تدارک چند تکه استخوان را هم به آسودگی و بدون دغدغه خاطر بگذراند باز هم حرفی نیست ولی از آنجا که غالباً معروض حملات ناجوانمردانه مردم و سنگ پرانیهای اطفال در کوی و برزن قرار می گیرد لذا نه شبی خوش دارد و نه روزی آرام. طبیعی است که این حالت زندگی سگی چون مطبوع طبع آدمی نیست لذا از آن به زندگی رنج و درد و بدبختی و بیچارگی تعبیر و تمثیل می کنند.

 

اما اکنون ببینیم چه شد و از چه تاریخی این عبارت به صورت ضرب المثل درآمده در تعابیر و تماثیل مجازی و استعاره ای مورد استفاده قرار گرفته است.

 

محقق نکته باب معاصر آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی حکایت شیرین و طنزآمیزی را نقل می کند که هر چند جنبه اساطیریش بر حقیقت وجودی آن می چربد- که قطعاً چنین است- علی ای حال می تواند ریشه تاریخی ضرب المثل بالا را بدست دهد. محقق مزبور می نویسد:
«معروف است که در روز ازل خداوند برای بشر سی و پنج سال عمر تعیین کرده بود و برای سایر حیوانات هم عمری معین شده بود. آدمیزاد که به هیچ چیز قانع نیست پیش خدا شکایت برد که: «خداوندا، این سی و پنج سال کم است، مقداری بر آن بیفزا تا بتوانم عبادت ترا در آخر عمر به جا بیاورم زیرا این سی و پنج سال برای همان اعمال چنان که افتد و دانی! هم تکافو نمی کند.» چون عنوان عبادت پیش کشید خداوند فرمود تا از عمر یکی از مخلوقات دیگر بردارند و بر عمر بشر بیفزایند.

 

«مأمور اجرا خر را از همه ساکت تر دید، بیست سال از عمر او برداشت و بر عمر آدمی گذاشت. بنابراین عمر بشر از سی و پنج سال به پنجاه و پنج اضافه شد. اما متأسفانه چون از عمر خر بود این بیست سال بعد از سی و پنج سال را آدمیزاد ناچار شد مثل خر کار کند و جان بکند! باز محلی برای عبادت نماند، باز نزد خدا شکایت برد. خداوند فرمود دهسال دیگر از عمر مخلوقی دیگر بردارند و بر عمر آدمیزاد بیفزایند.»

 

«این بار نوبت سگ بود، ده سال از عمر او برداشتند و بر عمر آدمی گذاشتند ولی متأسفانه باز هم به عبادت نرسید زیرا این ده سال بعد از پنجاه و پنج سالگی یک زندگی سگی بود.»

 

آری، زندگی سگی با توصیفی که شده بدترین زندگیها و همپایه مرگ است ولی چه می شود کرد که آدمی به جهت ترس از مرگ و به امید زندگی بهتر که شاید فرجی بعد از این شدت باشد به آن ادامه می دهد و به تکرار روز و شام می پردازد.

منبع:forum.gigapars.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل این منم نه این منم

,ضرب المثل نیشدار, شب اول عروسی, داستان های ضرب المثل,ضرب المثل- معنی ضرب المثل

ضرب المثل این منم نه این منم

آدم‌های بی سر و پای کم ظرف چون به جایی برسند خیلی زود خودشان را گم می‌کنند و بی‌حساب فیس و افاده می‌کنند و تکبر می‌فروشند. این مثل نیشدار و کنایه‌آمیز را مردم برای همین نودولتان تازه به دوران رسیده می‌زنند که جنبه تحقیر و استهزاء نیز دارد.

دختر فقیری بود که تازه شوهر کرده بود و به یک خانه و زندگی و مال و دولتی رسیده بود و از خوشحالی ذوق آمده بود تو گلوش. جوری که خیال می‌کرد دارد خواب می‌بیند. شب عروسی که با بزک دوزک و قبای عروسی و دم و دستگاه داشتند می‌بردنش، مرتب تو راه، زیر لب به خودش

می‌گفت: «ئی منم؟ نه ئی منم؟ گر ئی منم شاده دلم، شنگه دلم
این منم؟ نه! این منم؟… گر این منم، شادست دلم، شنگ است دلم».

روایت دوم
یک دختر خوشگلی بود که همیشه در بیابان زندگی کرده بود و اصلاً رنگ خانه و خانواده را ندیده بود. یک روز یک جوان شهری او را می‌بیند و عاشقش می‌شود و او را به شهر می‌برد تا با او عروسی کند.

این دختر از بچگی یک زنگوله به گردنش بسته بودند که گم نشود. جوان برای اینکه مردم به او نخندند اول کاری که می‌کند زنگوله را از گردن او باز می‌کند و او را می‌فرستد حمام و یک دست لباس خوب و نو به او می‌پوشاند.

برای شب عروسیش همه چیز که می‌خرد یک کفش ساغری سبز هم می‌خرد و گوسفندی می‌کشد. دخترک یک تکه گوشت توی دیگ بار می‌گذارد و بقیه‌اش را هم به میخ و چنگک آویزان می‌کند. توی خانه جوان یک جوی آب بوده که مثل آب انبار پله می‌خورده پایین می‌رفته.

خلاصه عروسی راه می‌افتد و دخترک هم خوشحال و خرم اما به خاطر اینکه هرگز چنین چیزهایی ندیده بود اصلاً نمی‌دانست چکار کند. شب که می‌شود مرتب راه می‌رود و یک نگاهی به دیگ روی اجاق می‌کند، یک نگاهی به جوی آب و یک نگاه هم به آسمان و هی با خودش می‌گوید: «این منم نه من منم ـ تی تیش مامانی به تنم ـ بالا میرم ماه می‌بینم ـ پایین میام آب می‌بینم ـ کفشای سوزورپام می‌بینم ـ این منم نه من منم ـ اگه منم کو زنگوله‌م ـ چزاره به میخ ندیده بودم ـ پزاره به دیگ ندیده بودم ـ این منم نه من منم ـ اگر منم کو زنگوله‌م!»


منبع:.akairan