دسته‌ها
ضرب المثل

از دماغ فیل افتادن ضرب المثل تکبر و خود بینی

 

 

ضربالمثل, ضرب المثل ها, ضرب المثل ایرانی،از دماغ فیل افتادن ضرب المثل تکبر و خود بینی

● از دماغ فیل افتادن یعنی چی؟
ضرب المثلی که از دیرباز میان مردم رد و بدل می شود، به کسی اطلاق می شود که به اصطلاح، خودش را بسیار می گیرد. یعنی به زبان صریح تر، کسی که از خودراضی باشد و تکبر و خودبینی اش دیگران را آزار دهد، مردم درباره اش می گویند فلانی از دماغ فیل افتاده

مهدی پرتوی آملی، نویسنده و محقق کتاب جامع «ریشه های تاریخی امثال و حکم» معتقد است که ریشه این ضرب المثل به زمان حضرت نوح باز می گردد داستان از این قرار بود که حضرت نوح که از سوی خداوند مامور می شود تا از تمام موجودات کره زمین یک جفت در کشتی معروفش بگذارد تا سیل و طوفان نسل آنان را منقرض نکند، یک روز دید که کشتی پر از فضولات حیوانات شده است. همراهان حضرت نوح گله به نزد پیامبر می برند و او هر چه می اندیشد برای تخلیه فضولات آن همه حیوان، فکری به ذهنش نمی رسد. پس دست به دعا می برد و از خداوند می خواهد که در این طوفان، آنان را از فضولات و بوی آن نجات دهد. خداوند هم به او دستور می دهد که دستی به پشت فیل بزند. حضرت نوح به محض این که دستور را می شنود، آن را عملی می کند. دستی به پشت حیوان عظیم الجثه یعنی فیل می زند و ناگهان از دماغ بزرگ فیل، یعنی خرطومش یک خوک می افتد زمین. خوک هم به محض این که پایش به زمین می رسد شروع می کند به خوردن فضولات و کثافات و کشتی ظرف چند ساعت، مثل روز اول، پاک و پاکیزه می شود.

در همین هنگام می گویند، ابلیس که از پاکیزگی کشتی ناراحت شده بود، دست به پشت خوک می زند و ناگهان از دماغ خوک، موشی بیرون می جهد. موش شروع می کند به خرابکاری و آنقدر به کارش ادامه می دهد که نزدیک است کشتی سوراخ شود. خداوند که این را می بیند به نوح دستور می دهد تا دوباره دستی به پشت شیر بمالد. هنوز حضرت نوح دستش را از پشت شیر برنداشته بود که ناگهان از دماغ شیر درنده، گربه به زمین می افتد و به دنبال موش می افتد. پس طبق روایات اسلامی سه حیوان پس از طوفان نوح به جهان هستی گام گذاشتند و پیش از آن وجود نداشتند: خوک، گربه و موش.
حال ببینیم ارتباط خوک که از دماغ فیل افتاده است چه ربطی دارد به آدم های متکبر و از خود راضی مهدی پرتوی آملی در این باره آورده است: «از آنجا که فیل حیوان عظیم الجثه ای است و عظمت و هیبتش دل شیر را می لرزاند، لذا آنچه از دماغ فیل افتاده: «حتی اگر خوک مفلوک هم باشد» در مورد افراد خودخواه متکبر معجب مورد استفاده و ضرب المثل قرار گرفته است» اما به نظر می رسد که چهره خود خوک هم در کاربرد این ضرب المثل درباره آدم های از خود راضی، بی ارتباط نیست.

خوک همان طور که همگان می دانند دماغی سربالا دارد و چشم های ریزش هم طوری است که انگار همیشه از بالا، آن هم از بالای دماغ سربالایش به بقیه چیزها نگاه می کند. چنانچه اصطلاح دیگری هم در مورد آدم های از خود راضی به کار می رود: «طرف چنان دماغش را بالا می گیرد و راه می رود که انگار از دماغ فیل افتاده »

منبع:aftabir.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

 

 

ضرب المثل, قاضی, دزدی, داستان ضرب المثل،تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود ضرب المثل در مورد دزد

یکی بود، یکی نبود. پسر بچه ای بود که اصلاً نمی دانست دزدی یعنی چه و به چه کاری می گوینددزدی. این پسر بچه، نیمرو خیلی دوست داشت. یک روز که خیلی دلش می خواست نیمرو بخورد، به مادرش گفت: «مامان! برایم نیمرو درست کن.»

مامان گفت: «بعداً درست می کنم؛ چون تخم مرغمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند.»

پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده دو روز صبر کند، از خانه بیرون رفت و یک راست رفت خانه ی همسایه. همسایه ی آن ها چند تا مرغ و خروس داشت که توی مرغدانی از آن ها نگهداری می کرد.

پسر بچه رفت به طرف مرغدانی. دستش را از لای نرده های مرغدانی برد توی آن و دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان راه افتاد. اتفاقاً ظهر بود و هوا گرم بود و همسایه ها توی اتاق هایشان خوابیده بودند و استراحت می کردند هیچ کدام از همسایه ها آمدن و رفتن پسربچه را ندید و هیچ کس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد. پسر بچه با خوشحالی به خانه برگشت، تخم مرغ ها را به مادرش داد و گفت: «بگیر مادر! این هم تخم مرغ حالا برایم نیمرو درست می کنی؟»

مادرش گفت: «ای وای! این تخم مرغ ها را از کجا آورده ای؟»
پسرش خندید و گفت: «از توی مرغدانی همسایه.»

مادرش به جای اینکه به بچه اش بگوید « چه کار بدی کرده ای! این کار دزدی است و باید تخم مرغ را به جای اولشان برگردانی»، فکری کرد و گفت: «کسی هم تو را دید؟»

پسرش گفت: «نه مادر! کسی مرا ندید.»

مادرش با مهربانی گفت: «باشد، برایت نیمرو درست می کنم. اما یادت باشد که تو کار خوبی نکرده ای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشته ای.»

پسرک فهمید همسایه ها نبایستی متوجه کارش شوند.

چند روز بعد، باز هم تخم مرغ نداشتند. پسرک این بار پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد. هوای دور و برش را داشت تا همسایه ها متوجه نشوند. به مرغدانی نزدیک شد و چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت.

وقتی تخم مرغ ها را به مادرش داد، مادرش اعتراضی نکرد. فقط پرسید: «همسایه ها تو را دیدند یا نه؟» و برای اینکه یکباره بند را آب نداده باشد، با مهربانی گفت: «پسرم! کاری که کرده ای، کار خوبی نیست.»

چند دقیقه بعد، نیمرو حاضر بود و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو بودند.

کم کم پسرک بزرگ شد. گاه و بی گاه چیزی از این و آن می دزدید. چیزهایی را که دزدیده بود یا به خانه می آورد، یا با دوستانش که مثل خودش بودند حیف و میل می کرد.

چند سال بعد، پسرک دزد، که دیگر جوان بلند بالایی شده بود، گرفتار شد. او به دخل مغازه ای دستبرد زده بود و صاحب مغازه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند. او که هرگز فکر نمی کرد گرفتار شود، تلاش زیادی کرد تا از دست آنان فرار کند، اما هر چه بیشتر تلاش می کرد، بیشتر کتک می خورد. بالاخره دزد کتک خورده و ناامید را پیش قاضی بردند.

قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد، گفت: « طبق قانون باید انگشتان دست دزد بریده شود.»

وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد، دزد فریاد زد: « دست نگه دارید. به من کمی فرصت بدهید، می خواهم مادرم را ببینم.»

به دستور قاضی، مادر دزد را آوردند.دزد گفت: «اگر قرار است کسی مجازات شود، آن کس مادر من است. چون او جلو دزدی های کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم، یک دزد حرفه ای ساخت.»

قاضی سکوت کرد. مادر به گناه خودش اعتراف کرد. دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید، اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند.

منبع:tebyan.net

 

دسته‌ها
ضرب المثل

تو به این خریت فهمیدی و ما نفهمیدیم ضرب المثل خنده دار

مثل, ضرب المثل, داستان ضرب المثل، تو به این خریت فهمیدی و ما نفهمیدیم  ضرب المثل خنده دار

تو به این خریت فهمیدی و ما نفهمیدیم  ضرب المثل خنده دار

این مثل را موقعی ایراد می کنند که کسی بخواهد با زبان چرب و نرم کسی را فریب دهد و چیزی را به زرنگی از چنگ او بر باید .
آورده اند که …
گویند شخصی در یکی از خیابانهای اصفهان به طفل خردسالی برخورد کرد .
دید دودانه اشرفی در دست دارد و آنها را بالا و پایین می اندازد و با آنها بازی می کند .
آن شخص یا دیگ طمعش به جوش آمد یا برای امتحان میزان هوش و فراست طفل ، با لهجه ای و آهنگی که در موقع خطاب به کودکان به کار می برند به او گفت : بچه جون ! یکی از اینها را به من بده !
طفل بسیار زیرک بود و گفت : قدری صدای خر در بیاور تا بدهم شخص به این سو و آن سو خیابان نظری افکنده و سپس همین که شخصی را در آن حوالی ندید ، بنای عرعر کردن را گذاشت و سپس گفت : حالا به عهد خود و فاکن !
طفل گفت : عجب ، تو به این خریت فهمیدی که اینها چیز خوبی است ولی من با این آدمیتم نفهمم ؟!

منبع:shamimm.ir

 

دسته‌ها
ضرب المثل

تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل تعارف غیر عملی

 

 

ضرب المثل, علامه دهخدا, زیارتگاه

مثل بالا و مورد اصطلاح آن را همه کس می داند . به قول علامه دهخدا : دعوت کردن کسی را به چیزی بی ارزش ، چون آب خزینه حمام را به تازه وارد اهدا کردن … تعارف شاه عبدالعظیمی است . اینکه به زبان گوید به منزل آیند ، یا فلان متاع از شما باشد و از دل راضی نیست . به طور کلی هر گونه تعارف غیر عملی را که از دل بر نیاید تعارف شاه عبدالعظیمی گویند .

حضرت عبدالعظیم حسنی که در شهر ری مدفون است و هم اکنون زیارتگاه بزرگی برای مردم ایران محسوب می شود بعد از چهار پشت به امام دوم شیعیان حضرت امام حسن مجتبی (ع) متصل می شود . مزار حضرت عبدالعظیم که در اصطلاح عمومی شاه عبدالعظیم گفته می شود پیوسته مطاف معتقدان و شیعیان مومن و علاقه مند بوده است .

چون شهر ری در چند کیلومتری و نزدیک تهران قرار دارد لذا در قدیم معمول بوه است که زایران تهرانی علی الاکثر شب را در شهر ری توقف نمی کنند و به تهران باز می گردند . اگر کسی از ساکنان شهر ری طوعاً یا کراراً درمقام دعوت از زایرتهرانی بر می آمد وتعارف میکرد به اصطلاح معروف :« تو را به این حضرت شب را در بنده منزل بمان » پیداست که چون دعوت شونده ناگزیر از مراجعت بود لذا تعارف آن شاه عبدالعظیمی جنبه عملی نداشت و نمی توانست مورد قبول تهرانی واقع شود .
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

ضرب المثل”گربه را دم حجله کشتن”

 

 

 ضرب المثل, حجله, ریشه ضرب المثل

ضرب المثل ” گربه را دم حجله کشتن”

می دانید داستان ” گربه را دم حجله کشتن” چیست؟
میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است.
پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند.
بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند.
خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و ….چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند .

گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد.
چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور.
گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند.

سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار….‬
خب معلومه دختر از ترس سریع میره اب میاره
واین است که این ضرب المثل رایج شد.
منبع:pat-o-mat.com

دسته‌ها
ضرب المثل

گواه شاهد صادق در آستین باشد ضرب المثل عاشقی

 

 

ضرب المثل, معشوقه, داستان ضرب المثل،گواه شاهد صادق در آستین باشد ضرب المثل عاشقی

این ضرب المثل موقعی به کار می رود که متکلم در اظهار مطلب و مدعی در اثبات دعوی محتاج دلیل و بینه نباشد و امارات و قرائن موجود بر اثبات حقیقت و حقانیت کفایت کند.
اصل ضرب المثل بالا عاشق صادق بود و بعدها به اقتضای موضوع و مطلب تحریف شد که ذیلاً به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم.

بعد از انقراض سلسله تیموریان به خصوص در عصر صفویه فساد و انحطاط اخلاقی در بلاد معظم ایران به ویژه شهر اصفهان رواج داشت چه وفور نعمت و ثروت بود و مردم از امنیت و آرامش نسبی برخوردار بوده اند. از طرف دیگر با در نظر گرفتن جمعیت مملکت، مؤسسات تربیتی و مربیان کافی و وافی وجود نداشت که مردم را با تعالیم اخلاقی و مذهبی و مواعظ حکیمانه از ملاهی و منافی باز دارند و صراط مستقیم فضائل نفسانی و مکارم اخلاقی هدایت کنند.

به همین جهات و ملاحظات جوانان مرفه و بیکاره غالباً در میخانه ها و معروفه خانه ها به سر می بردند و بعضی از آنها که عشق شهوانی عقل و دینشان را ربوده بود از میان زنان معروفه معشوقه می گرفتند و بر اثر رقابت و همچشمی جاهلانه هر چه داشتند در راه جلب علاقه و محبت معشوقه های هر جایی نثار می کردند.

یکی از سیاحان نیز در این زمینه چنین نوشته است: «ایرانیان تمایل جنسی زیادی دارند. در پاره ای موارد برای نشان دادن شدت علاقه خود به زنی بازوی خود را با آهن تفته داغ می کنند و می خواهند بگویند که آتش عشق دلشان از آتشی که بازویشان را داغ می کند سوزناکتر است. یکی از بزرگزادگان که با من دوستی نزدیک داشت سوختگیهای متعددی را که در بازو و دیگر نقاط بدنش داشت به من نشان می داد و می گفت این کار را برای اظهار شدت علاقه ام به یک زن صیغه ای که همواره با زن اولم در جدال بود کرده ام.»

به طوری که ملاحظه می شود عاشق صادق وقتی می توانست عشق و شیدایی خود را به معشوقه کند که از درون آستین یعنی بازوان خویش داغ عشق به عنوان گواه بیاورد و سر و جان را در راه جانان ارج و مقداری قائل نباشد.
منبع:iketab.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

آب که سربالا بره قورباغه ابوعطا می خونه ضرب المثل هرج و مرج وبی نظمی

معنی آب که سربالا بره قورباغه ابوعطا می خونه

آب که سر بالا بره قورباغه ابوعطا می خونه همان طور که می دانید هیچ وقت آب سر بالایی نمی ره و این ضرب المثل به موضوع هرج و مرج و بی نظمی اشاره داره و وقتی یک نفر یا یک قسمت کارش را درست انجام نمی دهد بقیه اوضاع هم همانند آن می شود و کل سیستم دچار بی نظمی و مختل شدن می شوند در واقع وقتی که آب سر بالایی بخواهد برود قورباغه هم پس می تواند برای خودش ابوعطا بخواند و در اصل ساز خودش را بزند.

(نکته : ابوعطا نام بخشی از موسیقی ایرانی است)

 

 

آب که سر بالا رفت قورباغه ابو عطا می خواند,ضرب المثل،آب که سربالا بره قورباغه ابوعطا می خونه ضرب المثل هرج و مرج وبی نظمی

داستان ضرب المثل – روزی روزگاری ماهی قرمز کوچولویی همین طور که توی آب شنا می کرد ، احساس کرد مسیرش خود به خود و بدون اختیار او عوض می شود و هر چه تلاش می کرد مثل گذشته شنا کند نمی توانست .
همین طور که می رفت ، احساس کرد آب به سمت بالا می رود و حسابی هم خسته شده بود !
ناگهان صدای آوازی شنید ، خوب گوش کرد . اول فکر می کرد که شاید صدای یک روباه است . بعد گفت : ” نه ! صدای یک کلاغ است ! و باز گفت : ” باید صدای یک الاغ باشد ! ”

همین طور که آب به سمت بالا می رفت ، ماهی هم بیشتر به سطح آب نزدیک می شد . یک دفعه چشمش به قورباغه ای افتاد که در حال خواندن است ! با خودش فکر کرد که حالا تو این وضعیت عجیب و غریب این قورباغه هم ابو عطا می خواند !
منبع:nonahal.org

www.kolab.

دسته‌ها
ضرب المثل

اما این طریق خانه داری نیست (ضرب المثل)

 

 

 داستان ضرب المثل, خانه داری

این مثل را در مورد کسانی می گویند که به امور خارجه و خانه داری بی علاقه هستند .
آورده اند که …
دزدی به خانه ای درآمد . شال و دستمال خود را در وسط حیاط بگسترد تا به اتاق درآید و آنچه از اثاثیه بیابد در آن بریزد .
زن و مرد صاحبخانه که در وسط حیاط و روی زمین خفته بودند در این هنگام بیدار شده و دم را غنیمت شمردند و روی شال و دستمال بزرگ او ، دراز کشیدند .
دزد تمام زوایای خانه را تفحص کرد . چیزی نیافت . تشنه اش شد ، رفت به سر چاه تا آبی بنوشد .
اتفاقاً چاه هم خالی از دلو و طناب بود . عصبانی شد ، آمد شال و دستمال خود را برداشته از آنجا برود که دید عجب روزگاری است ، زن و مرد شال و دستمال او را صاحب شده اند ، مشاهدهٔ این صحنه ، آتش خشمش را تیز کرد ، لگد سختی بر پهلوی مرد نواخت .
مردک برخواست و چشمها را قدری مالید سپس پرسید کیستی ؟
دزد گفت : هیچ ! خاموش باش . می خواستم با تو بگویم ما که رفتیم ، اما این طریق خانه داری نیست . دزد پس از گفتن این سخن ، از خیر شال و دستمال خود هم گذشت و راه خود را در پیش گرفت .
منبع:shamimb.blogfa.com

 

دسته‌ها
ضرب المثل

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ

 

 

ضرب المثل, یک کلاغ ، چهل کلاغ

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ

ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری . و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .
هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .
همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد
پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.“ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند .
… تا اینکه کلاغ دهمی گفت : ” جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . “ و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند .
… کلاغ بیستمی گفت :” کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته .“
همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت :” ای داد وبیداد جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم که مرده .“
همه با آه و زاری رفتند که خانم کلاغه را دلداری بدهند . وقتی اونجا رسیدند ، دیدند ، ننه کلاغه تلاش میکند تا جوجه را از توی بوته ها بیرون آورد .
کلاغ ها فهمیدند که اشتباه کردند و قول دادند تا از این به بعد چیزی را که ندیده اند باور نکنند .
از اون به بعد این یک ضرب المثل شده و هرگاه یک خبر از افراد زیادی نقل شود بطوریکه به صورت نادرست در آید ، می گویند خبر که یک کلاغ، چهل کلاغ شده است
پس نباید به سخنی که توسط افراد زیادی دهن به دهن گشته، اطمینان کرد زیرا ممکن است بعضی از حقایق از بین رفته باشد و چیزهای اشتباهی به آن اضافه شده باشد
منبع:koodakan.org