دسته‌ها
شعر و ترانه

کاش من اسکیمو بودم و برای تو شعرهای برفی می گفتم…

کاش من اسکیمو بودم
و برای تو شعرهای برفی می گفتم
زیبا، مثل آدم برفی ها،
می دانی اسکیمو ها
آدم برفی نمی سازند،
ماهی را خام خام می خورند، نه مثل من که لبانت را
داغ ِ داغ بوسه می زنم .
کاش من اسکیمو بودم
و هزار و یک شب ِ دلتنگی ام را
برای تو شعر می گفتم،
می دانی ..؟
من هرچه شعر از اسکیموها خوانده ام
تمام اش
برای ِ خرس و ماهی و نهنگ بوده
کاش من اسکیمو بودم
تا شش ماه از سال شان که شب است
چربی ِ خوک دریایی را آتش می زدم
و توی ِ چشم هایت
زیبا ترین شعری که جهان را گرم می کرد، می خواندم،
و شش ماه دیگر روزهایش
سگ ها را به سورتمه می بستیم
دور میشدیم از فصل شکار نهنگ،
و هوا آنجا
هر چقدر سرد باشد
باز گرمای ِ تو
برای ِ این کلبۀ یخی کافی بود.

کاش من اسکیمو بودم،
بغلم می کردی
و بعد به خط ِ
استوایی دل می بستیم
که از روی ِ لبانمان می گذشت.

” سعید قادری “.

دسته‌ها
شعر طنز شعر و ترانه

خونه مادربزرگه با وزن جدید

خونه مادربزرگه با وزن جدید

کارتون “خونه مادربزرگه”‌ را خیلی حتما به خاطر دارند. شعری طنز درباره خونه مادربزرگه: 

خونه ی مادر بزرگه الان آپارتمانه

خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره

خونه ی مادر بزرگه wifi ی مفتی داره

خونه ی مادر بزرگه دیش و LNB داره

کنار خونه ی اون همیشه پارتی برپاست

پارتیهای محله پر شور و شوق و غوغاست

مادر بزرگه الان مازراتی سواره

رنگ موهاشم هر روز جور واجورو باحاله..

خونه ی مادر بزرگه الان اپارتمانه

خونه ی مادر بزرگه استخر و لابی داره

خونه ی مادر بزرگه wifi ی مفتی داره

خونه  مادر بزرگه دیش و LNB داره

مادر بزرگه الان شلوار جین می پوشه

کفش کالج و کیفش همیشه روبه روشه

مادر بزرگه هرشب Gem Tv رو میبینه

خرم سلطان و سنبل لامیارو میبینه

خونه ی مادر بزرگه هنوز خیلی باحاله

خونه ی مادر بزرگه حرفای خاصی داره

متن و ترانه شنیدنی خونه مادر بزرگه

خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره
خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره

خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره

خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره

کنار خونه ی ما

همیشه سبزه زاره

دشتاش پر از بوی گل

اینجا همش بهاره

دل وقتی مهربونه , شادی میاد میمونه

خوشبختی از رو دیوار سر میکشه تو خونه

خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره

خونه ی مادربزرگه شادی و غصه داره

خونه ی مادربزرگه حرفای تازه داره

خونه ی مادربزرگه گیاه و سبزه داره

منبع:  سایت‌های اینترنتی

دسته‌ها
شعر و ترانه عكس نوشته

عکس با شعر های ناب

عکس با شعر های ناب

مجله سر گرمی اسکیمو:

بوی خونم چرا تو را بر نمی‌گرداند

کوسه‌ی آب‌های گرم!

لب‌هایت به جان دیگری می‌افتد

دردهایت به شب من
این مشروب‌ها بی‌تو سری را گیج بی‌کسی نمی‌کنند
تو از تمام جمع‌های بی‌من
تا می‌توانی لذت ببر
من به دراکولایی قناعت کرده‌ام که از بی‌کسی
تنها خون خودش را می‌خورد

عمق ِ دریا

چرا دلهره دارد ماهی؟

جز روزگار من

همه چیز را سفید کرده برف.

روزگاری است که دنبال کلیدند همه

تو ولی

قـفـل‌تر باش مرا.

درخت بود و تو بودی و باد، سرگردان
میان دفتر باران، مداد سرگردان

تو را کشید و مرا آفتابگردانت

میان حوصله گیج باد سرگردان

همیشه اول هر قصه آن یکی که نبود

نه باد بود و نه تا بامداد سرگردان

و آن یکی همه ی  قصه بود و در او

هزار و یک شب و صد شهرزاد سرگردان

تمام قصه همین بود راست می گفتی :

تو باد بودی و من در مباد سرگردان

زمین تب زده، انسان عصر یخ بندان

و من میان تب و انجماد سر گردان

ستاره ها همه شومند و ماه خسته من

میان یک شب بی اعتماد سر گردان

مرا مراد تویی گرچه بر ضریح تو هست

هزار آینه ی نامراد سرگردان

نماد نام تو بود و نماد ناله من

هزار ناله در این یک نماد سر گردان

…………………………………………

…………………………………………

درخت کوچک تنها به باد عاشق بود

و  باد

بی سرو سامان

و  باد

سر گردان

تمام قصه همین بود، راست می گفتی !

 

بستگی دارد که از « زندان» چه تعریفی کنیم

هیچ کس در هیچ جای این جهان آزاد نیست

 

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست

 

حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست

منبع:raghsegandomzar

دسته‌ها
شعر و ترانه عكس نوشته

عکس با شعر مفهومی

عکس با شعر مفهومی

از این همه درخت زبان بسته

برگی باقی نمی گذارد

بادی که تو

در جهانم کاشته ای…

مثل گنجشک کوچکی هستم
خسته از حوض‌های نقاشی،
می‌شود
آسمان من باشی؟

۱٫سال هاست رفته ای و من
هنوز به خودم می لرزم
درست مثل شاخه ای که چند لحظه قبل
پرنده اش پریده باشد!

۲٫دوست دارم گهگاهی سرم را بردارم و

به جای آن چناری بکارم
تا زیر سایه اش

اندکی استراحت کنم.

اگر من نبودم
که تو به رفتنش عادت نمی کردی
می دانم
گاهی نرسیدن به آرزوهای بزرگ
آدم را به چیزهای کم
راضی می کند!

 

نبـودن تـــو چـنان از مـن گذشــته اسـت

کـه انـگار نـــخ از مـیان ســــوزن،

به هـر چه دســــت می زنــم

به رنگ آن کوک می خورد.

از دسـت زمانه تیر باید بخـوری

دائـم غــــــم ناگزیر باید بخـوری

صد مرتبه گفتم عاشقی کار تو نیست

بچــــه! تو هنوز شیر باید بخوری!

ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ

ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻫﻢ

ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﻋﺮﻗﺖ

ﺑﻪ ﺗﻨﺖ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ

مثل پروانه ی آتش زده ای رقص کنان فهمیدم

آن که با شعله نشست

عاقبتش بی بالیست.

قفس چنان به پرو بال من سرایت کرد
که عاشقانه بغل کرده ام حصارم را

دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست!
این چندمین شب است که خوابم نبرده است
رؤیای «تو» مقابل «من» گیج و خط خطی
در جیغ جیـــــغ گردش خفّاش های پست
رؤیای «من» مقابل «تو» – تو که نیستی!-
[دکتر بلند شد… و مرا روی تخت بست]
دارم یواش یواش… که از هوش می رَ… رَ…
پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست ↓
هی دست، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست!
یا علم یا که عقل… و یا یک خدای خوب…
-«باید چه کار کرد تو را هیچ چی پرست؟!»
من از… کمک!… همیشه… کمک!… خسته تر… کمک!!
[مامان یواش آمد و پهلوی من نشست]

-«با احتیاط حمل شود که شکستنیـــــ…»

یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!

منبع:raghsegandomzar

دسته‌ها
شعر و ترانه عكس نوشته

عکس با شعر عاشقانه

عکس با شعر عاشقانه

هزار بار گفتم

با این بادهای هرزه نپر

به آنها نخ نده

حالا …

بالای آن دکل

با سیم های لخت فشار قوی

دست و پنچه نرم کن

بادبادک جوان!

اندازه‌ی یک وقفه‌ی کوتاه بمان

حتی شده تا نیمه‌ی این راه، بمان

دلتنگ تو بودن به خدا ممکن نیست

نه…، آه نکش، آه نرو، آه بمان

هـر جـا نَبُـوَد شـرم، بـه تـاراج رود حُسن

ویران شود آن باغ که بی ‌در شده باشد

خیالی نیست دیگر دردهایم را نمی گویم 

به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید

حتما نباید انار بود
دل هرکس را بفشارند
از خون سر می رود


با اولین بوسه ات
باید می رفتم
مثل ورزشکاری که در اوج
خداحافظی می کند….

آنقدر از حادثه پرم که وقتی به خانه می رسم

تلویزیون لم می دهد روی کاناپه

تا مرا تماشا کند…

بیا کلاغ!

می رسانمت

من به آخر قصه نزدیکم.

هی رفیق  :

اگه میدونستی آدما تو شبانه روز چند دقیقه فکر می کنند
اصلا نگران این نبودی که در مورد ِ تو چه فکری می کنند…
بشین و عصاتو با همون عشقی تمیز کن که
یه وسترن هفت تیرش رو تمیز میکنه
این پـــــــــا ، درد میکنه واسه هر چی رفتنه …

بزرگی در تولد یک سالگی پسرش نوشت:

پسرم یک بهار ، یک تابستان ، یک پاییز و یک زمستان را دیدی

زین پس همه چیز جهان تکراریست

جز محبت و مهربانی…

منبع:raghsegandomzar

دسته‌ها
شعر و ترانه

روز وداع

روز وداع

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران

با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران

بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت
گریان چو در قیامت چشم گناهکاران

ای صبح شب‌نشینان، جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه‌داران

چندین که بر‌شمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم، الا یک از هزاران

سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی‌توان کرد ا‌ِل‍ّا به روزگاران

چندت کنم حکایت؟ شرح این‌قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غم‌گساران

“سعدی”

منبع:radepayeehsas

دسته‌ها
شعر و ترانه

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

تا دل مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلم نه ملک را حاصل

آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست

به ارادت ببرم زخم که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر به نشود، به باشد

خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟

ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی بر ما یکسان است

چون بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

سعدیا گر بکند سیل فنا خانهٔ عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

منبع:radepayeehsas

                                                                                     “سعدی”

دسته‌ها
شعر و ترانه

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم / شیخ اجل سعدی

 

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم / شیخ اجل سعدی

بگذار تا مقابل روی تو بگذریم

دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم

شوقست در جدایی و جورست در نظر

هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم

روی ار به روی ما نکنی حکم از آن توست

بازآ که روی در قدمانت بگستریم

ما را سریست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من

از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم

ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب

در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

نه بوی مهر می‌شنویم از تو ای عجب

نه روی آن که مهر دگر کس بپروریم

از دشمنان برند شکایت به دوستان

چون دوست دشمنست شکایت کجا بریم

ما خود نمی‌رویم دوان در قفای کس

آن می‌برد که ما به کمند وی اندریم

سعدی تو کیستی که در این حلقه کمند

چندان فتاده‌اند که ما صید لاغریم

شیخ اجل سعدی شیرازی

دسته‌ها
شعر و ترانه

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت / سعدی

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

معلمت همه شوخی و دلبری آموخت

جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت

غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم

که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت

تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین

به چین زلف تو آید به بتگری آموخت

هزار بلبل دستان سرای عاشق را

بباید از تو سخن گفتن دری آموخت

برفت رونق بازار آفتاب و قمر

از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت

همه قبیله من عالمان دین بودند

مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه

که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت

مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من

وجود من ز میان تو لاغری آموخت

بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع

چنان بکند که صوفی قلندری آموخت

دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن

کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت

من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش

ندیده‌ام مگر این شیوه از پری آموخت

به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست

ندانمش که به قتل که شاطری آموخت

چنین بگریم از این پس که مرد بتواند

در آب دیده سعدی شناوری آموخت

سعدی