دسته‌ها
اخبار حوادث دریچه

پایان خونین عشق اینترنتی

پایان خونین عشق دیرینه،پایان خونین عشق اینترنتی

به گزارش خبرنگار ما، این پسر صبح دیروز، وقتی در جایگاه متهم حاضر شد، اتهام قتل را قبول و انگیزه‌اش از این جنایت را آزارهای برادر دختر مورد علاقه‌اش نسبت به او، عنوان کرد.

 

در جلسه رسیدگی به این پرونده، اولین کسی که در جایگاه حاضر شد، نماینده دادستان بود.

 

او گفت: «متهم ٢۴ساله، به نام پرهام، یک سال قبل، با طرح نقشه‌ای با همدستی رومینا -متهم ردیف دوم- که او نیز ٢۴ساله‌ است، برادر دختر جوان به نام رامتین را بیرون از خانه برده و خفه ‌کرده ‌است. مطابق اظهارات متهمان، آنها با هم رابطه داشتند و وقتی رومینا مدعی ‌شد برادرش در کودکی او را اذیت می‌کرد، پرهام برای انتقام‌گیری رامتین را کشت. بنابراین از نظر دادسرا، عمل پرهام مشارکت و عمل رومینا با توجه به اینکه مقدمات قتل را فراهم و متهم ردیف اول را هم تحریک کرده، معاونت در قتل است؛ ضمن اینکه او ادله جرم را نیز به مدت یک‌ماه‌ونیم مخفی کرده ‌بود که دراین‌خصوص هم درخواست مجازات برای متهمان دارم».

 

سپس پدر و مادر مقتول در جایگاه حاضر شدند و برای پرهام درخواست صدور حکم قصاص کردند، اما نسبت به دختر خود شکایتی را مطرح نکردند و ادعای پرهام در مورد همدستی رومینا با او را انتقام‌گیری دیگری دانستند.

 

مادر مقتول گفت: «وقتی متوجه شدیم رومینا یک هفته پیش پرهام مانده‌ است، از این موضوع ناراحت شدیم و رامتین با پرهام، برخورد تندی کرد و به او گفت دیگر نمی‌خواهد پرهام را ببیند، همین هم باعث شد او چنین بلایی را سر فرزندم بیاورد».

 

وقتی نوبت به پرهام رسید، او اتهام قتل را قبول کرد و گفت: «من و رومینا در چت‌روم با هم آشنا شدیم و دوستی ما بیشتر شد. من رومینا را خیلی دوست داشتم. عاشقش شده‌ بودم و می‌خواستم با او ازدواج کنم. رابطه ما مخفیانه نبود، خانواده من و رومینا از این موضوع خبر داشتند و رامتین هم می‌دانست من با خواهرش رابطه دارم. یک روز رومینا به من گفت وقتی بچه‌ بود، برادرش او را اذیت می‌کرد. این موضوع خیلی ناراحتش کرده ‌بود و با اینکه حالا دانشگاه می‌رفت، اما آن موضوع را فراموش نکرده ‌بود. ما تصمیم گرفتیم از رامتین انتقام بگیریم. به پیشنهاد رومینا، رامتین را به بهانه سیگارکشیدن، از خانه بیرون کشیدم و بعد او را خفه کردم و جسدش را در جوی آب انداختم».

 

سپس نوبت به رومینا رسید. او اتهاماتش را رد کرد و گفت: «من دانشگاه می‌رفتم و در خوابگاه می‌ماندم. از خوابگاه تماس گرفته و به مادرم گفته ‌بودند یک هفته‌ است به آنجا نرفته‌ام، وقتی مادرم فهمید پیش پرهام بوده‌ام، خیلی ناراحت شد رامتین هم از این موضوع ناراحت شد و من را در خانه حبس کرد. وقتی موضوع به گوش پرهام رسید و متوجه شد برادرم با ازدواج ما مخالف است، به من گفت او را می‌کشد. من فکر می‌کردم در حد تهدید است و این کار را نمی‌کند. فکر می‌کردم با او صحبت می‌کند تا موضوع را حل کند؛ آدم‌کشتن، کار راحتی نیست و هرگز فکر نمی‌کردم پرهام بتواند این کار را بکند به‌همین‌دلیل، وقتی که شب برادرم با دوستانش بیرون رفت و برگشت، من به پرهام خبر دادم برادرم آمد. فکر کردم با هم صحبت می‌کنند، اما او برادرم را کشت. من هم خیلی ترسیده ‌بودم، به همین دلیل هم تا چند روز به کسی چیزی نگفتم. هیچ‌وقت راضی به مرگ برادرم نبودم، حتی تا مدت‌ها فکر می‌کردم رامتین و پرهام حین صحبت، با هم درگیر شده، پرهام، رامتین را هل داده و سرش به جایی برخورد کرده‌ و فوت شده‌ است، نمی‌دانستم او را خفه کرده ‌است.»

 

سپس جلسه رسیدگی، به‌صورت غیرعلنی ادامه پیدا کرد و با پایان دفاعیات متهمان و وکلای آنها، هیأت قضات برای صدور رأی دادگاه، وارد شور شدند.

 

اخبار حوادث – شرق

دسته‌ها
اخبار بین المللی دریچه

عکس دو کودک یمنی که همه را به گریه انداخت

به گزارش مهر، در این تصویر، دو دختر کم سن و سال یمنی پلاکاردی در دست گرفته اند که بر روی آن نوشته شده: درخواست کمک فوری داریم. از کشورهای شورای همکاری خلیج (فارس).. شهر عدن زیر آتش قرار گرفته.. مراکز پزشکی خود را به روی زخمی های ما باز کنید.

 

اخبار,اخبار بین الملل ,آخرین تحولات یمن ،عکس دو کودک یمنی که همه را به گریه انداخت

گفتنی است این تصویر ظرف ۴۸ ساعت گذشته به طور گسترده در رسانه ها و فضای مجازی جهان عرب منتشر شده و همچنان میان کاربران در حال رد و بدل شدن است. متن نظرات و مطالبی که کاربران عرب زبان در ذیل این تصویر در صفحات مختلف سایت های اجتماعی منتشر می کنند، نشان دهنده غم و اندوه آنان از دیدن این تصویر است.

گفتنی است ارتش عربستان با کمک همدستانش نزدیک به ۵۰ روز است که حملات ددمنشانه ای علیه ملت مظلوم یمن به راه انداخته و همچنان از رسیدن کمک های انساندوستانه به آنان جلوگیری می کند.

اخبار بین الملل – مهر

 

دسته‌ها
دریچه

رابطه ی جنسی این دختر ۹ ساله با سگ+عکس

رابطه ی جنسی این دختر ۹ ساله با سگ به اجبار

رسانه‌های دولتی هندوستان اعلام کردند که یک دختر هندی اهل یکی از قبایل این کشور مجبور شد تا با یک سگ ازدواج کند.

«کارنامونی هاندسا»، دختر ۹ ساله اهل قبیله «سانتال» در یکی از روستاهای دورافتاده در ۶۰ کیلومتری «کلکته» است که پدر و مادر وی به همراه بزرگان قبیله، او را مجبور کردند با یک سگ ازدواج کند.

 

رابطه ی جنسی این دختر ۹ ساله با سگ+عکس  ،32234

 

این در حالیست که بزرگان قبیله «سانتال» این اقدام را دور کردن «روح شیطان» و «افسون‌های پلید» از این قبیله دانسته و اعلام کردند این نوع ازدواج باعث باطل شدن سحر و جادو می‌شود.

بزرگان قبیله نیز طی گفت‌و‌گوی خود با رسانه‌های دولتی هندوستان گفتند که این ازدواج هیچ تاثیری بر زندگی این دختر نمی‌گذارد و او را از شر ازدواج دوباره در سن جوانی راحت می‌کند.

ازدواج میان این دختر و سگ مذکور که «باچان» نام دارد، با حضور ۱۰۰ مهمان و بزرگان قبیله صورت گرفت. بر اساس گزارشات موجود، قبیله «سانتال» از بزرگ‌ترین قبایل هند است.

http://zavyeh.net

دسته‌ها
اخبار فرهنگی و هنری دریچه

خانواده «برد پیت» و «آنجلینا» (+تصاویر)

رادیو چین: بازیگران مشهور هالیوودی همراه فرزندانشان تعطیلات خود را در استرالیا میگذرانند.

آنجلینا جولی که چندی پیش فیلم «نشکسته» را در خلیج مورتن در استرالیا به مقابل دوربین برد. حالا تعطیلات خود را به همراه همسرش برد پیت و شش فرزندش در استرالیا سپری میکند. آنجلینا جولی و بردپیت از مشهورترین بازیگران هالیوود میباشند.

در ادامه تصاویری از تازه ترین تعطیلات خانوادگی برد و آنجلینا را، روی قایق تفریحی در استرالیا را مشاهده می کنید.

اخبار,اخبارفرهنگی,قایق تفریحی  بازیگران مشهور هالیوودی،خانواده «برد پیت» و «آنجلینا»

اخبار,اخبارفرهنگی,قایق تفریحی  بازیگران مشهور هالیوودی

اخبار,اخبارفرهنگی,قایق تفریحی  بازیگران مشهور هالیوودی

اخبار,اخبارفرهنگی,قایق تفریحی  بازیگران مشهور هالیوودی

 اخبار  فرهنگی  -برترینها

 

دسته‌ها
اخبار فرهنگی و هنری دریچه

نظر جالب نگارجواهریان درباره رامبد جوان!

 

اخبار,اخبار فرهنگی ,نگار جواهریان

گفتگویی مفصل با نگار جواهریان درباره زندگی شخصی اش، و فیلم سینمایی “پریدن از ارتفاع کم” و نظرش درباره بازی رامبد جوان .

یک بار زن شهرستانی جوانی بود روی تخت بیمارستان که از شوهرش خجالت می کشید که بچه هایش را تنها گذاشته، بار دیگر عروسی بود سیاه پوش که با اقتدار بر صدر مجلس می نشست و حرف آخر را می زد. و جایی دیگر دختری بی قرار بود که علیه اراده ی مادرش عصیان می کرد. این بار اما زنی ست با جنینی مرده در شکم که در سکوت فقط نگاه می کند، به آدم ها، به عادت ها، به روزمرگی.

نگار جواهریان خوب بلد است آدم را غافلگیرکند. حتی در میانه ی گفت و گو با نقلی از وولف از متنی که خودت آن را ترجمه کرده ای ولی انگار او آن را زندگی کرده. نه این که تجربه ی ناکام نداشته (او و شهاب حسینی با آن چشم های همچنان هشیارشان در ساختن آن زوج ناتوان ذهنی کم و بیش ناکام بودند)، اما در وجودش جدیت و عزمی هست (و البته وسواسی در انتخاب نقش) که می تواند حتی به ناکامی هایش رنگی از تجربه ببخشد.

در کنار بحث درباره ی حضور چشم گیرش در پریدن از ارتفاع کم در این گفت و گو سعی کردیم به بخش های ناگفته ای از تجربه های گذشته گریز بزنیم، گرچه حرف های بسیاری نیز ناگفته ماند، از جمله درباره ی حضورش در موقت و اعترافات ذهن خطرناک من (که در نوبت اکران امسال اند) و قندون جهیزیه (که هنوز دیده نشده). کم تر بازیگری را سراغ داریم که این گونه دقیق و بیرحم به تجربه هایش نگاه کند؛ به لحظه های بودن، و لحظه های نبودن اش، یا همان «زمان های پنبه ای».

عمیق زندگی کردن یعنی چی؟
یعنی این که یک «بچه سوسول» خیابان فرشته ممکن است تجربه ی چه بسا بسیار عمیق تری حتی در از دست دادن یا هر موضوع دیگری داشته باشد.

این درواقع کلیشه ای ست که در ذهن همه هست.
بله. من خودم هم خیلی از خاطرات عمیق زندگی ام را به تازگی دارم به یاد می آورم.

چه مانعی تا الان وجود داشته؟
شاید چون نمی خواسته ام به یاد بیاورم. وقتی از طبقه ی اجتماعی حرف می زنیم، تا حد زیادی داریم از پول حرف می زنیم و وقتی از پول حرف می زنیم، درواقع اصلا از پول حرف نمی زنیم، بلکه از هزارتا چیز دیگر حرف می زنیم. بنابراین این تصمیم دسته جمعی همه مان است که بتوانیم همه چیز را دسته بندی کنیم.

به خودمان بگوییم اگر این کشو را باز کردیم این توش است و توی آن کشو چیز دیگر. بنابراین اگر کشوی بچه ی خیابان فرشته را باز می کنی، نمی خواهی با تجربه ی از دست دادن خانه ی رویایی کودکی هایش رو به رو بشوی. چون دیگر نمی توانی با خیال راحت هرکسی و هر موضوعی را در طبقه و کشوی مخصوص خودش بگذارید.

و این فقط هم مال تو نیست. یاد گلی ترقی افتاده که در همه ی داستان هایش ان گسست وحشتناک از دست دادن خانه هست. یک بچه فقیر این گسست را ندارد.
شاید توی یک خرابه زندگی کردن امنیت بیش تری داشته باشد تا زندگی در یک جای بی نقص که هرلحظه احتمال از بین رفتن دارد. با بمب یا هر چیز دیگری. بنابراین از یک جایی شروع کردم به یاد آوردن. اول سعی کردم آدم های دیگر را به یاد بیاورم و بعد سعی کردم دورانی از زندگی خودم را به یاد بیاورم.

یعنی به یاد آوردن این تجربه های عمیق به تو این اطمینان را داده که برای یک بازیگر خوب بودن چیزی کم نداری. شاید قبل تر در آن فضای بسته بندی شده ی ذهنی فکر می کردی جای کس دیگری را گرفته ای. انگار آن کسی که در ظاهر محرومیت بیش تری کشیده مستحق تر است.
برای من شاید این شکلی بوده که باید بهایش را می پرداختم. بهایش فاصله ی بین من ترانه… بوده تا طلا و مس. تقریبا ده سال. توی زندگی نامه ی ویرجینیا وولف که ترجمه کردید توصیفی هست از «زمان های پنبه ای» یا «لحظه های نبودنم.این چیزی که راجع به سطح می گویم ترس از پنبه ای شدن زمان ها است.

این ترسی ست که هیمشه داشته ام و الان که سن ام بیش تر می شود بیش تر هم می شود. وقتی زیاد کار می کنم، می خواهم این زمان های پنبه ای را در زندگی ام محدود کنم. وقتی کم کار می کنم هم عملا دارم همین کار را می کنم.

و کتاب «لحظه های بودن» دلیل قاطعی ست برای این که یک بچه ی مرفه هم می تواند تجربه های عمیقی داشته باشد.
و واقعیت این است که روند به یادآوردن، کار سخت تری ست. چون لازمه ی به یادآوردن این است که با آن زخم های گذشته هنوز ازشان خون می آید کنار بیایی. راحت ترش این است که به یاد نیاوری.

خب حرف زدن از پریدن از ارتفاع کم فرصتی ست که بچه های قبلی را هم در یک نمونه ی مشخص جمع بندی کنیم. چه قدر با یک فیلم نامه ی دقیق و مشخص سروکار داشتید؟
راستش خیلی. وقتی فیلم نامه را پیشنهاد کردند، من پرویز و فصل باران های موسمی را ندیده بودم ولی درباره شان شنیده بودم. فیلم نامه برایم شگفت انگیز بود. مطمئن بودم کسی این را نوشته که حتما مرا می شناسد. از خیلی لحظات فیلم نامه تعجب کردم و حتی ترسیدم، که کسی این قدر لحظات شخصی مرا دیده. بنابراین فیلم نامه ی دقیقی بود، ولی یک جاهایی هم تغییر کرد.

مثلا در پایان وقتی زن اثاث را می چید پشت در، تا موقعی که آن ها جمع بشوند و در را بشکنند، در فیلم نامه فاصله ای بود و در این مدت زن با بچه ی توی شکمش حرف می زد. من خیلی محکم ایستادم که این اتفاق نیفتد و این قضیه حذف شد. دلم می خواست قرص افسردگی خوردن زن هم حذف شود. چون این طوری ممکن است تعبیر شود که او آدمی افسرده ست و ربطی به بقیه آدم ها ندارد. مثل همان تقسیم بندی ها، مثل همان کشوها. ولی حامد روی این خیلی محکم بود. با این حال من هنوز فکر می کنم این بیاینه علیه روان پزشک هایی که قرص تجویز می کنند می توانست نباشد.

فرقش این است که اگر افسردگی زن نبود، این طور به نظر می رسید که انگار بد بودن حال زن فقط به بچه ربط دارد. شکل فعلی این طوری ست که بچه کمک کرده که او کمی حالش بهتر بشود. ولی حالا برگشته به حال قبلی اش. بنابراین بد بودن حال ربط دارد به وضعیت فرد در جامعه، که این هدف مهم فیلم است.
درست است. ولی نگاه من این است که داریم درباره ی پذیرفتن یک بخش مرده در زندگی حرف می زنیم، همان حرف فروید که مسیر مرگ و مسیر زندگی هر دو در زندگی هست و می شود به سوی مرگ هم زندگی کرد و سلامت روان داشت.

برای من تاکید زیاد روی از دست دادن بچه وجود نداشت. میل به خودکشی هم وجود نداشت. مطمئن بودم وقتی زن تصمیم می گیرد جنین مرده را برای چند روز نگه دارد، فقط برای چند روز است. مطمئن بودم تصمیم نگرفته همراه بچه بمیرد. هیچ لحظه ایش برای من میل به خودکشی نیست.

یک چیزهاییش اگزیستانسیالیستی تیپیک است. انگار از دل مدل سارتر می آید. حس بیگانگی، اراده برای انتخاب. انتخاب یک نگاه جدید به زندگی. شاید در سینمامان نداشته ایم نمونه ای که این قدر مشخص به این ایده بپردازد. چون پرویز که خیلی هم جنس این فیلم است، این قدر عناصر عینی را شدید می کند که دچار نقض غرض می شود.
یعنی به جای آن که جامعه را تبدیل به هیولا کند، خود «پرویز» هیولا می شود. به حامد رجبی گفتم این فیلم شبیه پرویز می شد اگر آب میوه ها واقعا مسموم بود. الان ما طرف زن ایم چون واقعا آب میوه ها مسموم نیست و کسانی که فکر می کنند مسموم است غیرعادی جلوه می کنند.

یک لایه ای از عقده و نادیده گرفته شدن در «پرویز» هست که به آدم ها احساس عذاب وجدان می دهد ولی در عین حال خطرناک جلوه می کند.

میزان خشونتی که پرویز از خودش نشان می دهد خیلی زیاد است.
محمد کارت مستندی دارد به نام خون مردگی که درباره ی آدم هایی ست که قمه می کشند و آدم ها را توی خیابان می زنند و تو به شدت می ترسی ازشان. ولی از یک جایی از فیلم دچار مهر عجیبی می شوی که توام با عذاب وجدان هم هست. یعنی می بینی چه طوری قمه از دست خودت رفته به دست آن ها. این در مورد پرویز هم صدق می کند.

ولی پرویز به این حس راه می دهد که به جای جامعه، خود پرویز را هیولا تصور کنی. توی پریدن از ارتفاع کم این اتفاق نمی افتد. از آن روزی که فیلم را دیدم مدام به این فکر می کنم که این عنوان به چی بر می گردد. یکی از معانی اش عصیان زن است که انگار تا آخر خط نمی رود و از ارتفاع کم می پرد.
معنی دومش حقارت جامعه ست. مثل آن جمله ی فروغ که «و نردبام چه ارتفاع حقیری دارد».به خصوص کاراکتر مرد، که دنیاش چه قدر کوچک است. دنیایی که نقطه اوجش خریدن آن ماشین زشت حقیر است. یعنی آدم ها به پریدن از ارتفاعی مفتخرند که خیلی کم است. عنوان فیلم عملا هر دو طرف را می تواند پوشش بدهد.
برای من اولین نکته ی تکان دهنده اش اسمش بود. جالب است یک کسی به ام گفت شاید با بازی کردن در این فیلم یاد بگیری از ارتفاع کم بپری. واقعا این کارکرد را برای من دارد. یعنی یک ارتفاعی را می شود انتخاب کرد که مفهوم پریدن درش وجود داشته باشد ولی نمیری.

فیلم شبیه آن شوخی مشهور است که یک دیوانه به ملاقات کننده اش می گوید می شود جای ما برعکس باشد، ولی شما تعدادتان بیش تر است! همان تشبیهی که در فیلم هم هست که تعداد ماشین هایی که از رو به رو می آیند نشانه ی حقانیت آن ها نیست. این حس را در موقعیت های متعدد موفق می شود نشان بدهد.
و چون نهال آن حالت عقده ای «پرویز» را ندارد راحت تر می شود باهاش همراه شد، با این که کارهای عجیب و غریبی انجام می دهد.

و جالب این است که نهال با آدم ها مشکل ندارد، با علمکردها مشکل دارد. با شوهر مشکل ندارد، با تلویزیون نگاه کردن مشکل دارد، با خریدکردن به عنوان یک ابزار مشکل دارد. با مکانیکی زندگی کردن مشکل دارد.
نهال نه فقط با آدم های دیگر مشکل ندارد، بلکه آن ها را دوست دارد. چون اگر دوست داشتنی در کار نبود، ممکن بود برای عصیانش راه دیگری را برود. نهال سعی می کند با عصبانیتش چیزی را به دیگران بفهماند. نایستاده با تفاخر آن ها را نگاه بکند.

ارتباطش را با آن ها قطع نکرده…
یا جنس بد معرفی شده ای را روشنفکری را ندارد. اعتراض تحقیرآمیز ندارد.

قطاری ست که سوارش بوده و وقتی پیاده شده از خودش می پرسد «چه طوری سوارش بودم؟» و این شامل همه ی مکانیزم های عادی شده ی زندگی می شود. انگار دارد آداپته شدن را زیر سوال می برد. می گوید توقف کنید و نگاه کنید.
چیزی که نهال را حفظ کرده یک ساحتی از ترس است، که شبیه همان ترس از «پنبه ای شدن» زندگی ست. این ترس کمک می کند که شخصیت او را بفهمیم و کاملا ویرانگر نبینیمش. شاید بهترین مثالش همان سکانس آخر است که فرار می کند و پناه می گیرد. نه برای اینکه با آن جنین بمیرد، بلکه چون می ترسد.

پریدن از ارتفاع کم پازلی را در نقش هایی که بازی کردی کامل می کند. یک سری از نقش هایت آن دختر معصوم و ساده بود (یه حبه قند و شبانه روز و طلا و مس). آن طرف تر می ریم به نقش ات در هیچ، که یک نوع بدجنسی و بیرحمی درش هست (کسی که می رود و پشت سرش را هم نگاه نمی کند، ولی آن قدر شدید نیست که تماشاگر این بیرحمی را باور کند). در بی خود و بی جهت تبدیل می شود به خودخواهی، که «چیزی را می خواهم و آن را به هر قیمتی به دست می آورم.» شخصیت نهال انگار این ها را به هم پیوند داده.
هم پیوند داده و هم برش زمان گذشته.

یعنی اگر این خودآگاهی را ازش بگیریم، شبیه پسند می شود، و در عین حال خودخواهی شخصیت بی خود و بی جهت را هم دارد.
خودخواهی توش نیست. چیزی که باعث می شود با همه ی آن ها فرق داشته باشد، انکارنکردن مرگ است. سعی دارد همین را به بقیه هم بگوید. معنی اش هم این نیست که از یک ارتفاع بلند بپریم و بمیریم. فقط از یک ارتفاع کوتاه بپریم و مفهوم مرگ را که در همه چیز هست ببینیم. اگر خودخواهی درش بود، اصلا این مسیر را نمی رفت.

به هر حال مسیر تخریب را می رود. وقتی چهار میلیون و خرده ای می دهد پای لباس، این فقط برای اصلاح جهان نیست، بلکه حاضر است یک چیزهایی را خراب کند.
کاراکتر نهال خیلی خاص است. برای رو به رو شدن باهاش با هیچ شیوه ای که ما بازیگران بلدیم نمی شد رفت سراغش. هیچ راهی نبود جز فهمیدنش.

این پیداکردن با تمرین اتفاق افتاد یا با نماهای مجدد؟
خیلیش در تمرین های قبل از فیلم برداری پیدا شد. به لحاظ عملی شبیه تمرین هایی که این جا بدون من با بهرام توکلی داشتم نبود. آن جا روی حتی پلک زدن و نوع چرخاندن سر و چیزهای دیگر کار می کردیم.

این جور وقت ها چه قدر به دریافت خودت از بازیت اطمینان داری و چه قدر به کارگردان؟
بستگی دارد به این که کارگردان کی باشد؟

جایی بوده که اعتماد کامل کرده باشی به کارگردان؟
هیچ وقت پیش نیامده که صددرصد اعتماد کنم.

طی فیلم برداری یاد بچه ی رزماری پولانسکی بودید؟
حرف نزدیم راجع به اش.

نمی شود به این شباهت هیچ انگی زد، ولی ایده ی کلی دو فیلم خیلی شبیه است. هجوم رجاله ها و تک افتادگی یک مادر و جنین.
چه عجیب! الان که گفتید می بینم این شباهت هست. ولی درباره ی شباهتش به رمان بیگانه کامو فکر کرده بودم.

بیگانه کامو مرا قانع کرد که اشتباه است فکر کردن به این که چرا بهانه ی ورود به بحران در فیلم، مرگ بچه است. چون در بیگانه هم بهانه، مرگ مادر است. به لحاظ بازی فکر می کنم این جا نقطه ی مقابل بازی است در بی خود و بی جهت هستی. آن جا یک جور حاضرجوابی داری، و این جا تبدیل می شود به مکث. همه چیز با مکث همراه است.
این چیزی بود که حامد در پیش تولید درباره اش حرف می زد. همیشه می گفت وقتی وارد دفتر می شوی باید دو سه ساعت بگذرد تا برسی به ریتم نهال. اولش انرژی داری و وقتی خسته می شوی شبیه او می شوی. حامد خیلی خوب می دانست که نهال چه شکلی ست. نقشه ی راه کاملا دستش بود.

فیلم با این که نهال را از بقیه جدا می کند، ولی در کل یک دنیا می سازد. و آدم های دیگر هم توی همین دنیا هستند. مثالم شخصیت شوهر است. او به زنش می گوید: «اگر من نرمالم، تو افسرده ای، و اگر تو نرمالی، همه ماها زیادی خوشحالیم.» ولی توی فیلم آن قدرها هم خوشحال نیست. کی این جمله را می گوید؟ کسی که به خوشحالی شهره است: رامبد جوان، ولی در فیلم او فقط یک ذره از نهال خوشحال تر است. آن قدر نیست که فیلم از هم بپاشد.
اتفاقا رامبد جوان خیلی کنترل شده بازی می کند و این خیلی خوب است.

این مدتی که رامبد بازی می کند به نسبت نقش های دیگرش افسرده ست! چه قدر خودتان حواس تان به این قضیه بود؟
موقعی که من وارد پروژه شدم هنوز بازیگر نقش شوهر انتخاب نشده بود و وقتی حامد گفت به رامبد فکر می کند، به نظرم آمد که چه عجیب و سخت بود رامبد با آن همه گرفتاریش بتواند بیاید و فکر می کردم نمی آید. و خوشحال شدم آمد. این شکل از کار را پذیرفتن، زیر این مانیفست رفتن به نظرم خیلی قابل احترام است.

به نظرم همان قدر که حضور پرویز پرستویی فیلم امروز را نابود کرد، چون بک گراندهای گفته نشده ی شخصیت را با «حاج کاظم» پُر کرد، این جا بک گراند رامبد جوان به کاراکتر کمک کرده. این جا لازم نیست رامبد به اندازه ی خنداونه شاد باشد، چون آن شادی در بک گراند ذهنی بیننده از رامبد هست.
و این خیلی تکان دهنده ست. کسی که همه ی عمرش تلاش کرده برای شادی مردم، خیلی عجیب است که بیاید برای این نقش.

تازه حرف فیلم انگار طعنه ای ست به مدل بیرونی رامبد. انگار رامبد تن داده که در معرض اتهام فیلم قرار بگیرد.
این به نظرم ویژگی استثنایی رامبد است. فکر می کنم پذیرفتن این نقش این را ثابت می کند که حدی از درک عمیق درد در او هست که تصمیم گرفته کاملا راه برعکس اش را برود. درواقع برای همین است که انتخابش معمولا شادبودن است.

آخر فیلم وقتی شوهر آن جمله را می گوید که «من بچه ام مرده» انگار این سیکل برای او هم تکرار می شود.
و در این لحظه ست که فکر می کنیم این دوتا آدمی که در طول فیلم این قدر از هم دور بوده اند حالا می توانند کاملا به هم نزدیک بشوند.

راستش این روزها خیلی به یاد حرفی ام که حامد محمدطاهری خیلی سال پیش در کارگاهش به ما گفت. یک تصویر فراموش نشدنی بود. گفت بیایید جوانی را یک گل تصور کنید. خودش اسمش را گذاشته بود «هانای جوانی»، می گفت این همانی ست که برای شما در کار و زندگی و وجودداشتن الهام بخش است. یک روز عمر این گل تمام می شود. دیگر نیست. باید تا قبل از این که تمام شود و درواقع همیشه، تا آخر عمر، بگردید دنبال چیزی که بیاید جای آن. هرکس باید راه خودش را پیدا کند.

اخبار فرهنگی –  مجله همشهری سینما ۲۴

 

 

دسته‌ها
اخبار فرهنگی و هنری دریچه

مهران مدیری درد را عریان‌تر از آنچه بود به ما چشاند!

 

اخبار,اخبار فرهنگی ,سریال مهران مدیری

یادداشت یک معلم درباره سریال “درحاشیه” مهران مدیری نقدی نوشت که با هم می خوانیم.

ناگهان دل درد شدیدی به سراغ مدیر مدرسه می‌آید و شبانه او را راهی بیمارستان می‌کند. پس از سردرگمی و بی‌سامانی در بیمارستان‌های دولتی، فرزندانش از سر بی‌تابی و به پیشنهاد یک پرستار، او را به یکی از نام‌آورترین بیمارستان‌های خصوصی می‌برند. به سرعت پرستاران دور و بر مدیر را می‌گیرند و دکتر کشیک با تشخیص انسداد روده، دکتر متخصص را فرا می‌خواند.

پزشک متخصص تشخیص را تأیید و اتاق عمل برای یک جراحی سنگین آماده می‌شود. همه چیز فراهم می‌شود و بیمار با دردی کشنده در آستانه ورود به اتاق عمل قرار می‌گیرد. دکتر فرزند ارشدش را فرا می‌خواند و پس از گوشزد خطر‌های عمل، درخواست ٣‌میلیون تومان (!!!) دستمزد می‌کند. فرزند سر‌در‌گم و هیجان‌زده، بر تخفیف پای می‌فشارد و دکتر نمی‌پذیرد و در آخر هم با واژه «خود می‌دانید!» به اصرار‌های پسر هراسان پایان می‌دهد. پسر پیشنهادِ پزشک را با خانواده در میان می‌گذارد و در پایان از سر ناچاری و هراسِ از دست دادن پدر، پیشنهاد را می‌پذیرند. خانواده در گیرودار فشار‌های عصبی عمل، درگیر چگونگی تهیه دستمزد پزشک است و ناچار …

مدیر عمل می‌شود و رو به بهبود نسبی اما پس از چند هفته دوباره دل‌درد و بیمارستان و تشخیص و اتاق عمل و رضایت‌نامه و …

پیشنهاد پزشک متخصص دوم اما این بار ١٩‌میلیون تومان!!! پسر می‌گوید دکتر! پدر من یک معلم است که حقوقش در یک سال، ١٩میلیون تومان نمی‌شود. دکتر می‌گوید عمل پیشین درست انجام نگرفته و سبب عفونت شدید شده است و حتما باید عمل شود. مدیر در آستانه خطر است. پسر می‌اندیشد اتومبیل و خانه و … بدون پدر ارزشی ندارد و با همه گرفتاری‌های مالی می‌پذیرد و پدر وارد اتاق عمل می‌شود.

هزینه‌های بیمارستان و دارو با بیمه نه‌چندان تکمیلی آموزش‌و‌پرورش تحمل‌کردنی است! اما هیچ بیمه‌ای زیر بار دستمزد غیرقانونی اما جا‌افتاده! دکتر‌ها نمی‌رود و مدیر در آستانه بهبود به این می‌اندیشد که چرا باید در چند هفته، دسترنج یک عمر تلاشش از کف رود و در آستانه بازنشستگی به خانه نخست زندگی باز‌گردد؟!

بی‌گمان در جامعه پولی شده ما بسیاری از ارزش‌ها از پنجره سود نگریسته می‌شوند. اخلاق خود را با سود هم‌راستا می‌کند و خواسته یا نا‌خواسته بسیاری افراد در هر کنشی نخست به ارزیابی میزان پولی که به دست می‌آورند یا پولی که از دست می‌دهند، رابطه خویش را با دیگران پی می‌ریزند و سامان می‌دهند. شاید تا این‌جا هیچ مشکلی نباشد اما پولی شدن برخی افراد یا حرفه‌ها، اخلاق را به گونه‌ای سهمگین به چالش می‌کشد و بر باد می‌دهد.

بی‌گمان پزشک و پزشکی از آن افراد و از آن حرفه‌هاست. جان انسان، ارزشمند‌ترین گوهر زندگانی اوست و از دست‌ دادنش بزرگترین زیان. گاهی خانواده‌ها با این‌که می‌دانند عزیزشان حتی با پرداخت هزینه از دست می‌رود، همه کاری می‌کنند و تنها به زندگی او می‌اندیشند. حال در این موقعیت حساس، اگر کسی از جایگاه یا شغلش بهره‌های غیراخلاقی ببرد، واقعا نوبر است. بی‌گمان در هر حرفه‌ای، خوب، بسیار و بد هم قابل شمارش؛ اما «یک» بد هم برای حرفه پزشکی بسیار زیاد است.

برای از میان برداشتن بداخلاقی، یکی از راه‌هایش، فاش‌گویی و بیان درد است. گرچه بسیاری از بخش‌های سریال تلویزیونی «در حاشیه» که در روزهای گذشته پخش آن از تلویزیون متوقف شد را ندیدم اما بی‌گمان مهران مدیری به‌رغم همه نقدهای محتوایی و فنی که به کارش وارد آوردند، با توجه به داشته و نداشته‌های جامعه و فرهنگ ما، بخشی از واقعیتِ زشتِ فرهنگ پول‌محور را به رخ تک تک‌مان کشید. او درد را عریان‌تر از آنچه بود به ما چشاند، آیا هنر به نمایشِ زیبایی‌ها و زشتی‌ها به توان چند نیست؟!

 

اخبار فرهنگی – خبرآنلاین

 

دسته‌ها
دریچه

خداحافظی گوینده قدیمی اخبار ورزشی پس از ۲۵ سال

اخبار,اخبار امروز,اخبار جدید

گوینده قدیمی اخبار ورزشی، پنجشنبه ۲۸ اسفند در اخبار ساعت ۲۱ با تلویزیون خداحافظی کرد.

 محمدرضا حیاتی گوینده پیشکسوت خبر، شامگاه پنجشنبه ۲۸اسفند حین اجرای بخش خبری ساعت ۲۱، اعلام کرد قرار است با محمود معصومی گوینده اخبار ورزشی خداحافظی صورت بگیرد.

در ادامه، محمود معصومی پس از ۲۵ سال اجرا و گویندگی در حوزه اخبار ورزشی در استودیو حاضر شد و با اعلام اینکه بازنشسته شده، آخرین گویندگی اخبار ورزشی خود را انجام داد.

اخبار فرهنگی – مهر

دسته‌ها
دریچه

از سریال نوروزی شبکه سه چه خبر؟

اخبار,اخبار فرهنگی,اخبار سریال نوروزی

رسانه ۷  آسایشگاه کودکان بی‌سرپرست یکی از لوکیشن‌های سریال نوروزی «سر به‌ راه» است که این روزها به کارگردانی سعید سلطانی در حال تصویربرداری است.

ایرج محمدی – تهیه‌کننده مجموعه نوروزی «سر به‌ راه» – درباره‌ی روند تولید این مجموعه و شتاب‌زدگی در ساخت که به روال معمول در سریال‌های مناسبتی رواج دارد توضیحاتی را ارائه داد.
او با یادآوری اینکه مناسبت نوروز با ایام فاطمیه تقارن دارد، گفت: در این مجموعه تلاش کرده‌ایم موضوعی خانوادگی را با یک رویکرد اجتماعی به تصویر بکشیم.

محمدی در ادامه درباره‌ی شتابزدگی مجموعه‌های مناسبتی که آیا مشمول «سر‌ به‌ راه» نیز شده است، گفت: طبیعتا از نظر زمانی باید مقدورات لازم برای کار وجود داشته باشد که عوامل با تمرکز بیشتری کار کنند اما متأسفانه به دلیل فاصله زمانی کم، کار با سرعت انجام می‌شود که اگر زمان بیشتری در اختیار بود کار با کیفیت بهتری روانه آنتن می‌شد. اما باید بگویم از آنجا که عوامل گروه حرفه‌ای هستند، سعی می‌کنیم تسلط لازم را روی کار چه از جهت فنی، چه موسیقی،‌ چه تدوین و چه قصه داشته باشیم و امیدواریم با تمرکز و فاصله زمانی خوبی کار را پیش ببریم.

این تهیه‌کننده که پیش از این تهیه‌کنندگی مجموعه «روزهای بد به در» سعید آقاخانی را بر عهده داشت، درباره‌ی روند تولید مجموعه «سر به‌ راه» نیز گفت: در حال حاضر نزدیک به هشت روز است مشغول تصویربرداری هستیم و بخش‌هایی از منزل شخصیت اصلی این داستان – یحیی که نقش آن را مسعود کرامتی ایفا می‌کند – در حال تصویربرداری است.

او گفت: همچنین آسایشگاه کودکان بی‌سرپرست نیز از دیگر لوکیشن‌های سریال «سر به‌ راه» است که در حال تصویربرداری هستیم.

ایرج محمدی در پایان، مجموعه «سر به‌ راه» را یک سریال ۱۵ قسمت ۴۰ دقیقه‌ای که قصه آن را مهدی محمدنژاد یار نگارش می‌کند، عنوان کرد.

سریال «سر به راه» که به کارگردانی سعید سلطانی برای پخش در نوروز ۹۴ از شبکه سه ساخته خواهد شد، پنجم، بهمن ماه در لوکیشنی واقع درمنطقه ولنجک کلید خورد.

مسعود کرامتی، شهین تسلیمی، افسانه چهره‌آزاد، شقایق دهقان، ارژنگ امیرفضلی، محسن کیایی، سیاوش خیرابی و الناز حبیبی و … در این سریال حضور دارند.

این سریال در ۱۵ قسمت ۴۰ دقیقه‌ای در نظر گرفته شده و نگارش آن همچنان ادامه دارد.

قصه سریال «سر به راه» درباره جوان خلاف‌کارِ نوپایی با بازی سیاوش خیرابی است که به جای زندان، مجبور به گذراندن دوره محکومیت خود در یک مؤسسه خدمات اجتماعی می‌شود.

سایر عوامل این سریال تلویزیونی عبارتند از:
مدیر تصویربرداری: محمد افسری، صدابردار: وحید سلطانی، مدیرتولید: اصلان مرتضایی، دستیار اول کارگردان: عادل سلطانی، طراح صحنه و لباس: قاسم ترکاشوند و طراح گریم: زهره سیه‌پوش.

 

اخبار فرهنگی – جام جم

دسته‌ها
دریچه

واکنش بهزاد فراهانی به خبر قتل گلشیفته !!

اخبار,اخبار فرهنگی ,گلشیفته فراهانی

رسانه ۷امروز باز هم شایعه عجیب دیگری در یکی از سایتهای خبری ایران منتشر شد،مبنی بر اینکه گلشیفته فراهانی به قتل رسیده است!

یکی از سایت های خبری امروز با اعلام این شایعه آورده است: «گلشیفته فراهانی به دلیل درگیری و خوردن تیر اسلحه به قتل رسیده است. قاتلان هنوز مشخص نشده اند و پلیس به دنبال ضاربان وی می باشد.بر اساس گزارش های منتشر شده پس از چند روز گلشیفته فراهانی در یک کلیسا تشییع جنازه شده است.

وی با خروج از ایران به همکاری با سینمای فاسد غرب پرداخته و در داخل کشور مورد انتقادهای شدید اهالی فرهنگ و هنر قرار گرفته و موجبات سرشکستگی زنان و دختران محجوب ایران زمین را فراهم آورد.عاقبت گلشیفته فراهانی با پایانی تلخ، درس عبرتی شد برای تمامی کسانی که به عزت و آبروی زن ایرانی خیانت می کنند.»

در همین رابطه بهزاد فراهانی در واکنش به شایعه قتل دخترش، گلشیفته اظهار داشت: دروغ است چون همین دیشب با گلشیفته صحبت کردم، شاد و سرحال بود.

اخبار فرهنگی – باشگاه خبرنگاران