دسته‌ها
دریچه

شوخی اکبر عبدی با حسن روحانی!!

اکبر عبدی که همزمان با شب میلاد امام دوازدهم (عج) میهمان برنامه خندوانه بود چند باری با حسن روحانی رییس جمهور شوخی کرد.

اکبر عبدی در برنامه “خندوانه” با اشاره به گران شدن بنزین گفت: «مهم این است که آدم همیشه بخندد. حالا اگر بنزین یا دلار بالا می‌روند عیب ندارد. تا الان پول دادیم، از این به بعدش هم می‌دهیم. حالا درست است که آقای روحانی اولش کلید نشان داد، ولی مثل این که کلید را گم کرده است.»

این بازیگر خطاب به تماشاگرانی که تشویقش می‌کردند، گفت: «من به جای آقای روحانی هم از شما تشکر می‌کنم.»

اکبر عبدی که میهمان برنامه «خندوانه» بود در پاسخ به این پرسش که وقتی خیلی بی‌پول می‌شدید چه می‌کردید، گفت طلاهای المیرا دخترم را می‌فروختیم.

اکبر عبدی گفت: «یک بار دخترم به من گفت اکبر طلاهای من نیست. گفتم هیچی نگو مامانت ناراحت میشه، دزد برده. بعد هم جایش طلا می‌خریدیم و می‌گذاشتیم. »

او با بیان این که دختر خیلی خوب است گفت: «دختر واقعا با برکت است. پسر تا دو سالش می‌شود به پدرش می‌گوید بابا میای کشتی بگیریم. می‌خواهد ببیند کی می‌تواند دهن بابا رو بزند! اما دختر با برکت است. من هر چیزی که خریدم از خانه گرفته تا ماشین حول و حوش روز ۳۱ خرداد، روز تولد دخترم بوده است.»

او با اشاره به این که این روز مصادف با زلزله رودبار است درباره آن گفت: «واقعا اتفاق وحشتناکی بود و من از همین جا برای بازماندگان آن اتفاق آرزوی صبر می‌کنم.»

اکبر عبدی درباره شبی که زلزله رودبار آمد نیز اظهار داشت: «روزی که زلزله آمد ما منزل علی حاتمی بودیم. یادم هست یکی از مهم‌ترین بازی‌های فوتبال جام جهانی هم داشت پخش می‌شد. علی آقا مشغول صحبت کردن بود که ناگهان دیدیم لوستر دارد می‌آید و می‌رود. علی آقا و احمد بخشی دستیار همیشگی‌اش به حیاط دویدند اما من نشسته بودم و داشتم فوتبال نگاه می‌کردم. آقای بخشی از توی حیاط هی داد می‌زد که عبدی بیا بیرون و علی حاتمی هم می‌گفت تو نرو داخل، اون هیچیش نمیشه! نمی‌دانم انگار از من سیر شده بود!‌ البته واقعا هم چیزی نشد.»

خبر آنلاین

 

دسته‌ها
شعر طنز

شعر طنز معلم

 شعر طنز معلم تقدیم به همه معلم های زحمتکش این مرز و بوم

قدیم ترا معلم عزتی داشت
نون معلمی چه لذتی داشت

شاگردت از یه فرسخی مثل بید
ز هیبت معلمیت می لرزید

تو مهمونی جای تو صدر مجلس
زبونزد سوسن و سرو و نرگس

تموم دخترای این آبادی
می دیدنت تو پیرهن دامادی

عزت و احترام و جایگاهی
معلمی نگو، که پادشاهی

این روزا اما چی بگم، روم سیا
نداره هیچ رنگی دیگه اون حنا

تو مدرسه با بچه های شیطون
تو خونه هم نق نق و غرغر اون

به خونه باز با خلق تنگ اومدی
انگاری از میدون جنگ اومدی

می آی خونه خسته و درب و داغون
یه سال می شه سر نزدی به ننجون

خسته به خونه میری اما بانو
میده به دستت نرسیده جارو

تو مدرسه ، ادب یه جنس نایاب
تو خونه هم همیشه جنگ اعصاب

تو مدرسه ، شیطنت این و اون
تو خونه امر و نهی های ایشون:

گچی نکن اون کت و شلوارتو
نمالی روش ماژیک و خودکارتو

معلمی هم آخه کار شد واست؟
ببین سعید رفته تو بانک ملت

ببین تو دست خانمش پرستو
اضافه می شه روزی یک النگو

خونه گرفتن با آسانسور و وان
یه خونه هم تو شهرک گلستان

ببین فلانی که تو ساخت و سازه
اسم زنش کرده سه تا مغازه

این همه حرفا همه باد هواست
شکستن دلت ولی بی صداست

اگرچه همکلاسی های تنبل
همه برای خودشون شدن یل

فلانی که بی هنر و سواده
میفروشه بت همش پز و افاده

اگرچه بعضی رفقات گرفتن
هر کدوما چند تا خونه، چند تا زن

اگرچه بقال سر خیابون
بهتره روزگارش از حالتون

اما عوض نمی کنی با دنیا
معلمی رو با تموم حرفا
منبع:۱doost.com